@asheghanehaye_fatima
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
چرخی بزن/ برقص جهان را بدون ترس
با بال های شیشه ای ات اوج را بگیر
پرواز را بخاطر پروانه های سرخ
در ذهن سبز باغچه ها تا ابد بکار
تو نسل آب و آتش و توفان و بهمنی
با سوژه های نا متساوی زوج و فرد
افتاده در تعارض تقویم و سالگرد
بی رویکرد در افق دورِ رویکرد
نسلی پر از بسامد تصویرهای زرد
*در کافه های قهوه و سیگار و بستنی*
یخ می کنی در آتشِ بازیِ تاج و تخت
بی انفعال و اختگی ات توی پایتخت
جان را به در نمی بری از این نبرد سخت
سخت است با تو یار نباشد خدایِ بخت
آتش بیار معرکه، کبریت روشنی
رقصیدنت عدولِ جهان از نظامِ شر
خندیدنت شکستِ روایت برای هر
حکمی که می دهند به زندان "مرا نبر"
ما هیچ ما نگاه ، همان نسل کور و کر
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی؟
از زندگی هراس نبودن... وَ بودنت
هر بار مرگ آمد و افتاد گردنت
با سربْ بوسه های فرو رفته در تنت
دنبال روزهای بهاری و روشنت
*آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟*
با دشمنانِ دوست مدارا نمی کنی؟!
شاعر شدی که درد و جنون آدمت کند
از تکه های پازل دنیا کمت کند
هی چوب هی چماق از این حاکمان زور
تا کی سکوت و ترس و حماقت خمت کند؟!
حرفی بزن، بگو که خطا را نمی کنی...
#سمیه_جلالی
* سید مهدی موسوی/ از کافه های قهوه و سیگار و بستنی
* رضا براهنی/ آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم
31 اردیبهشت 98
@asheghanehaye_fatima
▫️
این شهر اگر چه بی تو هنوز از صدا پر است
نامت میان زمزمه ی هر هجا پر است
یادم نمیکنی و عجب شهر ما کنون
از دلبرانِ مدعیِ بی وفا پر است
حاشا که از تو دلخوری ام را بیان کنم
نفرین اگر کنم به تو، از صد دعا پر است
گفتی که سنگی است دلم! غصه ات مباد
در ارتش نگاه تو کشورگشا پر است
در ازدحامِ شهر غریبم که نیستی
جای تو خالی است عجب! هر کجا پر است
#سمیه_حسامی
▫️
این شهر اگر چه بی تو هنوز از صدا پر است
نامت میان زمزمه ی هر هجا پر است
یادم نمیکنی و عجب شهر ما کنون
از دلبرانِ مدعیِ بی وفا پر است
حاشا که از تو دلخوری ام را بیان کنم
نفرین اگر کنم به تو، از صد دعا پر است
گفتی که سنگی است دلم! غصه ات مباد
در ارتش نگاه تو کشورگشا پر است
در ازدحامِ شهر غریبم که نیستی
جای تو خالی است عجب! هر کجا پر است
#سمیه_حسامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بی نوازش دستانت
چگونه می توان
زمزمه ی خیال را
بر ترانگی باران
روانه ساخت؟؟
آنگونه در من
روییده ای
که در حجمی غریب
چشمهایم
چتر نگاهت را
بی تابانه
انتظار می کشند....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
چگونه می توان
زمزمه ی خیال را
بر ترانگی باران
روانه ساخت؟؟
آنگونه در من
روییده ای
که در حجمی غریب
چشمهایم
چتر نگاهت را
بی تابانه
انتظار می کشند....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
بگذار....فراموشمان شود
هر آنچه زبان باران را
در این برهوت بی نام و نشان
به نام عشق
می خوانَد
و در خاموشی چشمانمان
خطی از مرثیه ی تنهایی
باور به گِل نشسته ی دلهایمان را
رو به ویرانگی خیال
بسراید...
بگذار چشم در چشم مهتاب
بیراه بگوییم
بی نام بمانیم
و گاه
از پس پنجره ای خالی
غربتی بی نشان
ما را
به ازدحام نفس گیر فصل ها
برساند....
