ما وقتی میخوایم بگیم من چه میدونم میگیم مِچوم.
البته مِه چو زونم یا مِه چو زانم هم مرسومه.
+در زبان لکی
#کلمه_بازی
البته مِه چو زونم یا مِه چو زانم هم مرسومه.
+در زبان لکی
#کلمه_بازی
👍2❤1💯1
حرف اضافه
ما وقتی میخوایم بگیم من چه میدونم میگیم مِچوم. البته مِه چو زونم یا مِه چو زانم هم مرسومه. +در زبان لکی #کلمه_بازی
از مونا که دانشجوی دکترای زبانشناسی است پرسیدم چرا ما فعل دانستن را زانستن صرف میکنیم، اینطور جوابم را داد:
ببین این یک مثالی هست که اساتید ما همیشه در دانشگاه میزدند من از جزوهام اینو برات اینجا میارم:
✅واژه داماد در فارسی، برگرفته از پهلوی ساسانی dāmāt است (دامادی dāmātih) که در زبان ایرانی و باستانی سغذی (در شرق فلات ایران) به صورت zāmătē آمده است و zāmatyā در این زبان به معنای عروسی و دامادی است. در پارسی میانه مانوی، به صورت dāmād و در پارتی مانوی zāmād آمده است. و در پارسی باستان dāmātar است. همچنین در اوستایی zāmā-tar به معنای داماد است که z آن در پارسی میانه به d ( همانند زانستن به دانستن ) دگرگون شده و r آن حذف شده است. معمولا در زبان ایرانی شرقی با z و در زبان ایرانی غربی با d تلفظ میشود.
💢 این واژه در شکل کهن در «ایرانی باستان» خود از دو بخش : زاما + تر ، ساخته شده است که :
✅ در زبان اوستایی زاما به معنای یک نوع نسبت خانوادگی از طرف دختر است. zāmā از ریشه هندواروپایی geme , eme به معنای ازدواج کردن آمده است که از این ریشه هندواروپایی ، در سانسکرت jāmā به معنای دختر و jāmātar به معنای داماد و jārah به معنای خاستگاری، ساخته شده است. و در یونانی باستان gamos و gambrós به معنای زناشویی و ازدواج و امروزه در زبان انگلیسی polygamy به معنای چندهمسری هم از همین ریشه است. همچنین در آلبانیایی dhëndërr به معنای داماد از این ریشه آمده است.
ببین این یک مثالی هست که اساتید ما همیشه در دانشگاه میزدند من از جزوهام اینو برات اینجا میارم:
✅واژه داماد در فارسی، برگرفته از پهلوی ساسانی dāmāt است (دامادی dāmātih) که در زبان ایرانی و باستانی سغذی (در شرق فلات ایران) به صورت zāmătē آمده است و zāmatyā در این زبان به معنای عروسی و دامادی است. در پارسی میانه مانوی، به صورت dāmād و در پارتی مانوی zāmād آمده است. و در پارسی باستان dāmātar است. همچنین در اوستایی zāmā-tar به معنای داماد است که z آن در پارسی میانه به d ( همانند زانستن به دانستن ) دگرگون شده و r آن حذف شده است. معمولا در زبان ایرانی شرقی با z و در زبان ایرانی غربی با d تلفظ میشود.
💢 این واژه در شکل کهن در «ایرانی باستان» خود از دو بخش : زاما + تر ، ساخته شده است که :
✅ در زبان اوستایی زاما به معنای یک نوع نسبت خانوادگی از طرف دختر است. zāmā از ریشه هندواروپایی geme , eme به معنای ازدواج کردن آمده است که از این ریشه هندواروپایی ، در سانسکرت jāmā به معنای دختر و jāmātar به معنای داماد و jārah به معنای خاستگاری، ساخته شده است. و در یونانی باستان gamos و gambrós به معنای زناشویی و ازدواج و امروزه در زبان انگلیسی polygamy به معنای چندهمسری هم از همین ریشه است. همچنین در آلبانیایی dhëndërr به معنای داماد از این ریشه آمده است.
داکت اسپلیت خانه خراب است. نمایندگیاش میگوید مشکل از دستگاه نیست. برقرسانیاش خراب است. برقکاری باید بیاید که دستگاه اهممتر داشته باشد و من هنوز نتوانستهام چنین کسی را پیدا کنم. از صبح زود بیدارم و انگار نشستهام توی تنور روشن. تصور کنید حتی آب سرد توی لولهها هم داغ داغند.
