عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
بيست وهفتم خرداد...سالمرگ ِ نصرت رحماني...شاعر عصيان وعشق واشوب...

@asheghanehaye_fatima

ازماکه گذشت
باید
به ابرهابیاموزیم
ازعطش نمیرند!…
باید
به قفل‌هابسپاریم
بابوسه‌ایی گشوده شوند،
بی رخصت کلید!!!…

#نصرت_رحماني
سالمرگ نصرت رحماني... بيست وهفتم خرداد دلمردگی


-تنها
تنها تو
تنها تو قادرى
تنها تو
...
آنگاه
"پروانه" های تفاهم
در خط ديدمان
پرواز کرد.
...

تنها..،من
...
رفتم
در من توان نبود
در مرده جان نبود
شکستم.
...
دیری نرفت و رفت چه دیری
اینک...، تضاد
چون لبه ی تیغ
در خط ديدمان پرواز می کند
...
با من متاب
با خود مپیچ گناهی نیست
...
تو
تنها تو
شهامت بی حاصل مرا
شجاعت پربار
پنداشتی!
@asheghanehaye_fatima

#نصرت_رحماني
وقتی اسباب بازی هایمان را
از ما گرفتند
ناگهان گریه کردیم
داریم بزرگ می شویم
وبهانه هایمان برای گریه کردن
دارد تمام می شود
اما قدری که زمان گذشت
زندگی باورمان داد
که ماهی ها
به اندازه ی منقار مرغ ماهیخوار
بزرگ می شوند
حالا بیا
آسمان آنقدر پیر هست
که تا آخر دنیا
گریه کنیم .
#نصرت_رحماني

@asheghanehaye_fatima
#شاملو در کتاب "یک هفته با شاملو
نوشته ی مهدی اخوان لنگرودی به صراحت می گوید :نصرت یک اتفاق است در شعر معاصر
@asheghanehaye_fatima

از ما که گذشت
باید
به ابرها بیاموزیم
از عطش نمیرند
باید
به قفل‌ها بسپاریم
با بوسه‌ایی گشوده شوند
بی رخصت کلید...

#نصرت_رحماني
ﺍﯼ ﺭﻫﮕﺬﺭ ، ﺩﺭﻧﮓ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺭ ﺗﺸﻨﻪ ﮐﺎﻡ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﻧﯿﻤﻪ ﺭﺍﻩ
ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺗﻦ ﺑﻪ ﺯﻫﺮ ﻫﻮﺱ ﺁﺏ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ
ﺗﺎ ﭘﯿﭽﻤﺖ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺯﺥ ﺳﯿﺎﻩ
ﺍﺑﻠﯿﺴﻢ ﺍﯼ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﯾﺐ ﻭ ﺭﻫﺰﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ ﻭ ﺧﻮﻥ ﭘﺮﺳﺖ
ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﻦ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﻦ ﺳﮑﻮﺕ
ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻦ ﺗﺒﺎﻫﯽ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺍﻡ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﺮ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﻣﮑﺎﻭ ﮐﻮﯾﺮﯾﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻝ
ﺗﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯼ ﻧﮑﺴﺎﻥ
ﺍﻣﯿﺪﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺍﻭ ﻓﻨﺎ ﺷﺪﻧﺪ
ﺟﺰ ﺟﺎﯼ ﭘﺎ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻧﺸﺎﻥ
ﺩﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺨﻮﺍﺏ ﮐﻪ ﮔﻮﺭﯾﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﮕﺎﻫﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺧﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﻫﺮ ﮔﻪ ﮐﻪ ﻃﺮﺡ ﻋﺸﻖ ﮐﺸﯿﺪﻡ ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ
ﺑﺎ ﺯﻫﺮ ﮐﯿﻨﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﺮﺍ ﭘﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ
ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﺮﮒ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﯾﺮ ﺷﺐ ﺯﺩﻩ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﻨﻮﺩﻩ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺳﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﺩﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺷﻌﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﻣﻦ ﺳﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ
@asheghanehaye_fatima

#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima


فلفل
از بوسه هاي تو مي رويد
شعر
از لبان من
قانون عشق چنين است
بايد گذر کنم
معصوم و پاک تر ز سياووش
از شعله زار جنگل مژگانت
اما دريغ و درد
کس با من اين نگفت
کز ني ني سياه دو چشمت حذر کنم
فلفل از بوسه هاي تو مي رويد
شعر از ...

