@asheghanehaye_fatima
مردهایی هستند که از نگاهشان
از لبخند و حرف زدنشان
از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان
می شود فهمید
رازی دارند
می شود فهمید که می فهمند
مردهایی هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند
اما عجیب دستپاچه ات می کنند
شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند
شاید بودنشان لحظه ای باشد
به حدِ همان چند دقیقه چشم در چشم شدن در کافه ای دور
به حدِ لحظه ای در را نگه داشتن و با احترام تو را راهی کردن
اما باور کن
کفایت می کند
تا تو باور کنی
هستند مردانی که هنوز هم می شود
برایِ بودنشان کنارِ لحظه هایت
زنانه به انتظار نشست
#ه_س_ت_ن_د
بانو!
#عادل_دانتیسم
از مجموعه کتاب عزیز روزهای من
مردهایی هستند که از نگاهشان
از لبخند و حرف زدنشان
از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان
می شود فهمید
رازی دارند
می شود فهمید که می فهمند
مردهایی هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند
اما عجیب دستپاچه ات می کنند
شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند
شاید بودنشان لحظه ای باشد
به حدِ همان چند دقیقه چشم در چشم شدن در کافه ای دور
به حدِ لحظه ای در را نگه داشتن و با احترام تو را راهی کردن
اما باور کن
کفایت می کند
تا تو باور کنی
هستند مردانی که هنوز هم می شود
برایِ بودنشان کنارِ لحظه هایت
زنانه به انتظار نشست
#ه_س_ت_ن_د
بانو!
#عادل_دانتیسم
از مجموعه کتاب عزیز روزهای من
@asheghanehaye_fatima
زن های احساساتی را دوست ندارم !
از همه بیشتر، خودم را ...
می باید زیادی خوش شانس و خوش بخت و نظر کرده باشی که یکی جفت خودت را پیدا کنی. یکی که همیشه ی خدا طلبکارش نباشی که بدهکارت نباشد، کسی باشد که وقتی از این دست بهش می گویی "دوستت دارم" از آن دست یک "دوستت دارم" پست بدهد .
اصلا مگر به ازای هر هزارتا زن عاشق چند تا مرد لایق به دنیا می آید ؟؟ لایق که میگویم از آن مردهاییست که حق اینطور زنها را ادا می کنند، که حسرت به دل و طلبکارشان نمی گذارند ...
احساسات آدم را خوار میکند، به ذلت می اندازد. عاشق نااهلش که باشی تن و روحت را به حقارت داده ای، حقارتی که تهش را باورت نمی شود ...
به خودت می آیی ؟؟ نه !! آنقدر غرق در احساسی و آنقدر دست و دل بازانه از دل و جانت مایه گذاشته ای که جانی برایت نمانده تا به خودت بیایی.
تمام روز و شبت شده بغض و اشک و آه و حسرت ... کارت به جایی می رسد که دست به دامن فنجان قهوه و دست ورق و دیوان حافظ می شوی ... دلت یک حرف خوب می خواهد، یک وعده، یک وعید ...حتی به دروغ !! دروغی که دل خوشت کند به ماندن و ادامه دادن.
نیمه ی منطقی مغزت، اصلا اگر داشته باشی، خشکیده است. میان عقل و احساست آنچنان گسل عمیقی باز شده که راهی بجز فدا شدن نداری...
اما من قول می دهم که همین زنها هم روزی کم می آورند ! آنچنان کم می آورند که تمام این نادیده شدن ها مثل سیلی توی صورتشان میخورد و از خواب می پرند ... باور کنی یا نکنی حاضر به زیر خاک کردن قلبشان می شوند، با ته مانده ی جانشان بلند می شوند، تکه پاره های لهیده ی دلشان را از زیر پایت بیرون می کشند و برای همیشه می روند ...
شمارا به خدا نگذارید زنهای احساساتی طلبکار بمانند ... نگذارید زنهای عاشق کم بیاورند ... نگذارید راضی به زنده به گور کردن قلب هایشان شوند ... دنیا بدون زنهای عاشق عجیب جای بیخودیست ...
#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من
#ه
زن های احساساتی را دوست ندارم !
از همه بیشتر، خودم را ...
می باید زیادی خوش شانس و خوش بخت و نظر کرده باشی که یکی جفت خودت را پیدا کنی. یکی که همیشه ی خدا طلبکارش نباشی که بدهکارت نباشد، کسی باشد که وقتی از این دست بهش می گویی "دوستت دارم" از آن دست یک "دوستت دارم" پست بدهد .
اصلا مگر به ازای هر هزارتا زن عاشق چند تا مرد لایق به دنیا می آید ؟؟ لایق که میگویم از آن مردهاییست که حق اینطور زنها را ادا می کنند، که حسرت به دل و طلبکارشان نمی گذارند ...
احساسات آدم را خوار میکند، به ذلت می اندازد. عاشق نااهلش که باشی تن و روحت را به حقارت داده ای، حقارتی که تهش را باورت نمی شود ...
به خودت می آیی ؟؟ نه !! آنقدر غرق در احساسی و آنقدر دست و دل بازانه از دل و جانت مایه گذاشته ای که جانی برایت نمانده تا به خودت بیایی.
تمام روز و شبت شده بغض و اشک و آه و حسرت ... کارت به جایی می رسد که دست به دامن فنجان قهوه و دست ورق و دیوان حافظ می شوی ... دلت یک حرف خوب می خواهد، یک وعده، یک وعید ...حتی به دروغ !! دروغی که دل خوشت کند به ماندن و ادامه دادن.
