دلتنگیهای من
80 subscribers
4.77K photos
1.27K videos
99 files
584 links
Download Telegram
دلتنگیهای من
شو خواب میبینی ! با صدای ادرلان از خواب بلند میشوم هراسان مینشینم و میگویم : اردلان داداشی سرت خون میاد .. اردلان : نه عزیز داداش خواب میدیدی . نفس آسوده ای میکشم سعی میکنم خوابم را فراموش کنم گر چه نمیتوانم؛ __ اردلان : وای آیه نَکُشی مارو با دست پختت باورکن…
#رمان 🌱
#مرزی‌تا‌خوشبختی
#قسمت‌ششم
...
قصد میکنیم به سمت خانه حرکت کنیم که صدای آشنایی مریم را خطاب میکند.
مریم
مریم بر میگردد با دیدن علی به طرفش میرود و من هم پشت سرش .
علی : سلام خسته نباشی ، چرا هر چی صدات میکنم جواب نمیدی ؟!
مریم : ببخشید حواسم نبودش .
من : سلام
علی به طرف من بر میگردد و سریع سرش را پایین می اندازد و می گوید : سلام عذر میخوام متوجه حضورتون نشدم .
من : خواهش میکنم .
علی به طرف مریم بر میگردد و میگوید : با ماشین اومدم بریم ؟!
من : خب مریم من دیگه میرم
مریم : کجااا
من : خونه دیگه :)
مریم : بیا بریم لوس نکن خودتو با ماشین میریم .
من : مزاحم نمیشم
که صدای علی بلند میشود : مراحمین بفرمایین .
به طرف ماشین میروم و بلافاصله سوار میشوم .
در طول راه حرفی بینمان رد و بدل نمیشود .
جلوی در خانه می ایستد تشکر میکنم و از ماشین پیاده میشوم .
قصد میکنم برای رفتن که مریم صدایم میزند .
مریم : آیـه
به طرف مریم بر میگردم و میگویم : جان
مریم : ببخشید خب واقعا رو مخ بود.
با گفتن حرف مریم علی اخم غلیظی میمند،و یک تا از ابرو هایش را بالا میدهد و میگوید : کی ؛ کجا ؛ چیشده؛
مریم : هیچی بابا مرضیه امروز داشت دو مورد خواستگاری جنابعالی صحبت میکرد .
علی قصد میکند جواب دهد که دهان باز میکنم : اولا من این حرفو نمیدونم چقدر باید به شما بگم این بحث ماله تچ خونس نه مدرسه به ماهم ربطی نداره .
مریم لبخندی میزند و میگوید : برو خونه خانم دکتر و چشمکی نثارم میکند
بعد از خدا حافظی از مریم وارد خانه میشوم.
من : اوووف ، بعد از گفتن این حرف مادرم از اتاق بیرون می آید .
جیغ خفیفی میکشم و میگویم : ماماااااان
مامان : چیه دختر مگه روح دیـــدی ؟!
من : نه قربونت بشم دلم برات یه زره شده بود .و سریع به آغوشش میروم .
مامان : آروم استخونام شکست
از آغوشش بیرون می آیم همانطور مه از پله ها بالا میروم زو هوا برایش بوس میفرستم .
دستگیره در را می فشارم و وارد اتاق میشوم به سمت کمد لباس هایم میروم پس از تعویض لباس هایم قصد میکنم به طرف در بروم که موبایلم زنگ میخورد .به سمتش حمله ور میشوم با دیدن اسم مریم دکمه سبز را لمس میکنم
من : جان
مریم : سلام خوبی آیه ؟
من : خوبم، جانم کاری داشتی ؟
مریم : میای خونمون
من : همین الان ازت خداحافظی کردم حالا چرا ؟
مریم : همینطوری روز آخر بود گفتم بیایم یزره حرف بزنیم.
من : باشه کاری نداری
مریم : قربونت آجی یاعلی
یاعلی میگویم و تلفن را قطع میکنم به سمت کمد لباس هایم میروم مانتوی آبی کاروانی همراه بود روسری آبی تیره ای بر تن میکنم چادر مشکی ام را از روی رخت آویز بر میدارم و از اتاق خارج میشوم .
مادرم را در آشپزخانه میبینم به سمتش میروم .
من : مامان من دارم میرم خونه‌ی مریم .
مامان : عه پس وایسا این ترشی رو هم بده به فاطمه .
من : چشم
بعد از گرفتن ترشی از مادرم خداحافظی میکنم و وارد حیاط میشوم کتانی های آل استارم را به پا میکنم قصد میکنم از خانه خارج شوم که قطره های باران آرام آرام بر زمین میچکد .من : واااای خدای من بارون .بعد از کلی مسخره بازی زیر باران به سمت در حیاط حرکت میکنم با تمام وجودم بو میکشم بوی خاک نم خورده چقدر این بو را دوست دارم به طرف خانه ی مریم اینا حرکت میکنم آیفون را میزنم .
#مرزی_تا_خوشبختی
#قسمت هفتم
خاله : بله من : سلام خاله جون آیه‌ام خاله : بیا تو خاله و بلافاصله در با تیکی باز میشود .
وارد حیاطشان میشوم به حوض کوچک حیاطشان خیره میشوم ناخودآگاه به سمت حوض حرکت میکنم .
بر لبه‌ے حوض مینشینم دستم را در آب فرو میبرم سرماے آب بر جانم روح دیگری میبخشد .
_‌ بیا تو بابا سرما میخوری.
به عقب بر میگردم با دیدن حاج بابا لبخندی میزنم و میگویم : سلام حاج بابا خوبین ؟حاج بابا : سلام به روی ماهت الحمدالله .برو تو بابا سرما میخوری
همانطور که چادرم را تکان میدهم میگویم چشم و به سمت خانه حرکت میکنم وارد پذیرایی میشوم خاله با دیدن من لبخندی میزند و میگوید : سلام عزیزم من : سلام خاله جون ببخشید مزاحمتون شدم و ظرف ترشی را به سمتش میگیرم خاله : این چه حرفیه چرا زحمت کشیدی . برو بشین برات یه چیزی بیارم گرم بشی .
لبخندی میزنم و به طرف مبل ها میروم روی یکی از آنها مینشینم .
خاله با دو فنجان شیر کاکائو به سمتم می آید و بلافاصله بلند میگوید : مریم بیا آیه اومده
مریم همانطور که از پله ها پایین می آمد گفت سلام عجیجم و بلافاصله چشمکی نثارم کرد . به طرفم آمد و در آغوشم کشید .خاله : خب مریم من میرم خونه منیره خانم که برای امشب باهاش هماهنگ کنم حواست باشه .مریم پوفی کرد و گفت چشم .
بعد از خداحافظی کردن از خاله دوباره روی مبا مینشینم .مریم : بابا یکی نیست به مامان من بگه علی علاقه ای به مرضیه نداره والا ، مامان میخواد علی پاش گیر کنه نره سوریه تازه با اونی که نمیخوادش.با گفتن اسم سوریه شیر کاکائو تو گلوم پرید مریم به