#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima


اين روزها 
اينگونه ام،‌ ببين:
دستم، چه كُند پيش می رود، ‌انگار
هر شعر باكره ای را سروده ام 
پايم چه خسته می كِشدَم،‌ گویی
كَت بسته از خَم هر راه رفته ام 
    تا زير هركجا
حتی شنوده ام 
هربار شيون تير خلاص را
ای دوست 
اين روزها 
با هركه دوست می شوم احساس می كنم
آنقدْر دوست بوده ايم كه     وقت خيانت است 
انبوه غم حريم و حرمت خود را
از دست داده است 
ديری ست هيچ كار ندارم 
             مانند يك وزير
وقتی كه هيچ كار نداری
تو هيچ كاره ای
من هيچ كاره ام: يعنی كه شاعرم 
گيرم از اين كنايه هيچ نفهمی
اين روزها 
اينگونه ام:
فرهادواره ای كه تيشه ی خود را
             گم كرده است 
آغاز انهدام چنين است 
اينگونه بود آغاز انقراض سلسله ی مردان
ياران
وقتی صدای حادثه خوابيد
برسنگ گور من بنويسيد:
- يك جنگجو كه نجنگيد
        اما...، شكست خورد

#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima


در مشرق پیاله نشستیم و گپ زدیم
کاش میان عطر گل از هوش رفته بود
تبخیر برگ گل در جوی پر گره نی
و قرابه ی گلاب

اعجاز گردباد کویری
با شعر لاجوردی #سهراب
آن شب به روی جام های بلورین
چندان فروغ رقصید پر کرشمه که سهراب،
نوش دارو را،

در بهت کام فضا ریخت!
گفتم :_سبحان اعظم الشانی
سهراب،بر گوشه ی کلام خود گرهی زد
و اشک تاک بر مژه آویخت.

در سالیان پیش جوانی
ما در میان سیم خاردار خط متواری شدیم
جادوی رنگ ما را به آسمانها برد
و فصل بلوغ را
در کوچه های پیکر تندیس کهنه ای
هاشور زدیم

دیری نرفت و رفت
در انفجار معجزه ی عشق
رنگین کمان شعر در افق روحمان دمید

نیلوفری کبود رویید
و بوف کور بر سر ویرانه ها نشست
آنقدر مویه کرد در سوگ نسل خویش
تا چند قطره خون ز حنجره ی مرغ حق چکید
شادی پرنده ای شد و از قفس سینه ها پرید
سهراب،در چهار راه بوم در رصد واژه ها
نشست

و گشت و گشت و گشت
تا تاج شعر را از وسط گربه ها ربود،
هر شاعری دیهیم از کف شیران ربوده است!

در سال انقراض سلسه ی عشق
آنگه که فلسفه ها رنگ باختند
و اسب سمنتی شاهان
ناگاه در میان میادین شهر شیهه کشیدند
هر سو شتافتند

در قحط سال عشق
نیما معرفمان شد به کهکشان!
وقتی میان جاده ی شیری آسمان
دنبال حس گمشده ای پرسه می زدیم
دیدم،سهراب لم داده است در آوار آفتاب
شعری ز موی پریشیدگان باد برایم خواند
ایهام را وداع
ایجاز را به خانه فرستاد
و با کنایه قدم زد
گفتم:که شعر...،مساحت مثلث همبر نیست
گفتم:ولی چه سود،سهراب،چون
حوصله ی من نبود
چه زود سر می رفت

از دودمان عشق و زدوده ی عرفا
و طالعش در برج راس الرسطان بود
که گاه قهر ما،بر سر یک واژه بود
و با اشارت و ایما معاهده داشت
آرام در طیف انزوای خویش فرو می رفت
وقتی شنید:قلب من از عشق بوی گرفته
آن را درون شیشه ی الکل نهاده ام
در باره ام سرود؛
_"قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ"
یک شب به روی صفحه ی کاغذ
نقش هزارپایی زد که نود پای هم نداشت
در اعتراض من خنده کنان گفت:
_آری نود اشاره ای ز هزار است
از این گذشته هیچ هزار پایی صد پای هم ندارد
اغراق در ضمیر بشر خفته است شاعر جان!
وقتی که گفت شاعر جان!
یاد جلال افتادم
یاد نادر آواره ی یمگان
باری،آینده چون سرود:"م و می در سا"
با بغض گفت :مگر عاقلیم ما؟
عادت به گریه ی او من نداشتم
و گریه اش چیزی بسان زوزه و لبخند بود

