حرف اضافه
بر تاک ماندهایم تو ما را شراب کن
سال ۹۲ با مداد نوشتهامش گوشهٔ سمت چپ بالای دفترم.
بدخطی نشان میدهد شعر را شنیده و خواستهام سریع ثبتش کنم.
بدخطی نشان میدهد شعر را شنیده و خواستهام سریع ثبتش کنم.
👌3❤2
👍3
مش غزاله همولایتی سردار سلیمانی میگه یه بار حاجی اومد دست گذاشت رو شونهم بهم گفت هر مشکلی داری بگو.
بهش گفتم چشمهام تاریکه.
گفت مینویسم چشمبندت بدن و به عینکش اشاره کرد.
#کلمه_بازی
بهش گفتم چشمهام تاریکه.
گفت مینویسم چشمبندت بدن و به عینکش اشاره کرد.
#کلمه_بازی
💔10
گمانم سوم دبیرستان بودم. امتحان هندسهٔ ثلث سوم داشتیم. مثل همیشه شب امتحانی و دقیقه نودی. تا صبح باید مینشستم به قضیه خواندن و مسئله حل کردن.
بابا عادت داشت زود بخوابد. همهمان عادت او را گرفته بودیم. به مادرم گفتم «بیا توی اتاق پذیرایی پیشم. تو بخواب منم درس بخونم.»
من نشسته بودم روی گل وسط قالی بالایی اتاق و او جایش را جوری انداخته بود رو به صورت من باشد. زیر نور لامپ دویست وات و مهتابی روشن.
لای پنجره را کمی باز گذاشته بودم تا خنکای شبهای خرداد هوس خواب از سرم بپراند.
یکی توی سر خودم میزدم و یکی توی سر قضیهها که ملخی از پنجره پرید توی طاقچه و جهید روی کتاب و کاغذهایم.
«دا
دا
هیزگِر. ملخ هَتیه»
مادرم که تازه چشمهاش گرم خواب شده بود هراسان بیدار شد.
با انگشت ملخ را که نشسته بود لبهٔ متکاها نشانش دادم. رفت نایلونی آورد تا آن را بگیرد و بیندازد توی کوچه. عادت نداشت حیوانی را بکشد.
میترسیدم ملخ دوباره بیاید تو.
آنقدر اصرار کردم تا حیوان را کشت.
تا اذان صبح چندبار بیدار شد. پرسید داری میخونی؟ بلهام را که شنید چشمانش را بست. خوابش برد یعنی؟
فردا که از امتحان برگشتم و دانست سوالها را خوب جواب دادهام حرفی از بیخوابی نزد اما گفت دیشب خواب بدی دیدم. بی گناه حیوان را کشتم.
#دا
بابا عادت داشت زود بخوابد. همهمان عادت او را گرفته بودیم. به مادرم گفتم «بیا توی اتاق پذیرایی پیشم. تو بخواب منم درس بخونم.»
من نشسته بودم روی گل وسط قالی بالایی اتاق و او جایش را جوری انداخته بود رو به صورت من باشد. زیر نور لامپ دویست وات و مهتابی روشن.
لای پنجره را کمی باز گذاشته بودم تا خنکای شبهای خرداد هوس خواب از سرم بپراند.
یکی توی سر خودم میزدم و یکی توی سر قضیهها که ملخی از پنجره پرید توی طاقچه و جهید روی کتاب و کاغذهایم.
«دا
دا
هیزگِر. ملخ هَتیه»
مادرم که تازه چشمهاش گرم خواب شده بود هراسان بیدار شد.
با انگشت ملخ را که نشسته بود لبهٔ متکاها نشانش دادم. رفت نایلونی آورد تا آن را بگیرد و بیندازد توی کوچه. عادت نداشت حیوانی را بکشد.
میترسیدم ملخ دوباره بیاید تو.
آنقدر اصرار کردم تا حیوان را کشت.