برای کاری به زهرا پیام میدهم. مینویسد کربلا هستم و دعاگوت. با یک دست خودم را باد میزنم و با دست دیگر شرهٔ اشکهایم را پاک میکنم و میخوانم «قصهٔ تشنگی و آب رساندن به لبت
هر کجا خوانده شود کربوبلاست».
#از_کوچ
برای کاری به زهرا پیام میدهم. مینویسد کربلا هستم و دعاگوت. با یک دست خودم را باد میزنم و با دست دیگر شرهٔ اشکهایم را پاک میکنم و میخوانم «قصهٔ تشنگی و آب رساندن به لبت
هر کجا خوانده شود کربوبلاست».
#از_کوچ
😭5💔3
حرف اضافه
داکت اسپلیت خانه خراب است. نمایندگیاش میگوید مشکل از دستگاه نیست. برقرسانیاش خراب است. برقکاری باید بیاید که دستگاه اهممتر داشته باشد و من هنوز نتوانستهام چنین کسی را پیدا کنم. از صبح زود بیدارم و انگار نشستهام توی تنور روشن. تصور کنید حتی آب سرد توی…
ساعت دوازده و نیم ظهر فهمیدم مشکل از ضعف ولتاژ برق ساختمان است. هیئت مدیره حواله داد به خودم. زنگ زدم به ۱۲۱. مرد مهربانی پشت خط بود. آدرس گرفت. ضعف ولتاژ را ثبت کرد و گفت سعی میکنیم یه نفر رو بفرستیم برای بررسی. اما اگه کسی نیومد فردا حضوری بیاید فرم پر کنید. دوساعت صبر کردم. خبری نشد. دوباره زنگ زدم. اپراتور عوض شده بود. مرد انگار چرتش را پاره کرده باشم گوشی را برداشت.
از کی اینطوری شده؟
-اول هفته
تا آخر هفته هم همینه
با خودم گفتم مگه الان آخر هفته نیست؟
گفتم آقا خونه خیلی گرمه. منم وسیلهٔ خنک کنندهٔ جایگزین ندارم. کسی هم ندارم برم خونهش.
گفت وضع همینه.
گفتم یعنی ما بمیریم از گرما؟
گفت من چنین جسارتی نکردم. اما کاریش نمیشه کرد. فردا بیاید فرم حضوری پرکنید و تق.
من از کارهای فنی سر در نمیآورم ولی مدیر ساختمان میگفت ما دو تا تیر برق داریم
مثلاً از یک تیر برق صدتا انشعاب گرفتهاند
از یکی ده تا. احتمالاً برق واحد شما از تیر اولیه که به خاطر مصرف بالا دچار ضعف شده و کشش ندارد. جواب ندانم کاری اداره برق میشود وضع همینه. امروز به تمام کسانی که مهاجرت کردهاند حق دادم چون وقتی با حاکمیتی طرفی که پشیزی برای جانت ارزش ندارد ناچاری دور شوی تا این بیارزشی کمتر به چشمت بیاید.
از کی اینطوری شده؟
-اول هفته
تا آخر هفته هم همینه
با خودم گفتم مگه الان آخر هفته نیست؟
گفتم آقا خونه خیلی گرمه. منم وسیلهٔ خنک کنندهٔ جایگزین ندارم. کسی هم ندارم برم خونهش.
گفت وضع همینه.
گفتم یعنی ما بمیریم از گرما؟
گفت من چنین جسارتی نکردم. اما کاریش نمیشه کرد. فردا بیاید فرم حضوری پرکنید و تق.
من از کارهای فنی سر در نمیآورم ولی مدیر ساختمان میگفت ما دو تا تیر برق داریم
مثلاً از یک تیر برق صدتا انشعاب گرفتهاند
از یکی ده تا. احتمالاً برق واحد شما از تیر اولیه که به خاطر مصرف بالا دچار ضعف شده و کشش ندارد. جواب ندانم کاری اداره برق میشود وضع همینه. امروز به تمام کسانی که مهاجرت کردهاند حق دادم چون وقتی با حاکمیتی طرفی که پشیزی برای جانت ارزش ندارد ناچاری دور شوی تا این بیارزشی کمتر به چشمت بیاید.