در رنگ ها سپید چون بادبان سپید
برعکس من که مثل،پاکت آلوده،رنگ وا رنگم
کوته کنم
سهراب زیر سایه ی خود بود
سهراب بود!
دیری ست من ندیده ام که کسی باشد
سی سال دوستی زمان کمی نیست
زین روی در مشرق پیاله نشستیم و گپ زدیم
با اینکه دیرگاهی ست
ما هر دو مرده ست

#نصرت_رحماني
به سهراب سپهري
@asheghanehaye_fatima

.
.
و تو، اي خوابزده!
بيهوده در سراب اشعار سياه من به دنبال خورشيد ِ گمشده ي خود ميگردي...!
جز گوري تهي و تابوتي قفل شده ،
چيز ديگري نخواهي يافت!
.
.
#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima


.
.
هرشب چو مرغ حق، به سرشاخ زندگي
حق حق زدم،
نگفت کس آزرده خاطر است!
گويندگان دلقک "مفعول و فاعلات"
نجواکنان به طعنه سرودند:شاعر است!؟

بدرود باتو
شعر!
اي خداي من!

#نصرت_رحماني
فروردين34_تهران
@asheghanehaye_fatima


شايد که عشق هديه ي ابليس است
اندوه اگرسزاي وفا باشد
شادي اگر شکوفه ي نوميدي ست
شايد که مرگ هستي ِ ما باشد



#نصرت_رحماني
@Asheghanehaye_fatima

غم اومد و غم اومد
کدوم غم؟
غمي که درشبم بود
کدوم تب؟
شبي که در تبم بود
کدوم تب؟
همون تب
که شعله زد به جونم
به خرمن ِ ايمونم

خاموش بود
الو شد
کپه بود،
ولو شد
نميدونم چطو شد
لبامو زهم واز کرد
هذيونو آغاز کرد
...

جووني، دود شد،دود شد
نيست بود، بود شد
دود چه نابود شد
تب اومد،غم اومد،شب اومد
کدوم غم؟همون غم شبونه
همون همون فسونه

نعش ها گورها
عصاها کورها
ترانه ها ناله شد
شراب صدساله شد
بوي غليظ افيون
تب نسل،تبي غريب و هذيون
...

بگيرين،ببندين،به هذيونم بخندين،بخندين،بخندين!
بسوزيد،
لبامو به هم بدوزيد

از #نصرت_رحماني
در "اوازي درفرجام"/ص 339

____________________

درچنين شبي کدام غم اين چنين مي آيد،و مينشيند بردلهاي عاشقان،بر چشم هاي تنهايان،و بر رهگذران باغ و باغچه هاي ويران شده که باآرزوي صبح،پاي درشام تيره سفت کرده بودند ...

مرز عاطفي #نصرت با زمزمه هاي درون،گاه چنان خشم ها را خيس ميکند که دود و شعله هايش تا گلوگاه ادمي ميرسد.
شب ِ تب گرفته اي که وقتي به تن ها ميريزد،خلاصي ازان به سختي انجام ميگيرد.
اين شعر چنان مرا به سحرگاه عاطفه ها ميبرد،که گويي همين ديروز است که خودرا درغم وتب ِشب گرفته ي نصرت شريک ميدانم و شاخه ي تلخ غم را در زيردندان ميفشرم!


#مهدي_اخوان_لنگرودي
در "خدا غم را آفريد،نصرت را آفريد!"/ص 303
@asheghanehaye_fatima


دهم اسفندماه،زادروز #نصرت_رحماني



جايي ميان ِ شعر ِتو، توي "حريق ِ باد"
در گاهواره هاي زمان تاب ميخورم
مثل ِ زمين ِ مرده ام،اما به جاي ابر
از واژه هاي داغ ِ "کوير" آب ميخورم

آغشته ام به سمّ ِ غم ِ "بيوه ي سياه"
"آغاز ِ انهدام چنين بود" ،جان ِ شعر!
ازمن بگو ،که نام ِتو برلب...!
که ليلي ام!
آيينه دار ِرابطه ام شو،ميان ِشعر

خب،درخيال، ليلي ِ شعرتوام،ولي
من توي شعرهاي تو هرگز نبوده ام!
خوش باورم به اينکه مرا......
هيچ!بگذريم!
"شعري براي آمدنت من سروده ام!"