تا اذان صبح چندبار بیدار شد. پرسید داری میخونی؟ بلهام را که شنید چشمانش را بست. خوابش برد یعنی؟
فردا که از امتحان برگشتم و دانست سوالها را خوب جواب دادهام حرفی از بیخوابی نزد اما گفت دیشب خواب بدی دیدم. بی گناه حیوان را کشتم.
#دا
❤20
یکی از دعاهای ایرانیها در حق همدیگه «عاقبت به خیر باشی»ه.
ما بهش میگیم آخر خیر شدن.
متضادش چی میشه؟
آخر شر.
#کلمه_بازی
ما بهش میگیم آخر خیر شدن.
متضادش چی میشه؟
آخر شر.
#کلمه_بازی
👌4❤2
حرف اضافه
یکی از دعاهای ایرانیها در حق همدیگه «عاقبت به خیر باشی»ه. ما بهش میگیم آخر خیر شدن. متضادش چی میشه؟ آخر شر. #کلمه_بازی
مثالش چیه؟ مثلاً وقتی زیبا کلام در مصاحبه با VoA میگه: «البته در ایران خیلی سعی شده انگشت اتهام به سمت اسرائیل هم گرفته بشه. ولی همۀ شواهد و قرائن نشون میده بعید به نظر میرسه کار اسرائیل باشه. اسرائیل این جوری نمیاد افرادی رو که هیچ گناهی ندارن و فقط در اون محل حضور داشتن، از بین ببره»
ما بهش میگیم آخر شری گرفتدت؟
ما بهش میگیم آخر شری گرفتدت؟
👍11❤5
💠 كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی
نه چنين است (كه مىپندارند). بىگمان آدمى طغيان مىكند. چون خود را بىنياز مىبيند.
✨سوره علق آیات ۶ و ۷
+این آیه را در اسکرین شاتی از اردیبهشت ۱۴۰۰ دیدم با عنوان استغنا و طغیان.
وقتی انسان طغیان میکند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بینیاز احساس کند. مایهٔ طغیان این است.
#چهل_روزنه
بیست و پنج
نه چنين است (كه مىپندارند). بىگمان آدمى طغيان مىكند. چون خود را بىنياز مىبيند.
✨سوره علق آیات ۶ و ۷
+این آیه را در اسکرین شاتی از اردیبهشت ۱۴۰۰ دیدم با عنوان استغنا و طغیان.
وقتی انسان طغیان میکند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بینیاز احساس کند. مایهٔ طغیان این است.
#چهل_روزنه
بیست و پنج
❤7
حرف اضافه
به مادرم میگم میدونی امروز سالگرد مصطفاست؟ میگه نه. کاش دیروز میگفتی. میگم تو که رفتی سرخاکش خب. میگه آره قبرهاشون رو بوسیدم ولی گل هم براش میبردم. #مصطفای_ما #دا
«الو الو! دا!»
-بله
«تا قطع نکردی بگم فردا سالگرد مصطفاست».
مکثی میکند. پشیمان میشوم. زبانم لال میشد کاش. نکند با غصه بخوابد.
-زومبسه. نیستمم برم سرخاکش.
میزنم به شوخی که زهر تیر از کمان رها شده را کمتر کنم.
«دا! ببین قبر یه نشونه برا یادشه. مصی الان تو بهشت داره خوش میگذرونه. مشق مینویسه. کباب میخوره و ضبطش روشنه. تهران و کنگاور نداره. باهاش همونجا حرف بزن. راستی بگو یا کلید بخت منو بندازه پایین یا جاش رو نشون بده. دوازده ساله ما رو سر کار گذاشته».
همه میدانند مصطفا با ازدواجم به شدت مخالف بود. جوری که «من بر در عشق حلقه کوبان، او قفل زده،کلید برده».
#مصطفای_ما
#دا
-بله
«تا قطع نکردی بگم فردا سالگرد مصطفاست».
مکثی میکند. پشیمان میشوم. زبانم لال میشد کاش. نکند با غصه بخوابد.
-زومبسه. نیستمم برم سرخاکش.
