@asheghanehaye_fatima
مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست-
این مرگی که همراه ماست
از بام تا شام، بیخواب،
گنگ، همچون ندامتی کهنه
یا عادتی مهمل
چشمانات
کلامی بیهوده خواهند بود
فریادی خاموش، و سکوتی.
اینگونه میبینیشان هر بامداد
آنگاه که بر خود خم میشوی
در آینه.
آه، ای امید عزیز،
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که هستی و نیستی تویی.
مرگ هرکس را به چشمی مینگرد .
مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست.
همچون ترک گفتن عادتی،
همچون نگریستن ِ باز پیدایی
چهرهیی مرده در آینه
همچون گوش سپردن به لبی فروبسته خواهد بود.
فرو خواهیم شد
لب فروبسته، در گرداب.
■●شاعر: #چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |
■●برگردان: #کاظم_فرهادی | #فرهاد_خردمند
مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست-
این مرگی که همراه ماست
از بام تا شام، بیخواب،
گنگ، همچون ندامتی کهنه
یا عادتی مهمل
چشمانات
کلامی بیهوده خواهند بود
فریادی خاموش، و سکوتی.
اینگونه میبینیشان هر بامداد
آنگاه که بر خود خم میشوی
در آینه.
آه، ای امید عزیز،
ما نیز آن روز خواهیم دانست
که هستی و نیستی تویی.
مرگ هرکس را به چشمی مینگرد .
مرگ خواهد آمد
و با چشمان تو خواهد نگریست.
همچون ترک گفتن عادتی،
همچون نگریستن ِ باز پیدایی
چهرهیی مرده در آینه
همچون گوش سپردن به لبی فروبسته خواهد بود.
فرو خواهیم شد
لب فروبسته، در گرداب.
■●شاعر: #چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |
■●برگردان: #کاظم_فرهادی | #فرهاد_خردمند
@asheghanehaye_fatima
تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظار چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر برآوَرَد
همچون میوهای میان شاخهها.
بادی هست که به تو میرسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو میگذرند و با باد میروند.
اندامها و حرفهای عتیقه.
تو در تابستان میلرزی.
تو نیز تپهای هستی
و کورهراهی سنگلاخ
و بازییی در نیزاران،
و تاکستان را میشناسی
که در شب خموشی میگیرد.
تو کلامی بر زبان نمیرانی.
زمینیست که دم فرو بسته
و زمین تو نیست.
سکوتی دیرپا
بر گیاهان و تپهساران.
آبهایی هست و دشتستانهایی.
تو آن سکوت فرو بستهای
که بیتاب میشود،
لبها و چشمانی تیرهای.
تاکستانی تو.
و زمینی که چشمانتظار است.
و کلامی بر زبان نمیراند.
روزها گذشتند
زیر آسمانهای تفته.
تو با ابرها بازی کردی.
و زمینی بدخوست
پیشانیات میداند.
این نیز تاکستانیست.
باز خواهی یافت ابرها را
و نیزار را، و اصوات را
همچون سایهای از ماه.
باز خواهی یافت کلمات را
در آن سوی زندگی کوتاه
و بازی شبانه
در آن سوی طفولیت شعلهور.
شیرین خواهد بود خموشی گزیدن.
زمین و تاکستانی تو.
سکوتی شعلهور
دشت را خواهد سوزاند
همچون لهیبی شامگاهی.
#چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |
برگردان: #کاظم_فرهادی | #فرهاد_خردمند
تو همچون زمینی
که هرگز کسی از تو سخن نگفته است.
تو در انتظار چیزی نیستی،
مگر کلامی
که از اعماق سر برآوَرَد
همچون میوهای میان شاخهها.
بادی هست که به تو میرسد.
چیزهایی خشک و باز مرده
از تو میگذرند و با باد میروند.
اندامها و حرفهای عتیقه.
تو در تابستان میلرزی.
تو نیز تپهای هستی
و کورهراهی سنگلاخ
و بازییی در نیزاران،
و تاکستان را میشناسی
که در شب خموشی میگیرد.
تو کلامی بر زبان نمیرانی.
زمینیست که دم فرو بسته
و زمین تو نیست.
سکوتی دیرپا
بر گیاهان و تپهساران.
آبهایی هست و دشتستانهایی.
تو آن سکوت فرو بستهای
که بیتاب میشود،
لبها و چشمانی تیرهای.
تاکستانی تو.
و زمینی که چشمانتظار است.
و کلامی بر زبان نمیراند.
روزها گذشتند
زیر آسمانهای تفته.
تو با ابرها بازی کردی.
و زمینی بدخوست
پیشانیات میداند.
این نیز تاکستانیست.
باز خواهی یافت ابرها را
و نیزار را، و اصوات را
همچون سایهای از ماه.
باز خواهی یافت کلمات را
در آن سوی زندگی کوتاه
و بازی شبانه
در آن سوی طفولیت شعلهور.
شیرین خواهد بود خموشی گزیدن.
زمین و تاکستانی تو.
سکوتی شعلهور
دشت را خواهد سوزاند
همچون لهیبی شامگاهی.
#چزاره_پاوزه | Cesare Pavese | ایتالیا، ۱۹۵۰-۱۹۰۸ |
برگردان: #کاظم_فرهادی | #فرهاد_خردمند