@asheghanehaye_fatima
باجی به مرد بودن ندادیم و گریه
کردیم
در دوری چیزهای کوچک
در دوری حتی تیله ای که گم کرده
بودیم
گریه کردیم و در مدرسه یادمان
ندادند
تنهایی در آب حل نمی شود . . .
#مهدی_آخرتی
#شعر_سپید
#تنهایی
#مجموعه_تو_بی_دلیل_زیبایی
باجی به مرد بودن ندادیم و گریه
کردیم
در دوری چیزهای کوچک
در دوری حتی تیله ای که گم کرده
بودیم
گریه کردیم و در مدرسه یادمان
ندادند
تنهایی در آب حل نمی شود . . .
#مهدی_آخرتی
#شعر_سپید
#تنهایی
#مجموعه_تو_بی_دلیل_زیبایی
@asheghanehaye_fatima
وقتیکه پش کردی به من رو تخت
برکه ی چشمام یکدفه گل شد
اخمم هلالی شد روی چشمم
ماه غمم یک روزه کامل شد
اشکای من تا آسمون رفتن
روزی سه پاکت گریه می کردم
با پهنی مردونه ی شونه م
باید به موهای تو برگردم
وقت ِ کلاغ پر بازیه با تو
لب پر، بغل پر ،آبشار ِتا کمر پر
بوی "لومانی" ت روی تختم موند
دستای عطر ِ تو رو می گیرم
اینجا کنار تخت می خندم
اینجا کنار تخت می میرم
دستاتو برگردون تووی دستم
این باغ کوچیکو تناور کن
خاک کف دستم نمک داره
جز تو گیاهی نیست باور کن
اونقد نگاه تو کشیده س که
بادوما چشمت می زنن آخر
جز من کی می تونه یلت باشه
من که یه شمشیرم کنار تو
گربه ی کوچیکم بشین اینجا
تا حس کنم شیرم کنار تو
جز من کی سینه تو می سوزونه
من که پسرخونده ی آتیشم
یه کاری کن پیش تو برگردم
اما غرورت نشکنه پیشم
وقتی که بیرون رفتی از خونه
عمدا کلیدو جا بذار رو در
#مهدی_آخرتی
وقتیکه پش کردی به من رو تخت
برکه ی چشمام یکدفه گل شد
اخمم هلالی شد روی چشمم
ماه غمم یک روزه کامل شد
اشکای من تا آسمون رفتن
روزی سه پاکت گریه می کردم
با پهنی مردونه ی شونه م
باید به موهای تو برگردم
وقت ِ کلاغ پر بازیه با تو
لب پر، بغل پر ،آبشار ِتا کمر پر
بوی "لومانی" ت روی تختم موند
دستای عطر ِ تو رو می گیرم
اینجا کنار تخت می خندم
اینجا کنار تخت می میرم
دستاتو برگردون تووی دستم
این باغ کوچیکو تناور کن
خاک کف دستم نمک داره
جز تو گیاهی نیست باور کن
اونقد نگاه تو کشیده س که
بادوما چشمت می زنن آخر
جز من کی می تونه یلت باشه
من که یه شمشیرم کنار تو
گربه ی کوچیکم بشین اینجا
تا حس کنم شیرم کنار تو
جز من کی سینه تو می سوزونه
من که پسرخونده ی آتیشم
یه کاری کن پیش تو برگردم
اما غرورت نشکنه پیشم
وقتی که بیرون رفتی از خونه
عمدا کلیدو جا بذار رو در
#مهدی_آخرتی
@asheghanehaye_fatima
یک شعر سه قسمتی
1- تو اینجایی
انگشت های کوچک موثر ات
این جاست
شال صورتی ات این جاست
تو این جایی و کنار من ایستاده ای
همان طور که
کنار توده برفی که زیر آفتاب مانده
- عزیز خواب های پریشانم
چطور می توان مرد نبودو به تو نگفت : سلام
به تو نگفت :
زیبایی ات را
با خودت به خیابان نیاور . . .
وقتی تو این همه دکمه ی باز شده ای
این همه دستی که دور بازویم پیچیدی
چطور می توان مرد نبود!
