@asheghanehaye_fatima
گفتمش:
-«شیرینترین آواز چیست؟»
چشم غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
-«نالهی زنجیرها بر دستِ من!»
گفتمش:
-«آنگه که از هم بگسلند...»
خندهی تلخی به لب آورد و گفت:
-«آرزویی دلکش است اما دریغ!
بختِ شورم ره بر این امّید بست
وان طلایی زورقِ خورشید را
صخرههای ساحلِ مغرب شکست!...»
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دلِ من با دلِ او میگریست
...
گفتمش:
-«فانوسِ ماه
میدهد از چشمِ بیداری نشان...»
گفت:-«اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش...»
گفتمش:
-«اما دلِ من میتپد
گوش کن، اینک صدای پای دوست!»
گفت:-«ای افسوس در این دام مرگ
باز صیدِ تازهای را میبرند
این صدای پای اوست!»
گریهای افتاد در من بیامان
در میانِ اشکها، پرسیدمش:
-«خوشترین لبخند چیست؟»
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوشِ خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
-«لبخندی که عشقِ سربلند
وقتِ مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.
#تاسیان
#هوشنگ_ابتهاج
#ه_ا_سایه
بوسه
📘
گفتمش:
-«شیرینترین آواز چیست؟»
چشم غمگینش به رویم خیره ماند،
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
-«نالهی زنجیرها بر دستِ من!»
گفتمش:
-«آنگه که از هم بگسلند...»
خندهی تلخی به لب آورد و گفت:
-«آرزویی دلکش است اما دریغ!
بختِ شورم ره بر این امّید بست
وان طلایی زورقِ خورشید را
صخرههای ساحلِ مغرب شکست!...»
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دلِ من با دلِ او میگریست
...
گفتمش:
-«فانوسِ ماه
میدهد از چشمِ بیداری نشان...»
گفت:-«اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمیآید به گوش...»
گفتمش:
-«اما دلِ من میتپد
گوش کن، اینک صدای پای دوست!»
گفت:-«ای افسوس در این دام مرگ
باز صیدِ تازهای را میبرند
این صدای پای اوست!»
گریهای افتاد در من بیامان
در میانِ اشکها، پرسیدمش:
-«خوشترین لبخند چیست؟»
شعلهای در چشم تاریکش شکفت
جوشِ خون در گونهاش آتش فشاند
گفت:
-«لبخندی که عشقِ سربلند
وقتِ مُردن بر لبِ مردان نشاند.»
من ز جا برخاستم
بوسیدمش.
#تاسیان
#هوشنگ_ابتهاج
#ه_ا_سایه
بوسه
📘
"ای فردا"
می خوانم و می ستایمت پُر شور
ای پرده ی دل فریبِ رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده ی گلگون
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ
دیری ست که من پیِ تو می پویم.
هر سو که نگاه می کنم آوَخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش می روم بر پاست
سر نیزه ی خون فشان به راهِ من
وین راهِ یگانه، راهِ بی برگشت.
ره می سپریم همرهِ امّید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی مانَد.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
می دانمت ای سپیده ی نزدیک
ای چشمه ی تابناکِ جان افروز
کز این شبِ شوم بختِ بد فرجام
بر می آیی شکفته و پیروز
وز آمدنِ تو زندگی خندان.
می آیی و بر لبِ تو صد لبخند
می آیی و در دلِ تو صد امّید
می آیی و از فروغِ شادی ها
تابنده به دامنِ تو صد خورشید
وز بهرِ تو بازگشته صد آغوش.
در سینه ی گرم توست ای فردا
درمانِ امیدهای غم فرسود
در دامنِ پاکِ توست ای فردا
پایانِ شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ.
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
رشت ، ۱۴ شهریور ۱۳۳۰
@asheghanehaye_fatima
می خوانم و می ستایمت پُر شور
ای پرده ی دل فریبِ رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده ی گلگون
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ
دیری ست که من پیِ تو می پویم.
هر سو که نگاه می کنم آوَخ!
غرق است در اشک و خون نگاهِ من
هر گام که پیش می روم بر پاست
سر نیزه ی خون فشان به راهِ من
وین راهِ یگانه، راهِ بی برگشت.
ره می سپریم همرهِ امّید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی مانَد.
آری ز درونِ این شبِ تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستنِ فتحِ ماست این پیکار.
می دانمت ای سپیده ی نزدیک
ای چشمه ی تابناکِ جان افروز
کز این شبِ شوم بختِ بد فرجام
بر می آیی شکفته و پیروز
وز آمدنِ تو زندگی خندان.
می آیی و بر لبِ تو صد لبخند
می آیی و در دلِ تو صد امّید
می آیی و از فروغِ شادی ها
تابنده به دامنِ تو صد خورشید
وز بهرِ تو بازگشته صد آغوش.
در سینه ی گرم توست ای فردا
درمانِ امیدهای غم فرسود
در دامنِ پاکِ توست ای فردا
پایانِ شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امیدِ بی نیرنگ.
#هوشنگ_ابتهاج( #ه_ا_سایه)
رشت ، ۱۴ شهریور ۱۳۳۰
@asheghanehaye_fatima