بگذار سر به اندوه دردها
بساییم
و زخم هایمان
در شوره زار روزگار
آنگونه تلخ بماند
که گمگشته ای شویم
در هیچستان سکوت
و هرگز
یارای پیدا شدنمان
در میان آوارگی قلبها
نباشد...
ما که سالهاست
اینگونه خالی
اینگونه بی نشان
اینگونه بی پروا
دل به ویرانگی دریا
سپرده ایم
از چه رو
می توان پرواز را
در وسعتی زلال
به تعبیر پروانگی ها سپرد؟؟
ما که عمری
در عصر وارونگی آدمیت
دل به پشیزی خالی
بسته ایم
و پای احساسمان
در لجنزاری غریب
وامانده است
و دستانمان
در گُرز گران روزگار
تزویری سیاه گون را
آموخته است
چگونه می توان
دل را
در یگانگی آسمان
به اوج رسانید؟؟؟
که از قساوت وجودمان
گمنام گشته است
مسیر باران زده ی خیال....
بگذار
اینگونه غریبانه
زنده بودن را
بیاموزیم...
شاید روزگاری
ما را
به نام آدمیانی
بخوانند
که در عصر جهالت خویش
عمری...بی صدا شکستیم
و در قعر خفقانی سرد
زندگی را
اینگونه ناباورانه
باختیم......
بگذار
اینگونه سخت
بیاموزیم
بمانیم
و در اندوه خویش
وسعت دردهایمان را
در گورستان متروک زمان
به آغوشی بی نشان
بسپاریم......
#سمیه_خلج
#روزگار_غریبی_ست_نازنین....
@asheghanehaye_fatima
هر آنچه زبان باران را
در این برهوت بی نام و نشان
به نام عشق
می خوانَد
و در خاموشی چشمانمان
خطی از مرثیه ی تنهایی
باور به گِل نشسته ی دلهایمان را
رو به ویرانگی خیال
بسراید...
بگذار چشم در چشم مهتاب
بیراه بگوییم
بی نام بمانیم
و گاه
از پس پنجره ای خالی
غربتی بی نشان
ما را
به ازدحام نفس گیر فصل ها
برساند....
بگذار سر به اندوه دردها
بساییم
و زخم هایمان
در شوره زار روزگار
آنگونه تلخ بماند
که گمگشته ای شویم
در هیچستان سکوت
و هرگز
یارای پیدا شدنمان
در میان آوارگی قلبها
نباشد...
ما که سالهاست
اینگونه خالی
اینگونه بی نشان
اینگونه بی پروا
دل به ویرانگی دریا
سپرده ایم
از چه رو
می توان پرواز را
در وسعتی زلال
به تعبیر پروانگی ها سپرد؟؟
ما که عمری
در عصر وارونگی آدمیت
دل به پشیزی خالی
بسته ایم
و پای احساسمان
در لجنزاری غریب
وامانده است
و دستانمان
در گُرز گران روزگار
تزویری سیاه گون را
آموخته است
چگونه می توان
دل را
در یگانگی آسمان
به اوج رسانید؟؟؟
که از قساوت وجودمان
گمنام گشته است
مسیر باران زده ی خیال....
بگذار
اینگونه غریبانه
زنده بودن را
بیاموزیم...
شاید روزگاری
ما را
به نام آدمیانی
بخوانند
که در عصر جهالت خویش
عمری...بی صدا شکستیم
و در قعر خفقانی سرد
زندگی را
اینگونه ناباورانه
باختیم......
بگذار
اینگونه سخت
بیاموزیم
بمانیم
و در اندوه خویش
وسعت دردهایمان را
در گورستان متروک زمان
به آغوشی بی نشان
بسپاریم......
#سمیه_خلج
#روزگار_غریبی_ست_نازنین....
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
کنار می روم اما کنار رفتن من
بهانه ای ست برای دوباره دیده شدن
دوباره از سر خط با حروف "میم" و "الف"
مرا به نام بخوانی بلند: "ماهیِ من"
اگر چه ماهِ تو این روزها تکیده شده !
قسم به ماهی جان داده توی اسمم که
قسم به ماهِ نشسته میان دستم که
برای دیدن تو لحظه ای قرارم نیست
اگر به حکم رسیدن به تو شکستم که...
مهم نبود غروری که هی لهیده شده !
