عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
تمام نمیشود انگار ...
امروز هم
یکی از همان دیروزهاست !!
بیا از نو مرور کنیم با هم ...

بیدار شدن از سر اجبار با چاشنی کوفتگی تن و کسالت روح

شستن صورت و دیدن چهره ی آشنای سالهای دور در آیینه !
خالی کردن جاسیگاری و فکر کردن به اینکه چرا این بو هنوز هم اینقدر مشمئزم میکند !!
جمع کردن تکه پاره های زندگی دیروز از روی مبل و زیر صندلی،
شستن ظرفهای زشت جهیزیه !
پاک کردن غبار لجوج روی قابهای
جارو
تی
شیشه شور
ماشین رخت شویی روی برنامه ی B ...
نیم بندهای شعرهام توی گوشه خالی دفتر حین تی کشیدن هال،
خیال و خیال و خیال ...
فکر کردن به صبحانه و نهار و شام،
خیال و خیال و خیال ...


سالها و سالهاست امروز بیدار می شوم و انگار هنوز دیروز است ...

@asheghanehaye_fatima


#هستی_دارایی
#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من

ششم ، مرداد ، نود و پنج
@asheghanehaye_fatima


عاقبت یک روز ترکت میکنم !

میروم خودم را با طناب میبندم به تخت
انقدر محکم که با هزار بار التماس هم دلم نسوزد و باز نشوم ...
از درد مثل مار زخمی به خودم میپیچم
از ته گلو فریاد میکشم
خودم را به در و دیوار میزنم
سیل ، سیل اشک میریزم ؛

انقدر درد میکشم تا دود شوی از دماغم درآیی
انقدر که خودت را از رگهایم بیرون بکشی ،
از سلولهای تنم کوچ کنی ...

انقدر درد میکشم که این دلتنگی خاک بر سر کننده ی لعنتی از استخوانهایم بیرون رود ...

ترکت میکنم و پاک میشوم از تو ...

آنوقت خودم را باز میکنم
دستهایم را میزنم زیر چانه ام و فکر میکنم از فردا کدام مسیر را برای زنده بودن بروم که قبلاً باتو تا تهش نرفته باشم ؟؟
سراغ کدام در بروم که با تو نکوبیده باشمش ؟؟
کدام ثانیه ها را برای خاطرم نگه دارم که تو در خاطرشان نباشی ؟؟
خودم را به چند سالگی ام برگردانم که تو را به یاد نیاورم ؟؟
بروم عضو کدام انجمن بدبختهایی که تنهایی را بلد نیستند بشوم ؟؟

من خاک بر سر شده ی دلتنگ
من دلتنگ شده ی جان به لب رسیده
عاقبت یک روز ترکت میکنم ...


#هستی_دارایی
#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من

بیست و پنجم ، مرداد ، نود و پنج
@asheghanehaye_fatima



میگن آدم وقتی میمیره که امید نداشته باشه
جایی که هیچ روزنه ی امیدی رو باز نگذاریم آدمها رو از قبل کشتیم ...
مگر نه اینکه عمر دست خداست ؟! مگر نه اینکه ابراهیم به خواست خدا سلامت از آتش بیرون اومد ؟ پس ما کی بودیم که یاس رو به امید ترجیح دادیم ؟؟...

از لحظه ای که خبر آتش در پلاسکو رو شنیدم و بعدش شوک فروریختن ساختمان، جایی ته دلم امیدوار بودم راهی برای نجات آدمهای گرفتار اون زیر باشه؛ نه اینکه بخوام منکر زحمتهای همه ی اونهایی که این پنج روزه از جون مایه گذاشتن باشم ولی گذشته از سوختن دلم و بی اختیاری اشکهام آزاردهنده و عجیب ترین چیز در این ماجرا برام این بود که از اولین ساعتها که اخبار رو از شبکه ی خبر پی می گرفتم مدام زیر نویس می شد که امیدی به زنده بیرون آمدن کسی از زیر آوار نیست !!! و کسی که اون عزیزان رو همون شب اول " شهید " خطاب کرد !!
از درج اخبار ضد و نقیض و دروغ و فریب و ریاکاری و پنهان کاری و بی شعوری بعضیها که بگذریم کشتن امید دردناکترین جنبه ی این حادثه بود ...

آدمها وقتی زیر آوار جون دادن که ما این بیرون امید رو می کشتیم ....


#هستی_دارایی
#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من
#پلاسکو
#تسلیت
@asheghanehaye_fatima



زن های احساساتی را دوست ندارم !
از همه بیشتر، خودم را ...

می باید زیادی خوش شانس و خوش بخت و نظر کرده باشی که یکی جفت خودت را پیدا کنی. یکی که همیشه ی خدا طلبکارش نباشی که بدهکارت نباشد، کسی باشد که وقتی از این دست بهش می گویی "دوستت دارم" از آن دست یک "دوستت دارم" پست بدهد .
اصلا مگر به ازای هر هزارتا زن عاشق چند تا مرد لایق به دنیا می آید ؟؟ لایق که میگویم از آن مردهاییست که حق اینطور زنها را ادا می کنند، که حسرت به دل و طلبکارشان نمی گذارند ...
احساسات آدم را خوار میکند، به ذلت می اندازد. عاشق نااهلش که باشی تن و روحت را به حقارت داده ای، حقارتی که تهش را باورت نمی شود ...
به خودت می آیی ؟؟ نه !! آنقدر غرق در احساسی و آنقدر دست و دل بازانه از دل و جانت مایه گذاشته ای که جانی برایت نمانده تا به خودت بیایی.
تمام روز و شبت شده بغض و اشک و آه و حسرت ... کارت به جایی می رسد که دست به دامن فنجان قهوه و دست ورق و دیوان حافظ می شوی ... دلت یک حرف خوب می خواهد، یک وعده، یک وعید ...حتی به دروغ !! دروغی که دل خوشت کند به ماندن و ادامه دادن.
نیمه ی منطقی مغزت، اصلا اگر داشته باشی، خشکیده است. میان عقل و احساست آنچنان گسل عمیقی باز شده که راهی بجز فدا شدن نداری...
اما من قول می دهم که همین زنها هم روزی کم می آورند ! آنچنان کم می آورند که تمام این نادیده شدن ها مثل سیلی توی صورتشان میخورد و از خواب می پرند ... باور کنی یا نکنی حاضر به زیر خاک کردن قلبشان می شوند، با ته مانده ی جانشان بلند می شوند، تکه پاره های لهیده ی دلشان را از زیر پایت بیرون می کشند و برای همیشه می روند ...

شمارا به خدا نگذارید زنهای احساساتی طلبکار بمانند ... نگذارید زنهای عاشق کم بیاورند ... نگذارید راضی به زنده به گور کردن قلب هایشان شوند ... دنیا بدون زنهای عاشق عجیب جای بیخودیست ...



#گلایه_های_تلنبار_شده_ی_من