😢1
حرف اضافه
ساعت دوازده و نیم ظهر فهمیدم مشکل از ضعف ولتاژ برق ساختمان است. هیئت مدیره حواله داد به خودم. زنگ زدم به ۱۲۱. مرد مهربانی پشت خط بود. آدرس گرفت. ضعف ولتاژ را ثبت کرد و گفت سعی میکنیم یه نفر رو بفرستیم برای بررسی. اما اگه کسی نیومد فردا حضوری بیاید فرم پر…
عصر یکی از دوستان زحمت کشید و برایم پنکه فرستاد. خانه آنقدر گرم است که پنکه حریفش نمیشود. من هم از گرما سردرد گرفتهام جوری که نمیتوانم بلند شوم لامپها را خاموش کنم.
آدم بیچاره هم یعنی ما که نمیدانیم داد به کجا ببریم؟
رئیس اداره برق قم یا استاندار، خودشان یک ساعت نشستهاند توی هرم گرما؟
آدم بیچاره هم یعنی ما که نمیدانیم داد به کجا ببریم؟
رئیس اداره برق قم یا استاندار، خودشان یک ساعت نشستهاند توی هرم گرما؟
🔥2😢2
نوزده روز دیگر سی و ششمین سالگرد شهادت برادرم است که موقع شهادت هجده ساله بوده. پنجشنبهٔ قبل دو سه تا از دوستانش رفتهاند سرخاک. همانجا زنگ زدهاند به باقر دوست دیگرشان و گوشی را دادهاند به مادرم. باقر به مادرم گفته، محسن شما را خیلی دوست داشت. موقع شهادت من کنارش بودم. قبلش چندتا ترکش خورد. ترکشها که مینشستند روی تنش میگفت آی دا.
امشب که خواهرم وقت قصه کردن به ترکش رسید و آی دا، از جا پریدم. خودم، قلبم و پلکهایم.
مرد! چطور دلت آمده اینها را به یک مادر بگویی؟
+ما به مادر میگوییم دا
#دا
امشب که خواهرم وقت قصه کردن به ترکش رسید و آی دا، از جا پریدم. خودم، قلبم و پلکهایم.
مرد! چطور دلت آمده اینها را به یک مادر بگویی؟
+ما به مادر میگوییم دا
#دا
💔20❤6😭3😢1
حرف اضافه
کتری اداره رویی* است. چندباری هم تن به آتش داده و با وجود سیمساب شدن، همچنان روسیاه است. صبحها تلاش میکنم خودم بروم چای دم کنم. آب جوش را که میریزم روی چای ایرانی، بوی آتشِ رفته در جانِ کتری، زنده است. بوی آتش میبردم به روستا. به تابستانها که میرفتیم…
سر صبحی، ورود که زدیم آقای رئیس به همکار خوش صدایمان گفت بیا برامون زیارت عاشورا بخون. همه رفتند توی نمازخانه. من هم چای را دم کردم و آمدم پشت میزم. نماز خانه کوچک است. همانجا هم صدا میآمد. کجای زیارت بود؟ قبلِ «اَللّـهُمَّ اجْعَلْني فِي مَقامي هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ» یا بعدش؟ بدو کارتم را برداشتم چادرم را انداختم توی سرم، رفتم سمت سوپری کنار اداره.
سلام آخر را از کنار سماور و چیدن فنجانها و ریختن قند توی قندان و کیکها توی سینی دادم. کی میداند تا کی زنده است؟ شاید رزق خدمتم به مجلس حضرت سیدالشهدا همین شش تا چای و کیک باشد.
#عزیزم_حسین
سلام آخر را از کنار سماور و چیدن فنجانها و ریختن قند توی قندان و کیکها توی سینی دادم. کی میداند تا کی زنده است؟ شاید رزق خدمتم به مجلس حضرت سیدالشهدا همین شش تا چای و کیک باشد.
#عزیزم_حسین
❤14
حرف اضافه
ما یک ضرب المثلی داریم که میگوید «شنبه کار، شنبه بار، شنبه عروس نارِه مال» یعنی شنبه روز کار و بار است نه وقت آوردن عروس به خانه. برای همین هم هیچ وقت شنبه عروسی نمیگیریم. بزرگترهایمان نمیگرفتهاند یعنی. حالا تصور کنید شنبه باشد، اول ماه هم باشد، چه شود!…
تولدم است. سال که تحویل میشود عهدهای نو است که بسته میشود. وقت تولدت، هر چه را در این مدتِ گذشته از سال پایبند بودهای و نبودهای، به جای خود؛ دوباره شروع میکنی به بستن قول و قرارهای تازه.