ببخش چینی صد تکه ام/ ببخش عزیز
به بند می زنی ام یا به بند می کشی ام؟!
به بند بندِ نفس های هر شبم در تو
منم ادامه ی حوا / مرا ببین آدم!
که از بهشت خدا با دو دست چیده شده
بریز با هیجان ریزه ریزه توی رگم
چکیده های خودت را /چکیده های مرا
سه قطره خونِ هدایت شده به نام جنون
بریز توی رگِ خواب من بدون صدا
شرابِ حادثه ای را که هی چکیده شده
تو را اگر چه ندارم اگر چه دوری از
حریم امن تن و جان و چشم و پیرهنم
به باور تو رسیدن خیال خامم بود؟
نبود و نیست جدا از تن و من و وطنم
پرنده ای که تویی کی کجا پریده شده؟!
به حرمت نمک و نان و دوستت دارم
دوباره می سازم جاده ای به سمت بهشت
به سمتِ پنجره های همیشه رو به عبور
نگاه کن به سپیده/ تمام شد شبِ زشت
صدای مرغ سحر باز هم شنیده شده
بخوان دوباره مرا در حضور آینه ها
بخوان دوباره مرا تا بگویمت: ای جان
بگیر دست مرا ای بلند قامت من
به آفتاب سلام مرا فقط برسان
مرا که از همه جز روی تو بریده شده
#سمیه_جلالی
20 مرداد ماه 98
هر صبح
شاپرکی
از حوالی نور
سلام سپید نگاهت را
میبوسد
بر وسعت دیدگانم...
و در افق های طلایی یاد
عطر شورانگیز حضورت
زنده می کند...مرا
به شوق بودنت
در مزارع خیس احساس.......
#سمیه_خلج
سلااااام صبحتون بخیرونیکی
یادمون نره
این قویترین یا باهوشترین گونهها نیستند که بقا مییابند، بلکه موجودی باقی میماند که بیشتر از همه با «تغییر» سازگار است!
#چارلز_داروین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
شاپرکی
از حوالی نور
سلام سپید نگاهت را
میبوسد
بر وسعت دیدگانم...
و در افق های طلایی یاد
عطر شورانگیز حضورت
زنده می کند...مرا
به شوق بودنت
در مزارع خیس احساس.......
#سمیه_خلج
سلااااام صبحتون بخیرونیکی
یادمون نره
این قویترین یا باهوشترین گونهها نیستند که بقا مییابند، بلکه موجودی باقی میماند که بیشتر از همه با «تغییر» سازگار است!
#چارلز_داروین
@asheghanehaye_fatima
#صبح
عادتم شده است
روزها به شوق آمدنت
پیراهنی از جنس باران را
بپوشانم
بر وسعت انتظار...
و شبها
رویای چشمهایت را
ببافم
بر یادواره ی نمناک احساس...
من
در دوگانگی بودن و نبودنت
اینگونه ام...
آسمانی شده ام
که به دنبال تو
فصلهایم را گم کرده ام
می بینی...
دیگر تمام فصلهایم
بی تو...بارانی ست.......
#سمیه_خلج
از مجموعه ی:
#بی_تو_تمام_فصل_هایم_بارانی_ست
@asheghanehaye_fatima
روزها به شوق آمدنت
پیراهنی از جنس باران را
بپوشانم
بر وسعت انتظار...
و شبها
رویای چشمهایت را
ببافم
بر یادواره ی نمناک احساس...
من
در دوگانگی بودن و نبودنت
اینگونه ام...
آسمانی شده ام
که به دنبال تو
فصلهایم را گم کرده ام
می بینی...
دیگر تمام فصلهایم
بی تو...بارانی ست.......
#سمیه_خلج
از مجموعه ی:
#بی_تو_تمام_فصل_هایم_بارانی_ست
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
آنقدر دور شده ام
که نامت را به فراموشی سپرده ام
راستی!
از کدامین مسیر می آمدی؟؟؟
با کدامین خیال می بوسیدمت؟؟؟
در پس کدامین طلوع لبخند می زدی؟؟؟
حالا میان این همه تردید
کسی تو را نخواهد خواند
کسی مرا نخواهد خواند
و هرگز... کسی ما را
در روشنای پرواز و آسمان
نخواهد سرود
حالا... هر چه بود
به فراموشی سپرده ام
حالا هر چه هست
به ویرانی نشانده ام
و نمی دانم
از کدامین سو به بیراهه ای متروک رسیده ام...