نیمه ی منطقی مغزت، اصلا اگر داشته باشی، خشکیده است. میان عقل و احساست آنچنان گسل عمیقی باز شده که راهی بجز فدا شدن نداری...
اما من قول می دهم که همین زنها هم روزی کم می آورند ! آنچنان کم می آورند که تمام این نادیده شدن ها مثل سیلی توی صورتشان میخورد و از خواب می پرند ... باور کنی یا نکنی حاضر به زیر خاک کردن قلبشان می شوند، با ته مانده ی جانشان بلند می شوند، تکه پاره های لهیده ی دلشان را از زیر پایت بیرون می کشند و برای همیشه می روند ...
شمارا به خدا نگذارید زنهای احساساتی طلبکار بمانند ... نگذارید زنهای عاشق کم بیاورند ... نگذارید راضی به زنده به گور کردن قلب هایشان شوند ... دنیا بدون زنهای عاشق عجیب جای بیخودیست ...
#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من
#ه
@asheghanehaye_fatima
گفتمش:
-«شیرینترین آواز چیست؟»
چشم غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
-«نالهی زنجیرها بر دستِ من!»
گفتمش:
-«آنگه که از هم بگسلند...»
خندهی تلخی به لب آورد و گفت:
-«آرزویی دلکش است اما دریغ!
بختِ شورم ره بر این امّید بست
وان طلایی زورقِ خورشید را
صخرههای ساحلِ مغرب شکست!...»
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دلِ من با دلِ او میگریست
...
گفتمش:
-«فانوسِ ماه
میدهد از چشمِ بیداری نشان...»
گفت:-«اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش...»
گفتمش:
-«اما دلِ من میتپد
گوش کن، اینک صدای پای دوست!»
گفت:-«ای افسوس در این دام مرگ
باز صیدِ تازهای را میبرند
این صدای پای اوست!»
گریهای افتاد در من بیامان
در میانِ اشکها، پرسیدمش:
-«خوشترین لبخند چیست؟»
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوشِ خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
-«لبخندی که عشقِ سربلند
وقتِ مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.
#تاسیان
#هوشنگ_ابتهاج
#ه_ا_سایه
بوسه
📘
گفتمش:
-«شیرینترین آواز چیست؟»
چشم غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
-«نالهی زنجیرها بر دستِ من!»
گفتمش:
-«آنگه که از هم بگسلند...»
خندهی تلخی به لب آورد و گفت:
-«آرزویی دلکش است اما دریغ!
بختِ شورم ره بر این امّید بست
وان طلایی زورقِ خورشید را
صخرههای ساحلِ مغرب شکست!...»
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دلِ من با دلِ او میگریست
...
گفتمش:
-«فانوسِ ماه
میدهد از چشمِ بیداری نشان...»
گفت:-«اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش...»
گفتمش:
-«اما دلِ من میتپد
گوش کن، اینک صدای پای دوست!»
گفت:-«ای افسوس در این دام مرگ
باز صیدِ تازهای را میبرند
این صدای پای اوست!»
گریهای افتاد در من بیامان
در میانِ اشکها، پرسیدمش:
-«خوشترین لبخند چیست؟»
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوشِ خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
-«لبخندی که عشقِ سربلند
وقتِ مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.
#تاسیان
#هوشنگ_ابتهاج
#ه_ا_سایه
بوسه
📘
"ای فردا"
می خوانم و می ستایمت پُر شور
ای پرده ی دل فریبِ رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده ی گلگون
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ
دیری ست که من پیِ تو می پویم.
هر سو که نگاه می کنم آوَخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش می روم بر پاست
سر نیزه ی خون فشان به راهِ من
وین راهِ یگانه، راهِ بی برگشت.
ره می سپریم همرهِ امّید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی مانَد.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
می دانمت ای سپیده ی نزدیک
ای چشمه ی تابناکِ جان افروز
کز این شبِ شوم بختِ بد فرجام
بر می آیی شکفته و پیروز
وز آمدنِ تو زندگی خندان.
می آیی و بر لبِ تو صد لبخند
می آیی و در دلِ تو صد امّید
می آیی و از فروغِ شادی ها
تابنده به دامنِ تو صد خورشید
وز بهرِ تو بازگشته صد آغوش.
در سینه ی گرم توست ای فردا
درمانِ امیدهای غم فرسود
در دامنِ پاکِ توست ای فردا
پایانِ شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ.
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
رشت ، ۱۴ شهریور ۱۳۳۰
@asheghanehaye_fatima
می خوانم و می ستایمت پُر شور
ای پرده ی دل فریبِ رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده ی گلگون
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ
دیری ست که من پیِ تو می پویم.
هر سو که نگاه می کنم آوَخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش می روم بر پاست
سر نیزه ی خون فشان به راهِ من
وین راهِ یگانه، راهِ بی برگشت.
ره می سپریم همرهِ امّید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی مانَد.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
می دانمت ای سپیده ی نزدیک
ای چشمه ی تابناکِ جان افروز
کز این شبِ شوم بختِ بد فرجام
بر می آیی شکفته و پیروز
وز آمدنِ تو زندگی خندان.
می آیی و بر لبِ تو صد لبخند
می آیی و در دلِ تو صد امّید
می آیی و از فروغِ شادی ها
تابنده به دامنِ تو صد خورشید
وز بهرِ تو بازگشته صد آغوش.
در سینه ی گرم توست ای فردا
درمانِ امیدهای غم فرسود
در دامنِ پاکِ توست ای فردا
پایانِ شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ.
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
رشت ، ۱۴ شهریور ۱۳۳۰
@asheghanehaye_fatima