رها میکنم تو را
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنهگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
○●شاعر: #جوی_هارجو | "Joy Harjo" | آمریکا، زادهی ۱۹۵۱ |
○●برگردان: #فریده_حسنزاده
📕●از کتاب: «عاشقانههایی برای عشق، صلح و آزادی»
@asheghanehaye_fatima
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنهگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
○●شاعر: #جوی_هارجو | "Joy Harjo" | آمریکا، زادهی ۱۹۵۱ |
○●برگردان: #فریده_حسنزاده
📕●از کتاب: «عاشقانههایی برای عشق، صلح و آزادی»
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
رها میکنم تو را
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
#جوی_هارجو
رها میکنم تو را
رها میکنم تو را
دیگر ترسی ندارم از خشم یا شادی
سیاهی یا سفیدی
سیری یا گرسنگی
عشق یا نفرت
تو مرا به اسارت گرفتی
اما با غل و زنجیری که خود به تو بخشیده بودم
تو مرا سلاخی کردی
اما با چاقویی که از خود من هدیه گرفته بودی
تو مرا سوزاندی
اما در آتشی که خود برافروخته بودم.
ای ترس، خودم را پس میگیرم از تو
دیگر سایهی من نیستی
دیگر تو را در دستانام نخواهم گرفت
دیگر نخواهی توانست در چشمانام زندگی کنی،
یا در گوشهایام، در صدایام، در معده و رودههایام، یا در قلبام، قلبام، قلبام، قلبام
نگاه کن ای ترس!
حالا من زندهام
و این تویی که وحشت داری از مردن.
#جوی_هارجو