💠 قصه های صمد، تنیده در لحظات زندگی
✍ آسیه سپهری
🔹 روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من؛ یک کودک پنج- شش سالهٔ متولد دهه ۶۰ بپرسند؛
۲ تیر، #زادروز_صمد را روز کتاب کودک میدانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج- شش سالگی، تنها دارایی ات، اسباب بازی ات، هم خانه ات، یار خلوتت و حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت های سنگین تر از شانه های کودکی ات و نشستن در پرواز رؤیاهایت را، مدیونِ واژه های رهایی بخشِ او بدانی و قصه هایش، رخصتی باشد برای لحظاتی پرواز ذهن از سرزمینی غمناک و جنگ زده.
وقتی از کودکی با قهرمانانِ قصه های صمد همراه باشی، دیگر نمیتوانی راحت و آرام و سر در لاک خویش فرو برده تنها در فکر عافیت خویشتن باشی.
🔹نمیتوانی در میدان شوش میان این همه کودکان کارِ پابرهنه راه بروی، بی آنکه «پسرک لبوفروشِ»* عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه های سنگین بازیافتی بر دوش، پشت ویترین مغازه ها، خیره به اسباب بازی های رنگی می بینی، نمیتوانی «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»* را از ذهنت دور کنی و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: « دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».
وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله ها در اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن ها، در حبس ها و حصرها شریک میشوی به سکوت و بغض در گلو، نمیتوانی «یک هلو - هزار هلو»* را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی ات از یاد ببری.
🔹این هنر قصه گویی صمد است که نه فقط از انسان ها، بلکه حتی کلاغ ها و اسب ها، مارها و کبوتران، و حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه های برآمده از واقعیات میکشاند.
وقتی با دیدن «کلاغ»*، سیاهی نمی بینی بلکه بالِ نوازش مادرانه ای می بینی بر سر «اولدوز»* ، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی اش، به بهشت رویایی مبدل میشود و تنها همدمش میشود «عروسکی سخنگو»*.
وقتی کودکان کار را می بینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه های سنگین نان خشک و پلاستیک و... به یاری محکم گرفته اند، یاشار را به نوازش گونه های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد می آوری و عشق های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را می بینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران_آق_دره و #فریاد_مطالبه_حقوق_های_معوق_مانده_کارگران و... را، به یاد «کچل کفترباز»* می افتی در گیرودار عشق و تظلّم خواهی اش.
🔹وقتی هشتگ #معلم_زندانی و #زندان_تهران_بزرگ تو را بیاد «ماهی_سیاه_کوچولو»* می اندازد و رویای راهی که در سر می پروراند.
و وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری، هر اعتصاب کننده ای، هر هشتگ #اعتصاب_غذا #حصر #حقوق_زندانی و #حقوق_شهروندی و هر واژه ای از این دست، تو را به یاد «کوراوغلو»* می اندازد؛ این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
آری
صمد جاودانه شد؛
به پاسِ هنر قصه گویی اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی اش کتابی بود با جلدی ضخیم و بی هیچ تصویر، که اجازه می داد رؤیاهای آینده را، راهت را، اندیشه ات را؛ خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز 🍃
* نام قصه های صمد
#یادداشت_صنفی
#آموزش_پرورش
#معلم
#صمد_بهرنگی
#زادروز
#۲تیرماه
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
✍ آسیه سپهری
🔹 روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من؛ یک کودک پنج- شش سالهٔ متولد دهه ۶۰ بپرسند؛
۲ تیر، #زادروز_صمد را روز کتاب کودک میدانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج- شش سالگی، تنها دارایی ات، اسباب بازی ات، هم خانه ات، یار خلوتت و حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت های سنگین تر از شانه های کودکی ات و نشستن در پرواز رؤیاهایت را، مدیونِ واژه های رهایی بخشِ او بدانی و قصه هایش، رخصتی باشد برای لحظاتی پرواز ذهن از سرزمینی غمناک و جنگ زده.
وقتی از کودکی با قهرمانانِ قصه های صمد همراه باشی، دیگر نمیتوانی راحت و آرام و سر در لاک خویش فرو برده تنها در فکر عافیت خویشتن باشی.