صدایت را که می شنوم
دنیا را مثل مغازه ای دم اذان
تعطیل می کنم
و آن قدر دوستت دارم
که می خواهم کفشهای قهوه ای ام را
به تو بدهم
آن قدر دوست دارم . . .
وحشی چون اسم "رقصنده با گرگ"
من و تو کنار هم آفریده شدیم
ما کلاهمان را برای هم در آوردیم
کفش هایمان را برای هم در آوردیم
لباس هایمان را . . .
ما انسانیم
در هم آفریده شده ایم
این شعر ساده است
اما بوی تو را می دهد
اصلا این شعر را تو گفتی
که این قدر اندوهگین است
2- گفتم : سیگار با اسپند فرقی ندارد
وقتی بو گرفته باشی
چون قلبی که به دلتنگی دست زده
گفتم : درد حساسیت فصلی ست
و احتمالن زمستان دو سال بعد
به یاد من می افتی
گفتی : ساکت باش !
گفتی اما
سکوت منم
با همین چشمهایم
همین بارانی که هر روز می پوشم
و بیرون می زنم
وقتی که می خندی می فهمم
شعر که می گویی می فهمم
راه که می روی می فهمم ناراحتی
عزیز خواب های پریشانم!
این دست های مردانه اگر نتواند
ترانه ی کوچک غمگینی را
از قلبت بردارد
باید به دست های "ویکتور خارا"بپیوند
3- سال هاست نه پدرم مرا می شناسد
نه پسر همسایه
به اتاق رفته بودم پیرهنم را عوض کنم
تنم را عوض کردم
و فهمیدم سرطان برادری تنی من است
عزیز پریشان خواب هایم!
این شعر ساده سال هاست
بوی تو را می دهد.
#مهدی_آخرتی
#ویکتور_خارا
#رقصنده_با_گرگ
#شعر
یک شعر سه قسمتی
1- تو اینجایی
انگشت های کوچک موثر ات
این جاست
شال صورتی ات این جاست
تو این جایی و کنار من ایستاده ای
همان طور که
کنار توده برفی که زیر آفتاب مانده
- عزیز خواب های پریشانم
چطور می توان مرد نبودو به تو نگفت : سلام
به تو نگفت :
زیبایی ات را
با خودت به خیابان نیاور . . .
وقتی تو این همه دکمه ی باز شده ای
این همه دستی که دور بازویم پیچیدی
چطور می توان مرد نبود!
صدایت را که می شنوم
دنیا را مثل مغازه ای دم اذان
تعطیل می کنم
و آن قدر دوستت دارم
که می خواهم کفشهای قهوه ای ام را
به تو بدهم
آن قدر دوست دارم . . .
وحشی چون اسم "رقصنده با گرگ"
من و تو کنار هم آفریده شدیم
ما کلاهمان را برای هم در آوردیم
کفش هایمان را برای هم در آوردیم
لباس هایمان را . . .
ما انسانیم
در هم آفریده شده ایم
این شعر ساده است
اما بوی تو را می دهد
اصلا این شعر را تو گفتی
که این قدر اندوهگین است
2- گفتم : سیگار با اسپند فرقی ندارد
وقتی بو گرفته باشی
چون قلبی که به دلتنگی دست زده
گفتم : درد حساسیت فصلی ست
و احتمالن زمستان دو سال بعد
به یاد من می افتی
گفتی : ساکت باش !
گفتی اما
سکوت منم
با همین چشمهایم
همین بارانی که هر روز می پوشم
و بیرون می زنم
وقتی که می خندی می فهمم
شعر که می گویی می فهمم
راه که می روی می فهمم ناراحتی
عزیز خواب های پریشانم!
این دست های مردانه اگر نتواند
ترانه ی کوچک غمگینی را
از قلبت بردارد
باید به دست های "ویکتور خارا"بپیوند
3- سال هاست نه پدرم مرا می شناسد
نه پسر همسایه
به اتاق رفته بودم پیرهنم را عوض کنم
تنم را عوض کردم
و فهمیدم سرطان برادری تنی من است
عزیز پریشان خواب هایم!
این شعر ساده سال هاست
بوی تو را می دهد.
#مهدی_آخرتی
#ویکتور_خارا
#رقصنده_با_گرگ
#شعر