دلتنگیهای من
77 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
#رمان 🌱
#مرزی‌تا‌خوشبختی

#قسمت‌هفتاد
.......

آهی میکشم و از اتاق بیرون می آیم آرام از پله ها پایین می آیم ، مریم همانطور که با آبتین بازی میکند میگوید : واای آیه چه بچه باحالیه اصلا گریه نمیکنه ، خدا کنه بچه تو و علی هم این شکلی بشه .
خجول سرم را پایین می اندازم و لبم را به دندان میگیرم .
تلفن زنگ میخورد خاله ماه گل سریع از آشپزخانه بیرون می اید و به طرف تلفن میرود : الو. سلام مادرم ، الهی من فدات بشم ، خوبیم ما همه خوبن ، صدات بد میاد مادر ، تو خوبی ، خداروشکر مواظب خودت باش ـ
به طرف خاله میروم : علی !؟
سرش را تکان میدهد و میگوید : علی جان مادر آیه اینجاست بیا باهاش صحبت کن ، مواظب خودت باش مادر ، خدانگهدارت ـ.
خاله ماه گل تلفن را به سمتم میگیرد ، سریع تلفن را از دستش میگیرم .
_الو
زمزمه میکنم : الو
_سلام بالام جان ، چطوری !؟
صدایی از گلویم خارج نمیشود : الو آیه پشت خطی !؟
با بغض میگویم :
_علی دلم برات تنگ شدهـ .
نفسی،میکشد و میگوید : ما بیشتر بانو ، میام ان شاءالله ...
_خوبی!؟
میخندد : قربونت .
_راستی راستی !
_‌جانم .
عجیب به جانم میچسبد : عمه شدمـــــ هـا
با ذوق میگوید : مبارک باشه عمه خـانم .
حسین میگفت تو بیمارستان دیدتت.
نگاهی به مریم می اندازم که لپ های آبتین را میکشد میگویم : اره رفته بودم دیدن آرام که دیدم که حلما سادات و حسین آقا هم اونجان.
آهانی میگوید : آیه ، به مامان بگو من تا چند هفته نمیتونم زنگ بزنم .
_چــــراااااا‌!؟
میخندد : دختر اجازهـ بده من بگم ، دوتا عملیات باید انجام بدیم .
بغض میکنم : علی مواظب خودت باش .
_چشمـ بانو امری نداری !؟
زمزمه میکنم : نه
_مامان کاری نداره!
بلند میگویم : خاله علی میگه کاری ندارین ، خاله که معلوم بود بغض کرده به نشانه ے منفی سرش را تکان میدهد . و ادامه میدهم : نه علی کارت ندارهــ.
باشه ای میگوید ، بعد،از خداحافظی کردن تلفن را میگذارم.
به طرف آشپزخانه میروم و کنار خاله می ایستم : علی گفت که تا دوهفته زنگ نمیتونه بزنه .
خاله نگاهی به صورتم می اندازد و آهی میکشد .
از آه خاله بغض میکنم .
و دستم را روی دستش میگذارم به رویم لبخند میزند .
#دلتنگیهای من😔
@deltangiyayeman