قول و قرارها را کی دارد میگذارد؟ منی که از پارسال تا حالا، الاگلنکی بین ایمان و انتخاب بالا و پایین رفتهام. گاهی برای خوشیهای کوچکی در اوج بودهام و گاهی برای رنجهای عمیقی، محکم خوردهام زمین.
هر چه هست، غلط یا درست، کند و تند، راه افتادهام.
تا سال بعد این موقع به کجای مسیر رسیده باشم، نمیدانم. فقط و فقط از خدا میخواهم بگذاردم سمت روشنِ راه. سمت ایمان و استقامت.
زیرنویس:
پارسال صبح تولدم برگ انجیریمون برگ نو کرده بود. امسال هم. خیلی همدله باهام. چطوری ازش تشکر کنم؟
قول و قرارها را کی دارد میگذارد؟ منی که از پارسال تا حالا، الاگلنکی بین ایمان و انتخاب بالا و پایین رفتهام. گاهی برای خوشیهای کوچکی در اوج بودهام و گاهی برای رنجهای عمیقی، محکم خوردهام زمین.
هر چه هست، غلط یا درست، کند و تند، راه افتادهام.
تا سال بعد این موقع به کجای مسیر رسیده باشم، نمیدانم. فقط و فقط از خدا میخواهم بگذاردم سمت روشنِ راه. سمت ایمان و استقامت.
زیرنویس:
پارسال صبح تولدم برگ انجیریمون برگ نو کرده بود. امسال هم. خیلی همدله باهام. چطوری ازش تشکر کنم؟
❤13
حرف اضافه
نوزده روز دیگر سی و ششمین سالگرد شهادت برادرم است که موقع شهادت هجده ساله بوده. پنجشنبهٔ قبل دو سه تا از دوستانش رفتهاند سرخاک. همانجا زنگ زدهاند به باقر دوست دیگرشان و گوشی را دادهاند به مادرم. باقر به مادرم گفته، محسن شما را خیلی دوست داشت. موقع شهادت…
من مادر نیستم ولی وقت روضهٔ علیاکبر دنبال فرارم. طاقت شنیدن ندارم. دیشب که رفته بودیم روضه، مداح هی میگفت جوان از دست دادن سخته.
قلبم از یک طرف میان ارباً ارباها هزارپاره شده بود و از طرف دیگر شرحهشرحه برای مادرم که چادرش را کشیده بود توی صورتش. نه صدایش میآمد نه حتی شانههایش تکان میخورد.
الان که وسط حرفهایش میگفت: «دیشب دلم میخواست خودم رو تکّهتکّه کنم برای علیاکبر» دانستم چرا گریهٔ بی صدایش میکشدم.
#عزیزم_حسین
#دا
قلبم از یک طرف میان ارباً ارباها هزارپاره شده بود و از طرف دیگر شرحهشرحه برای مادرم که چادرش را کشیده بود توی صورتش. نه صدایش میآمد نه حتی شانههایش تکان میخورد.
الان که وسط حرفهایش میگفت: «دیشب دلم میخواست خودم رو تکّهتکّه کنم برای علیاکبر» دانستم چرا گریهٔ بی صدایش میکشدم.
#عزیزم_حسین
#دا
💔12👍1
امشب حسینیهٔ معلی سینهزنی یک گروه لری را نشان داد به نام آیین چَمَرانه.
اول و آخرش چمری زدند و وسطش نوحه خوانده و سینه زدند.
چمری به ساز و دهلزنی برای عزا گفته میشود.
ما توی مراسم سوگمان هم چمری میزنیم هم لری میخوانیم. سوزی دارد نگفتنی.
#عزیزم_حسین
اول و آخرش چمری زدند و وسطش نوحه خوانده و سینه زدند.
چمری به ساز و دهلزنی برای عزا گفته میشود.
ما توی مراسم سوگمان هم چمری میزنیم هم لری میخوانیم. سوزی دارد نگفتنی.
