محمد مرادی
233 subscribers
236 photos
29 videos
27 files
72 links
Download Telegram
Forwarded from محمد مرادی
"یکی داستان است پر آب چشم"
این روزها بیش از همیشه به یادِ شاهنامه ی #فردوسی می افتم. منظومه ای سترگ که فارغ از اسطوره ای یا تاریخی بودنش بخشی عظیم از سند هویت ما ایرانی هاست. عجیب است که داستان های روزگار ما بسیار شبیه بخش هایی از #شاهنامه است.
نمی خواهم از تعبیر تکرار تاریخ سخن بگویم؛ اما شاید لازم باشد در این روزها، وقتی رگ غیرتمان برای ایران و ایرانی باد می کند، چند بیتی شاهنامه بخوانیم.
سه روایت از شاهنامه توصیفگر حال ما در این روزها بوده و هست. البته سخنم با آنان نیست که فردیت را بر جمعیت و خانواده را بر ملت ترجیح می دهند که آن حدیثی دیگر است و در جای خود صحیح. حتی سخنم در این لحظه با مسوولان و حاکمان نیست که داستان برخی از آنان نیز در شاهنامه، نمونه هایی دارد؛ بلکه سخنم به آنانی است که ایران را در اولویت تصمیم گیری های این چند روز خود قرار خواهند داد.
تراژدی اول، کشته شدن سیاوش:
خبر شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی را که شنیدم، بی اختیار به یاد ماجرای #سیاوش افتادم. سیاوشی که از درون، بی مهری ها دید و آخر در اوج پاکی و قهرمانانه، او را بر سفره ی مهمان کشی نشاندند. نه بر پاکی و زلالی سیاوش شک بود و نه اینک در مرام و شجاعت سرباز وطن، حاج قاسم. اما تورانیان که شاید اینک #آمریکا را بتوان نماینده ی آنان دانست، دست خود را به خون او آلودند و از ایران کینه کشی کردند؛ غافل که خون سیاوش جوشنده و جاودان است.

تراژدی دوم، کشته شدن سهراب:
داستان نبرد پدر و پسر (رستم و سهراب) است و از قضا، بسیار شبیه رخدادهای این چند روز:

یکی داستان است پر آب چشم
دل نازک از رستم آید به خشم

فردوسی، خود از رستم به سبب کشتن سهوی #سهراب اندوهگین است؛ اما گویی در مقام راوی داستانی ملی، جایگاه حقیقی #رستم را فراموش نمی کند.
آیا رستم یا هر پدری دیگر به مرگ فرزند راضی می شود؟ آیا رستم دانسته خون فرزند را بر زمین ریخت؟ آیا لحظه ای که رستم تیغ بر کمرگاه فرزند زد، جز به نیت نبرد با پهلوانی تورانی بود؟

سبک تیغ تیز از میان برکشید
برِ پورِ بیداردل بر درید

شاید پیام فردوسی این بوده باشد که رستم برای وطن و متعصب در حفظ آن، دانسته یا نادانسته از فرزندش گذشته است؛ اما انسان های دل نازک که چون او بر این مرام استوار نیستند، تنها رستم را در مقام پهلوانی پسرکش به خاطر می آورند.
در جدال رستم و سهراب که بی شباهت به ماجرای پدافند ایرانی و هواپیمای حامل جوانان(سهراب های) عصر ما نبوده، چنین اتفاقی رخ داده است.
آیا باید پهلوانی های رستم را یکباره به دلیل این خطا(که بسیار دردناک است) فراموش کرد؟ آیا راه بهتری برای رستم نمانده بود؟ نمی دانم؛ اما بعید می دانم فردوسی و پدران تاریخ دان ما اگر بودند با رستم چنین می کردند. حتی #تهمینه، شاید چنین نکرد که برخی از ما کردیم. شاید کرده اند و ما از آن بی خبریم.
علاوه بر این ها، نقشه و ترفند تورانیان در اشتباه رستم چقدر موثر بوده است؟ آن را هم باید فراموش کنیم؟ چه شبیه بود آرزوی مرگِ امروزِ سربازِ دیگر وطن، که مرا باز یاد نفرین رستم انداخت:

بگفتا چه داری ز رستم نشان
که کم باد نامش ز گردن کشان؟

اندوه فراق عزیزانمان و سهراب هامان جانکاه است؛ اما نمی توان و نباید رستم را مقصر همیشگی دانست. باید پرسید و پاسخ خواست. از علت سهل انگاری اش جویا شد؛ اما نباید شرافت و پهلوانی گذشته اش را به آتش کشید که تاریخ نکشید. فردوسی نکشید.
تراژدی، نبرد رستم و اسفندیار:
ماجرای سوم شاهنامه که از امروز آغاز شده، روایت رستم و #اسفندیار است. جدال دو پهلوان ایرانی که می تواند نماد جنگ ها و جدال های امروزمان باشد. جدال راست و چپ، #اصول_گرا و #اصلاح_طلب، موافق دولت و مخالف دولت، موافق #سپاه و مخالف سپاه. نتیجه چیست؟ استهلاک نیروی درونی در جهت هدایت کسانی که از بیرون گود منتظرند. چه اسفندیار چشمانش کور شود و چه رستم به زمین بخورد، هر دو آسیبی به #ایرانیان و خدمتی به #تورانیان است. پس بهتر که پیش ازینکه نبردی بین پهلوانان داخلی رخ دهد، کمی درنگ کنیم. وگر نه داستان چهارم پیش خواهد آمد و رستم، قهرمان ملی ایرانی به چاه نابرادر (#شغاد) فرو خواهد غلتید. آیا چاه های روبرو و نابرادران داخل و خارج را می شناسیم؟ گرسیوزها، سودابه ها و افراسیاب ها کجا ایستاده اند؟
#درد_ایران
#تسلیت
#محمد_مرادی
@drmmoradi