@asheghanehaye_fatima
Dialogue
[She]
Was it my forehead or my lips you kissed?
I do not know
—I heard only a delightful voice
And dark mist
Veiled the wonder of my startled eyes.
[She]
Hastily I kissed you on your forehead,
For I felt my senses go
From the fragrance of your flowing breath
But still I do not know :
—I heard only a delightful voice
And dark mist
Veiled the wonder of my startled eyes.
Was it my forehead or my lips you kissed?
@asheghanehaye_fatima
🔲🔲🔲🔲🔲🔲
گفتگو
[زن]
آیا پیشانیام بود که بوسیدی یا لبانم؟
هیچ ندانستم
—تنها صدایی روحانگیز شنیدم
و مِهی تاریک
که پردهای کشید در برابر چشمان بهتزدهام.
[مرد]
با شتاب بوسهای زدم بر پیشانیات،
زیرا مدهوش عطر نفسهایت
باید در آغوشت میافتادم
و دیگر چیزی به یاد ندارم :
—تنها صدایی روحانگیز شنیدم
و مِهی تاریک
که پردهای کشید در برابر چشمان بهتزدهام.
آیا پیشانیام بود که بوسیدی یا لبانم؟
#یاروس_لاو_سایفرت - پراگ
ترجمه #فریده_حسنزاده
Dialogue
[She]
Was it my forehead or my lips you kissed?
I do not know
—I heard only a delightful voice
And dark mist
Veiled the wonder of my startled eyes.
[She]
Hastily I kissed you on your forehead,
For I felt my senses go
From the fragrance of your flowing breath
But still I do not know :
—I heard only a delightful voice
And dark mist
Veiled the wonder of my startled eyes.
Was it my forehead or my lips you kissed?
@asheghanehaye_fatima
🔲🔲🔲🔲🔲🔲
گفتگو
[زن]
آیا پیشانیام بود که بوسیدی یا لبانم؟
هیچ ندانستم
—تنها صدایی روحانگیز شنیدم
و مِهی تاریک
که پردهای کشید در برابر چشمان بهتزدهام.
[مرد]
با شتاب بوسهای زدم بر پیشانیات،
زیرا مدهوش عطر نفسهایت
باید در آغوشت میافتادم
و دیگر چیزی به یاد ندارم :
—تنها صدایی روحانگیز شنیدم
و مِهی تاریک
که پردهای کشید در برابر چشمان بهتزدهام.
آیا پیشانیام بود که بوسیدی یا لبانم؟
#یاروس_لاو_سایفرت - پراگ
ترجمه #فریده_حسنزاده
رها میکنم تو را
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنهگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
○●شاعر: #جوی_هارجو | "Joy Harjo" | آمریکا، زادهی ۱۹۵۱ |
○●برگردان: #فریده_حسنزاده
📕●از کتاب: «عاشقانههایی برای عشق، صلح و آزادی»
@asheghanehaye_fatima
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنهگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
○●شاعر: #جوی_هارجو | "Joy Harjo" | آمریکا، زادهی ۱۹۵۱ |
○●برگردان: #فریده_حسنزاده
📕●از کتاب: «عاشقانههایی برای عشق، صلح و آزادی»
@asheghanehaye_fatima
■قلب ِ زن
قلب ِ زن تنها سرزمينيست
كه بیگذرنامه سفر توانم كرد،
جايي كه ماموری نيست
برای خواستن كارتشناساییام
يا زير و رو كردن چمدانهايم
پر از شادیهای قاچاق
شعرهای ممنوعه
و غمهای شيرين.
قلب زن تنها سرزمينیست
كه تسليحاتسنگين انبار نمیكند
برای جنگيدن تا آخرين قطرهی خون جواناناش.
■●شاعر: #لطیف_هلمت | کردستان-عراق، ۱۹۴۷ |
■●برگردان: #فریده_حسنزاده
📗●از کتاب: «گزیدهی شعر عراق معاصر» | ●نشر: #نگاه
@asheghanehaye_fatima
قلب ِ زن تنها سرزمينيست
كه بیگذرنامه سفر توانم كرد،
جايي كه ماموری نيست
برای خواستن كارتشناساییام
يا زير و رو كردن چمدانهايم
پر از شادیهای قاچاق
شعرهای ممنوعه
و غمهای شيرين.
قلب زن تنها سرزمينیست
كه تسليحاتسنگين انبار نمیكند
برای جنگيدن تا آخرين قطرهی خون جواناناش.
■●شاعر: #لطیف_هلمت | کردستان-عراق، ۱۹۴۷ |
■●برگردان: #فریده_حسنزاده
📗●از کتاب: «گزیدهی شعر عراق معاصر» | ●نشر: #نگاه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■نگریستن در یکدیگر
آری، ما در یکدیگر مینگریستیم
آری، ما یکدیگر را عمیق میشناختیم
آری، ما با یکدیگر بارها همآغوش شدیم
آری، ما با یکدیگر گوش به موسیقی سپردیم
آری، ما با یکدیگر شنا کردیم
آری، ما با یکدیگر غذا پختیم و خوردیم
آری، ما چه بسیار روزها و شبها که با هم خندیدیم
آری، ما خشونت را پسراندیم و آن را شناختیم
آری، ما بیدادِ درون و بیرون را منفور داشتیم
آری، آن روز ما در یکدیگر مینگریستیم
آری، ما تابیدنِ انوار خورشید را دیدیم
آری، کنجِ میز، فاصلهی میانِ ما بود
آری، چشمانِ ما، یکدیگر را دیدند
آری، دهانهای ما، یکدیگر را یافتند
آری، بازوانِ ما برای یکدیگر گشوده شدند
آری، تنهای ما، سر تا پا یکدیگر را نواختند
آری، آغازِ هر یک از ما بود آن روز
آری، جانهای ما به تلاطم درآمد
آری، تپیدن اوج گرفت
آری، ضربان شکننده شد
آری، طلبیدن برانگیختن
آری، رفتن رسیدن
آری، همزمان، هر دو با هم
آری، ما در یکدیگر میگریستیم.