#عزیزم_حسین
😭8😢1
حرف اضافه
بهتون نگفته بودم بچه که بودیم یکی از نفرینهای بزرگترها در حقمون این بود: رنجْ بی بَر. ما که معنیش رو نمیدونستیم. فکر میکردیم فقط یه فحش بزرگترونهس برای خالی شدن از عصبانیت که اثرش یه لحظه است. دخلی هم به ما نداره. بعدها که بزرگتر شدیم دیدیم اوه اوه!…
یکی از دوستان عزاداری شهرشان بلخاب را استوری کرده و نوشته بود امسال طالبان اجازه نداده دستههای عزاداری بروند بیرون. به مادرم که نشانشان دادم گفت: خدا رنجْتون بیبَر بِکِه.
#مادرم_میگوید
#دا
#مادرم_میگوید
#دا
💔1
«به جز نهم و دهم محرم مردم زهره نمیکردند عزاداری کنند. خانها نمیگذاشتند. بعد از اصلاحات اراضی کمی نرم شدند و مردم آبادی توانستند شبها هم دسته راه بیندازند».
#مادرم_میگوید
#دا
#مادرم_میگوید
#دا
❤5
اَسی، عِزی، سالار و علیرضا چهار پسر شهابخان بودهاند و خانهای منطقهٔ ما (خِزِل نهاوند). هر کدام بسته به نسق زراعی هر آبادی، زمینها را بین خودشان تقسیم کرده بودند. روستای ما مال اسی، عزی و علیرضا بوده ولی اسی چون سهمش بیشتر بوده ساکن روستای ما شده. عزی و علیرضا ساکن نهاوند و سالار در گیوَکی زندگی میکرده. رسم مالکان این بوده که با توجه به منافعشان کشاورزان را کوچ میدادهاند. منفعت چه بوده؟ بلدی در کشت و کار، زیاد بودن اراضی و کمبود کشاورز یا مخالفت باهاشان. مثلاً طبق توافق مالک ما و مالک روستای رودباری در منطقهٔ سلگی نهاوند، طایفهٔ مادربزرگم را که میسیوند بودهاند کوچاندهاند آنجا. گاهی کوچ به یک روستا منحصر نمیشده و کشاورزان مهاجر چند روستا میشدهاند.
مادرم از حدود دو سه سالگی تا نوجوانیاش را در کوچ گذارنده.
#دا
مادرم از حدود دو سه سالگی تا نوجوانیاش را در کوچ گذارنده.
#دا
❤1
سالار خان نمیگذاشت. دو سه نفر بودند شبها در خفا توی خانههایشان روضه میگرفتند. فقط هم سه چهار تا مردهای همسایه را دعوت میکردند. بابا کرمعلیت با اسب میرفت دنبال سید فتّاح توی فیروزآباد میانرود. او هم اسب داشت. غروب میرسیدند. شب روضه را میخواند و صبح آفتابزده میرفت.
#مادرم_میگوید
#دا
#مادرم_میگوید
#دا
❤5
هندیها به نذر و احسان برای حضرت سیدالشهدا میگویند: نیازِ حسین.
نیاز حسین میتواند شیر باشد یا سینی سینی میوههایی مثل انار دان کرده و موز و انبهٔ تکهتکه شده و پنیر و خیار.
#کلمه_بازی
+از اینستاگرام معصومه صفایی
نیاز حسین میتواند شیر باشد یا سینی سینی میوههایی مثل انار دان کرده و موز و انبهٔ تکهتکه شده و پنیر و خیار.
#کلمه_بازی
+از اینستاگرام معصومه صفایی
❤2
خرم آبادیها در روز عاشورا مراسمی دارند به نام «خَرِّه مالی» که در اون سرتاپاشون رو گل میگیرند.
#باز_این_چه_شورش_است
#باز_این_چه_شورش_است
میگه خوشحال میشم از اومدنت ولی راضی نیستم به این همه سختی.
میاد به زبونم که بگم دعا کن ماشین بخرم.
نمیگم. از کجا معلوم با ماشین، شوق و همت الانم رو داشته باشم؟
#مادرم_میگوید
#دا
میاد به زبونم که بگم دعا کن ماشین بخرم.
نمیگم. از کجا معلوم با ماشین، شوق و همت الانم رو داشته باشم؟
#مادرم_میگوید
#دا
❤4🤝1💘1