میزنم به شوخی که زهر تیر از کمان رها شده را کمتر کنم.
«دا! ببین قبر یه نشونه برا یادشه. مصی الان تو بهشت داره خوش میگذرونه. مشق مینویسه. کباب میخوره و ضبطش روشنه. تهران و کنگاور نداره. باهاش همونجا حرف بزن. راستی بگو یا کلید بخت منو بندازه پایین یا جاش رو نشون بده. دوازده ساله ما رو سر کار گذاشته».
همه میدانند مصطفا با ازدواجم به شدت مخالف بود. جوری که «من بر در عشق حلقه کوبان، او قفل زده،کلید برده».
#مصطفای_ما
#دا
💔19❤2
«موهامون رو دم اسبی بستیم. یه بلوز و شلوار ساده و شیک تنمون کردیم و رفتیم. در سالن رو که باز کردیم خیال کردیم اشتباهی اومدیم. دود همهجا رو گرفته بود و روی سن هفت هشت تا دختر بچه داشتند میرقصیدند. همهشون بدون استثنا آرایشگاه رفته و مجلس عروسیطور. من و دوستم هاج و واج همو نگاه میکردیم که صاحب مجلس که دوست مشترکمون بود اومد استقبالمون.
خوش اومدین به جشنتکلیف دخترم.
بعد از خوش و بش، دیگه از بهت دراومده بودیم و فقط میخندیدیم که قراره بعد جشن امروز چه اتفاقی برای این دخترک بیفته؟ از لحاظ اینکه چی رو رعایت کنه چی رو نه؟
آهنگ رقصشون رو بگم. ما که نمیفهمیدیم فقط یادمه یه جا میخوند:
این الکل درصدش کمه.
دوستم میگفت شعر خفن جشن تکلیف من این بود:
پسرخاله پشت دره
محرمه یا نامحرمه؟
و ما دسته جمعی تکرار میکردیم نامحرمه، نامحرمه.»
این روایت دوستی است که پنجشنبه رفته بود جشن تکلیف. (از قضا مذهبی هم نیست).
من هم آهنگ را نشنیده بودم. میان صحبتهایش جستجو کردم و دیدم آهنگی است از سامان پرفکت به اسم «واسمون کمه این الکل درصدش».
متن ترانه را که خواندید، روایت را از نو بخوانید.
#در_واقع
خوش اومدین به جشنتکلیف دخترم.
بعد از خوش و بش، دیگه از بهت دراومده بودیم و فقط میخندیدیم که قراره بعد جشن امروز چه اتفاقی برای این دخترک بیفته؟ از لحاظ اینکه چی رو رعایت کنه چی رو نه؟
آهنگ رقصشون رو بگم. ما که نمیفهمیدیم فقط یادمه یه جا میخوند:
این الکل درصدش کمه.
دوستم میگفت شعر خفن جشن تکلیف من این بود:
پسرخاله پشت دره
محرمه یا نامحرمه؟
و ما دسته جمعی تکرار میکردیم نامحرمه، نامحرمه.»
این روایت دوستی است که پنجشنبه رفته بود جشن تکلیف. (از قضا مذهبی هم نیست).
من هم آهنگ را نشنیده بودم. میان صحبتهایش جستجو کردم و دیدم آهنگی است از سامان پرفکت به اسم «واسمون کمه این الکل درصدش».
متن ترانه را که خواندید، روایت را از نو بخوانید.
#در_واقع
😐14😱2
نورچین یه اسم دخترونه در تالشه. بوده یعنی.
حتماً از آقای اکبری دیزگاه میپرسم چطوری این اسم قشنگ رو گذاشتند برای دختر فامیلشون.
#اسم_فامیل_بازی
حتماً از آقای اکبری دیزگاه میپرسم چطوری این اسم قشنگ رو گذاشتند برای دختر فامیلشون.
#اسم_فامیل_بازی
👌6❤2
Forwarded from حرف اضافه
دوستی یادآوری کرد امروز هفدهم دی ماه بزرگداشت خواجوی کرمانی است.