#موریل_روکیسر | Muriel Rukeyser | آمریکا، ۱۹۸۰-۱۹۱۳ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
■نگریستن در یکدیگر
آری، ما در یکدیگر مینگریستیم
آری، ما یکدیگر را عمیق میشناختیم
آری، ما با یکدیگر بارها همآغوش شدیم
آری، ما با یکدیگر گوش به موسیقی سپردیم
آری، ما با یکدیگر شنا کردیم
آری، ما با یکدیگر غذا پختیم و خوردیم
آری، ما چه بسیار روزها و شبها که با هم خندیدیم
آری، ما خشونت را پسراندیم و آن را شناختیم
آری، ما بیدادِ درون و بیرون را منفور داشتیم
آری، آن روز ما در یکدیگر مینگریستیم
آری، ما تابیدنِ انوار خورشید را دیدیم
آری، کنجِ میز، فاصلهی میانِ ما بود
آری، چشمانِ ما، یکدیگر را دیدند
آری، دهانهای ما، یکدیگر را یافتند
آری، بازوانِ ما برای یکدیگر گشوده شدند
آری، تنهای ما، سر تا پا یکدیگر را نواختند
آری، آغازِ هر یک از ما بود آن روز
آری، جانهای ما به تلاطم درآمد
آری، تپیدن اوج گرفت
آری، ضربان شکننده شد
آری، طلبیدن برانگیختن
آری، رفتن رسیدن
آری، همزمان، هر دو با هم
آری، ما در یکدیگر میگریستیم.
#موریل_روکیسر | Muriel Rukeyser | آمریکا، ۱۹۸۰-۱۹۱۳ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
@asheghanehaye_fatima
■اعتراف
راست نیست اگر بگویم
هیچ واهمهای ندارم از چیزی.
میهراسم از بیماری، خواری.
مثل همه، رؤیاهایی دارم.
اما آموختهام پنهانشان کنم
برای مصون ماندن از گزند خوشبختی:
شادیها، خشمِ سرنوشت را برمیانگیزند
خواهرانی را مانندهاند شریر
که در نهایت
هیچ احساسی به یکدیگر ندارند جز حسد.
#لوییز_گلوک | Louise Gluck | آمریکا، ۱۹۴۳ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
■اعتراف
راست نیست اگر بگویم
هیچ واهمهای ندارم از چیزی.
میهراسم از بیماری، خواری.
مثل همه، رؤیاهایی دارم.
اما آموختهام پنهانشان کنم
برای مصون ماندن از گزند خوشبختی:
شادیها، خشمِ سرنوشت را برمیانگیزند
خواهرانی را مانندهاند شریر
که در نهایت
هیچ احساسی به یکدیگر ندارند جز حسد.
#لوییز_گلوک | Louise Gluck | آمریکا، ۱۹۴۳ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
■قلب زن
قلب زن تنها سرزمينيست
كه بیگذرنامه سفر توانام كرد،
جايي كه مأموری نيست
برای خواستن كارتشناساییام
يا زير و رو كردن چمدانهايم
پر از شادیهای قاچاق
شعرهای ممنوعه
و غمهای شيرين.
قلب زن تنها سرزمينیست
كه تسليحات سنگين انبار نمیكند
برای جنگيدن تا آخرين قطرهی خون جواناناش.
#لطیف_هلمت | کردستان-عراق، ۱۹۴۷ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
@asheghanehaye_fatima
قلب زن تنها سرزمينيست
كه بیگذرنامه سفر توانام كرد،
جايي كه مأموری نيست
برای خواستن كارتشناساییام
يا زير و رو كردن چمدانهايم
پر از شادیهای قاچاق
شعرهای ممنوعه
و غمهای شيرين.
قلب زن تنها سرزمينیست
كه تسليحات سنگين انبار نمیكند
برای جنگيدن تا آخرين قطرهی خون جواناناش.
#لطیف_هلمت | کردستان-عراق، ۱۹۴۷ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
@asheghanehaye_fatima
پارهای از من
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر سایههای رؤیاها.
پارهای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کردهی سهم خود از آبی آسمان.
پارهای از من
من واقعیام
با چشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا | Blaga Nikolova Dimitrova | بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ |
برگردان: #فریده_حسنزاده
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن.
پارهای از من
همساز با سپیدهی بر دمیده
و همواره اسیر سایههای رؤیاها.
پارهای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کردهی سهم خود از آبی آسمان.
پارهای از من
من واقعیام
با چشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر
گریزان در
دوردستها...
#بلاگا_دیمیتروا | Blaga Nikolova Dimitrova | بلغارستان، ۲۰۰۳-۱۹۲۲ |
برگردان: #فریده_حسنزاده