اسفند؛اين نظرشکن ِ ته تغار ِ سال،
آبستن ِ ترانه ي سرخ ِ کلام ِ توست
نبضش شبيه ِجيغ ِ زني حين ِ زايمان
موسيقي ِظهور ِ غم ِدر قيام ِتوست!

آتش زده ست بستر ِخودرا به اشتياق
چرخيده دور ِمنحني ِ "نون" ِ نام ِ تو
#نصرت! تو جان ِ زنده ي شعر ِمعاصري
هرگز "شرنگ ِمرگ نريزد به جام ِتو"

#نصرت!
عزيزکرده ي ذهن و زبان ِمن!
اي از سياه ِ شعر ِ تو من تاهميشه مست!
اين زادروز توست مرا شعر کرده است،
هرم ِ حضور ِتوست که برمن مبارک است...

#ليلا_کاظمي_فراهاني

با وام از اثارنصرت💙

_

آيينه دار ِ رابطه ام،بنشين.
.
.
نام مرا،/برلب،مبند که مسموم ميشوي/من داغ ديده ام...
@asheghanehaye_fatima



شب است
شبي همه بيداد
به ماه و آب نگه کن
نماز را بشکن
وروزه را بشکن
پياله را بشکن
شکست را بشکن
شکست نيست شکستن
سکوت را بشکن

شکن
شکن
شکن
پاي کوب بر من و ما
سماع و رقص جنونت ، تبرک است بيا
بيا که آينه از دوري تو گريان است

بيا زراه مترس
اگر چه در پي هر گام ، چنبر دامي است
و راه ها همه مختومه اند بر سر دار!
بيا به اشک به پيوند، رود باريکي است
سپس به رود به پيوند ، اگر هدف ، دريا ست.


#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima




کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا؟

ستاره به ستاره
به جادوی ذهن و بال شهاب
گردانده ام
کاکل گلبویت را

به هر ستاره
تاری داده ام
طره ای به هر منظومه
به هر کهکشان دسته ای
به کیهان
عطری داده ام
که می گردد گیج
گرد خویش.
کوچه به کوچه رفته ام

شهر به شهر

دیار به دیار
نامت را
به یاد هر پنجره آورده ام
به یاد هر چار راه
به یاد هر بندر
وفرودگاه
تا نظام یافته
آشنایی ها
نظام یافته
تپش ها
و جهانی شده
زبان اندوه.

برگ به برگ
برده ام طراوت رخسارت را
-با بال پروانه و تار موی نسیم-
درخت به درخت
و جنگل به جنگل
وسبزینه ی جانت را
قسمت کرده ام
میان خشک های جهان
تا جان یافته باشد هر چیز
و ایستاده باشد هر چیز
کمربسته
برابر بلندای خرمت.

کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آن جا؟
برگ به برگ و ساقه به ساقه
به باغ های جهان داده ام
نامت را

و چشمانت را
به آسمان داده ام
تا ببینی مرا هم
که نمی بینم جز تو را
با هزار چشم و هزار ستاره ی مساماتم.

#منوچهر_آتشي

____________


منوچهر آتشي؛ از سرزمين داغ جنوب،يک نفس تا پايتخت تاخت، بااسب سرکشش، که هنوز شيهه هايش را مي شود شنيد.
افسوس که نميدانست براي يک روستايي ساده دل، پايتخت ،سردچالي بيش نيست...

#نصرت_رحماني
@asheghanehaye_fatima



واي به شبهايم
ديگر نه کوه مانده نه اندوه
ديگر نه عشق مانده و نه مرگ پر شکوه
ديگر نه بيستوني و نه لذت ستوه
وقتي دلي نمانده براي عشق
با من بگوي
بر فرق خود بکوب گلتاج تيشه را
اينک منم
فرهاد کوهکن
فواره اي بلند
و رنگين کمان خون

#نصرت_رحماني