حالا که نه میشناسمش نه حتی چند غزل از ۹۳۲ غزلش را خواندهام، به همین چند بیت کفایت میکنم که دود کبابی است به ضرورت.
💠 آنچنان در دل تنگم زدهای خیمهٔ انس
که کسی را نبُوَد جز تو در او
جایِ نشست
💠 گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد…
💠 ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبت
این شام، صبح گردد و این شب، سحر شود
💠 روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید
💠 ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم چنان شوی که نبینی به خواب، خواب
💠 چون شدم صیدِ تو برگیر و نگهدار مرا...
💠 به هر کجا که نظر میکنم ز غایت شوق
خیال ِ روی توام ایستاده در نظر است...
💠 دردم به جان رسید
و طبیبم پدید نیست
داروفروشِ خسته دلان را
دکان کجاست
💠 ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮم ﺁﯾﺪ
تو
ز آن
ﺧﻮبتری
💠 ز تو دیده چون بدوزم
که تویی چراغِ دیده
ز تو کی کنار گیرم
که تو در میانِ جانی
💠 جانِ هر زنده دلی
زنده به جانی دگرست...
#شعر
#خواجوی_کرمانی
@HarfeHEzafeH
حالا که نه میشناسمش نه حتی چند غزل از ۹۳۲ غزلش را خواندهام، به همین چند بیت کفایت میکنم که دود کبابی است به ضرورت.
💠 آنچنان در دل تنگم زدهای خیمهٔ انس
که کسی را نبُوَد جز تو در او
جایِ نشست
💠 گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد…
💠 ای دل صبور باش و مخٖور غم که عاقبت
این شام، صبح گردد و این شب، سحر شود
💠 روز شادی همه کس یاد کند از یاران
یاری آن است که ما را شب غم یاد کنید
💠 ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن
کز غم چنان شوی که نبینی به خواب، خواب
💠 چون شدم صیدِ تو برگیر و نگهدار مرا...
💠 به هر کجا که نظر میکنم ز غایت شوق
خیال ِ روی توام ایستاده در نظر است...
💠 دردم به جان رسید
و طبیبم پدید نیست
داروفروشِ خسته دلان را
دکان کجاست
💠 ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮم ﺁﯾﺪ
تو
ز آن
ﺧﻮبتری
💠 ز تو دیده چون بدوزم
که تویی چراغِ دیده
ز تو کی کنار گیرم
که تو در میانِ جانی
💠 جانِ هر زنده دلی
زنده به جانی دگرست...
#شعر
#خواجوی_کرمانی
@HarfeHEzafeH
❤7
«تایم باشگاهم جوریه که بچههای زومبا رو هم میبینم. من خودم دوست ندارم بچههای نوجوون با ما باشن اما خب برنامهٔ باشگاه جوریه که این اتفاق میافته. دیروز میشنیدم دو تا از دخترا با هم حرف میزدند. یکیشون قرار داشت با دوست پسرش. چندسالشون بود؟ انگار یازده دوازده ساله. از دوستش راهکار میخواست که چطوری بره که مامانش نفهمه. اونم بهش میگفت: ببین گریه نکنیا. گریه کنی شک میکنه. بهش بگو میخوام برم فلان جا. هر جایی که میدونی خوبه. اگه نذاشت بگو خودتم بیا بریم. اولا که اونا حوصله ندارن با ما میان بعدشم اینجوری بهت اعتماد میکنه. فقط یادت باشه اصرار کردی گریه نکنی».
این روایت دوستی است که خودش بعد از چهارسال ازدواج، هنوز تصمیم به مادری نگرفته.
چون معتقد است قبلا تربیت کودک بیشتر زیر نظر خانواده بود اما حالا نه.
#در_واقع
این روایت دوستی است که خودش بعد از چهارسال ازدواج، هنوز تصمیم به مادری نگرفته.