🔹نمیتوانی در میدان شوش میان این همه کودکان کارِ پابرهنه راه بروی، بی آنکه «پسرک لبوفروشِ»* عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه های سنگین بازیافتی بر دوش، پشت ویترین مغازه ها، خیره به اسباب بازی های رنگی می بینی، نمیتوانی «۲۴ ساعت در خواب و بیداری»* را از ذهنت دور کنی و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: « دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».
وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله ها در اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن ها، در حبس ها و حصرها شریک میشوی به سکوت و بغض در گلو، نمیتوانی «یک هلو - هزار هلو»* را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی ات از یاد ببری.
🔹این هنر قصه گویی صمد است که نه فقط از انسان ها، بلکه حتی کلاغ ها و اسب ها، مارها و کبوتران، و حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه های برآمده از واقعیات میکشاند.
وقتی با دیدن «کلاغ»*، سیاهی نمی بینی بلکه بالِ نوازش مادرانه ای می بینی بر سر «اولدوز»* ، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی اش، به بهشت رویایی مبدل میشود و تنها همدمش میشود «عروسکی سخنگو»*.
وقتی کودکان کار را می بینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه های سنگین نان خشک و پلاستیک و... به یاری محکم گرفته اند، یاشار را به نوازش گونه های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد می آوری و عشق های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را می بینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران_آق_دره و #فریاد_مطالبه_حقوق_های_معوق_مانده_کارگران و... را، به یاد «کچل کفترباز»* می افتی در گیرودار عشق و تظلّم خواهی اش.
🔹وقتی هشتگ #معلم_زندانی و #زندان_تهران_بزرگ تو را بیاد «ماهی_سیاه_کوچولو»* می اندازد و رویای راهی که در سر می پروراند.
و وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری، هر اعتصاب کننده ای، هر هشتگ #اعتصاب_غذا #حصر #حقوق_زندانی و #حقوق_شهروندی و هر واژه ای از این دست، تو را به یاد «کوراوغلو»* می اندازد؛ این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
آری
صمد جاودانه شد؛
به پاسِ هنر قصه گویی اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی اش کتابی بود با جلدی ضخیم و بی هیچ تصویر، که اجازه می داد رؤیاهای آینده را، راهت را، اندیشه ات را؛ خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز 🍃
* نام قصه های صمد
#یادداشت_صنفی
#آموزش_پرورش
#معلم
#صمد_بهرنگی
#زادروز
#۲تیرماه
🔸🔸🔸
📚کانال صنفی معلمان ایران
🆔 @kasenfi
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
🔴زنجیرهایی که افشاگرند!!
یک. ضیا نبوی در توئیتی نوشته است انچه که در ویدیوهای هک شده به صورت طبیعی حذف شده است عنصر زمان یا آن لحظاتی است که هیچ اتفاقی نمیافتد. درست میگوید. بزرگترین چالش هر زندانی، کشتن آن چیزی است که در خارج از چاردیواری بند حس نمیشود؛ گذر عمر و پر کردن وقت.
دو. معمولترین کار برای آدمهایی که همگی در دارایی زمان برای خود یک پا سرمایهدار بودند، بحث و گفتگو پیرامون مسایل مختلف بود. یکی از بحثهای متداول، نوع مواجهه زندانیان سیاسی با قوانین حاکم بر زندان بود. بسیاری از دوستان اصرار داشتند که از موضع یک زندانی سیاسی برای حضور در دادگاه یا بیمارستان، تن دادن به آن لباس راه راه و دستبند و پابند، پذیرش ظلمی مضاعف است. بر اساس این استدلال، از پرنسیبهای زندانی سیاسی است که از پذیرش آنها سرباز زند ولو آنکه مجبور به صرفنظر از درمان و حضور در دادگاه شود. من از مخالفین سرسخت چنین استدلالی بودم.
سه. استدلال من چنین بود:
در حکومتی که تلاش دارد بر تن یک معلم، یک دانشجو، یک کارگر، یک روزنامهنگار یا وکیل یا نویسنده که همه جرمش فعالیت در راستای خیر عمومی است، لباس بزهکاران را بپوشاند و بر دستهایشان دستبند و بر پاهایشان پابند بزند، هر تلاشی برای مقاومت به تطهیر چنین سیستمی میانجامد.
ماهیت این حکومت که با هرگونه روشنگری و آگاهی مخالفت تمام دارد، تلاش در جهت تحقیر عناصر آگاهی بخشی است. حال انکه در شرایط فقدان مشروعیت هر اقدام این چنینی تبدیل به ضد خود میشود.