چون معتقد است قبلا تربیت کودک بیشتر زیر نظر خانواده بود اما حالا نه.
#در_واقع
👌5🤨2
حراست سازمان به تمام پرسنل نامه داده مدارک هویتی خود و همسرشان را جهت به روزرسانی پرونده تحویل دهند.
یکی از این مدارک گذرنامه است. چون طبق قانون کارمندان دولت باید خروج از کشور را به اطلاع حراست ادارهشان برسانند و پیش و پس از سفر فرم مربوطهاش را پرکنند.
امروز که نامه را دیدم یاد یکی از همکاران سابقم افتادم. برای سفری ده دوازده رفته بود تور ارمنستان و یکی دوکشور دیگر. وقتی برگشت خودش برایمان تعریف کرد.
اگر نمیگفت ما همچنان خیال میکردیم مریض بوده چون گواهی استعلاجی برای کمردرد ارائه کرده بود.
چند وقت بعد، حراست ایشان را خواست. به نظرتان چه بهش گفته بودند؟
«از همکارا بهمون اطلاع دادن که رفتین سفر خارجی».
بی که مطالبهای در کار باشد که «چرا خلاف قانون رفتار کردهای؟ و علاوه بر آن چرا ما را فریب دادهای؟»، توپ را انداخته بودند توی زمین همکاران.
مجری قانون با این سبک برخورد همیشه در موضع ضعف بود. همکاران بی خبر سفر خارجی میرفتند. آنهایی که وجدان داشتند مرخصی استحقاقی میگرفتند و باقی، گواهی استعلاجی به دست برمیگشتند.
آنجا هر کسی به قانون عمل میکرد گوسفندی بود که سرزنش، تحقیر و تمسخر نصیبش میشد و عامل این تفکر، مجریان ترسوی قانون بودند.
#در_واقع
یکی از این مدارک گذرنامه است. چون طبق قانون کارمندان دولت باید خروج از کشور را به اطلاع حراست ادارهشان برسانند و پیش و پس از سفر فرم مربوطهاش را پرکنند.
امروز که نامه را دیدم یاد یکی از همکاران سابقم افتادم. برای سفری ده دوازده رفته بود تور ارمنستان و یکی دوکشور دیگر. وقتی برگشت خودش برایمان تعریف کرد.
اگر نمیگفت ما همچنان خیال میکردیم مریض بوده چون گواهی استعلاجی برای کمردرد ارائه کرده بود.
چند وقت بعد، حراست ایشان را خواست. به نظرتان چه بهش گفته بودند؟
«از همکارا بهمون اطلاع دادن که رفتین سفر خارجی».
بی که مطالبهای در کار باشد که «چرا خلاف قانون رفتار کردهای؟ و علاوه بر آن چرا ما را فریب دادهای؟»، توپ را انداخته بودند توی زمین همکاران.
مجری قانون با این سبک برخورد همیشه در موضع ضعف بود. همکاران بی خبر سفر خارجی میرفتند. آنهایی که وجدان داشتند مرخصی استحقاقی میگرفتند و باقی، گواهی استعلاجی به دست برمیگشتند.
آنجا هر کسی به قانون عمل میکرد گوسفندی بود که سرزنش، تحقیر و تمسخر نصیبش میشد و عامل این تفکر، مجریان ترسوی قانون بودند.
#در_واقع
👍4👌1
یاسمین وقتی بعد از چند روز ما رو میبینه با هیجان میگه زنعمو پیدا نشده بودی؟
+زینب سادات حدادی نوشته
#کلمه_بازی
+زینب سادات حدادی نوشته
#کلمه_بازی
👍3🤩2
😍4
حرف اضافه
خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید آمدی؟ وه که چه مشتاق و پریشان بودم +سعدی #وضعیت
چشمم که به نور صبح خورد این بیت روی زبونم افتاد و هی داره در سرم تکرار میشه. حتی بعد از آمدی، یه لبخند میزنم و میخوام با اشتیاق برم سمت آغوشش.
❤5