این زنجیرها نه نشانه تحقیر زندانی سیاسی که نشانی از ماهیت حقیقی حکومتی است که وی را در بند کرده است.
به جای تلاش و مقاومتی که نتیجه آن تطهیر سیستم است، اجازه دهیم مردم با این ماهیت واقعی بیشتر آشنا شوند.
با چنین استدلالی بود که هم لباس زندان را بر تن میکردم و هم به دستبند و پابند تن میدادم.
حالا که فکر میکنم، حالا که دوربینها هرچه بیشتر افشا میکنند، میبینم استدلال درستی بود.
پ ن: عکس برای تابستان ۹۷ است که از زندان تهران بزرگ برای مداوا به بیمارستان امام خمینی آمدم و با استقبال بینظیر همکارانم مواجه شدم. آنگونه که افسر نگهبان چندباری از من پرسید که این همه آدم از کجا امدهاند.
#محمد_حبیبی
#زندان_اوین
#زندان_تهران_بزرگ
#حقیقت_زندان
https://tttttt.me/edalatxah/13364
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
یک. ضیا نبوی در توئیتی نوشته است انچه که در ویدیوهای هک شده به صورت طبیعی حذف شده است عنصر زمان یا آن لحظاتی است که هیچ اتفاقی نمیافتد. درست میگوید. بزرگترین چالش هر زندانی، کشتن آن چیزی است که در خارج از چاردیواری بند حس نمیشود؛ گذر عمر و پر کردن وقت.
دو. معمولترین کار برای آدمهایی که همگی در دارایی زمان برای خود یک پا سرمایهدار بودند، بحث و گفتگو پیرامون مسایل مختلف بود. یکی از بحثهای متداول، نوع مواجهه زندانیان سیاسی با قوانین حاکم بر زندان بود. بسیاری از دوستان اصرار داشتند که از موضع یک زندانی سیاسی برای حضور در دادگاه یا بیمارستان، تن دادن به آن لباس راه راه و دستبند و پابند، پذیرش ظلمی مضاعف است. بر اساس این استدلال، از پرنسیبهای زندانی سیاسی است که از پذیرش آنها سرباز زند ولو آنکه مجبور به صرفنظر از درمان و حضور در دادگاه شود. من از مخالفین سرسخت چنین استدلالی بودم.
سه. استدلال من چنین بود:
در حکومتی که تلاش دارد بر تن یک معلم، یک دانشجو، یک کارگر، یک روزنامهنگار یا وکیل یا نویسنده که همه جرمش فعالیت در راستای خیر عمومی است، لباس بزهکاران را بپوشاند و بر دستهایشان دستبند و بر پاهایشان پابند بزند، هر تلاشی برای مقاومت به تطهیر چنین سیستمی میانجامد.
ماهیت این حکومت که با هرگونه روشنگری و آگاهی مخالفت تمام دارد، تلاش در جهت تحقیر عناصر آگاهی بخشی است. حال انکه در شرایط فقدان مشروعیت هر اقدام این چنینی تبدیل به ضد خود میشود.
این زنجیرها نه نشانه تحقیر زندانی سیاسی که نشانی از ماهیت حقیقی حکومتی است که وی را در بند کرده است.
به جای تلاش و مقاومتی که نتیجه آن تطهیر سیستم است، اجازه دهیم مردم با این ماهیت واقعی بیشتر آشنا شوند.
با چنین استدلالی بود که هم لباس زندان را بر تن میکردم و هم به دستبند و پابند تن میدادم.
حالا که فکر میکنم، حالا که دوربینها هرچه بیشتر افشا میکنند، میبینم استدلال درستی بود.
پ ن: عکس برای تابستان ۹۷ است که از زندان تهران بزرگ برای مداوا به بیمارستان امام خمینی آمدم و با استقبال بینظیر همکارانم مواجه شدم. آنگونه که افسر نگهبان چندباری از من پرسید که این همه آدم از کجا امدهاند.
#محمد_حبیبی
#زندان_اوین
#زندان_تهران_بزرگ
#حقیقت_زندان
https://tttttt.me/edalatxah/13364
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
https://tttttt.me/edalatxah
Telegram
معلمان عدالتخواه
🔴 زنجیرهایی که افشاگرند.
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah
🔻🔻🔻
#کانال_معلمان_عدالتخواه
🆔 @edalatxah