وقتی که گمگشتگی
از حدّ بگذرد
صبوری ات را
به دریا می سپاری
ویرانی ات را به روزگار
و دوست داشتنت را
به آنسوی بی نشان ها.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
که نامت را به فراموشی سپرده ام
راستی!
از کدامین مسیر می آمدی؟؟؟
با کدامین خیال می بوسیدمت؟؟؟
در پس کدامین طلوع لبخند می زدی؟؟؟
حالا میان این همه تردید
کسی تو را نخواهد خواند
کسی مرا نخواهد خواند
و هرگز... کسی ما را
در روشنای پرواز و آسمان
نخواهد سرود
حالا... هر چه بود
به فراموشی سپرده ام
حالا هر چه هست
به ویرانی نشانده ام
و نمی دانم
از کدامین سو به بیراهه ای متروک رسیده ام...
وقتی که گمگشتگی
از حدّ بگذرد
صبوری ات را
به دریا می سپاری
ویرانی ات را به روزگار
و دوست داشتنت را
به آنسوی بی نشان ها.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
نه به باران می اندیشم
و نه به چتری که شانه به شانه ی تنهاییم
هوای بی هوای حوصله ام را
لبریز سازد
حالا نگاهم را
بر گمنامی خاطرات نمیگشایم
و لبخندی تلخ
مرا از حادثه ی دوست داشتن ها
به سکوتی بی پایان می رسانَد...
به درختی میمانم
که در انحطاط خویش
نه به پاییز می اندیشد
نه به جاودانگی بهار
که در او فصلی ست بی نشان
از شاخه های تکیده ی احساس.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
و نه به چتری که شانه به شانه ی تنهاییم
هوای بی هوای حوصله ام را
لبریز سازد
حالا نگاهم را
بر گمنامی خاطرات نمیگشایم
و لبخندی تلخ
مرا از حادثه ی دوست داشتن ها
به سکوتی بی پایان می رسانَد...
به درختی میمانم
که در انحطاط خویش
نه به پاییز می اندیشد
نه به جاودانگی بهار
که در او فصلی ست بی نشان
از شاخه های تکیده ی احساس.....
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
جایی در گذشته جامانده ام
در حوالی روزهایی
که آسمانش به تکرار نمی بارید
فصل هایش رنگ باران داشت
و سقف خاطراتش بر آوار دلتنگی ها
فرو نمی پاشید
همانجا که کوچههایش از هیاهوی کودکان
لبریز بود
و قدم هایم در امتداد جاده ای
مسیری روشن را می پیمود
هنوز عطر هوایش را به یاد می آورم
سادگی نگاهم را
و رقص دلبرانه ی برگ ها
در امتداد بهاری که روحم را
به عطر بهار نارنج و بابونه می رسانید....
می خواهم تقویم بودنم را به گذشته ها ورق بزنم
به روزهایی روشن
همانجا که زمینش از تب و تاب ماندن لبریز بود
و رویش جوانه ها باور زندگی را
در من به تماشا می نشست
دلم کمی هوای ماندن می خواهد
و رهایی از بی تفاوتی روزهایی خالی...
کسی در من فریاد می زند
باید مسیر بودنم را به گذشته ها
قدم بزنم......
#سمیه_خلج
#بازگشت
#شما_فرستادید
جایی در گذشته جامانده ام
در حوالی روزهایی
که آسمانش به تکرار نمی بارید
فصل هایش رنگ باران داشت
و سقف خاطراتش بر آوار دلتنگی ها
فرو نمی پاشید
همانجا که کوچههایش از هیاهوی کودکان
لبریز بود
و قدم هایم در امتداد جاده ای
مسیری روشن را می پیمود
هنوز عطر هوایش را به یاد می آورم
سادگی نگاهم را
و رقص دلبرانه ی برگ ها
در امتداد بهاری که روحم را
به عطر بهار نارنج و بابونه می رسانید....
می خواهم تقویم بودنم را به گذشته ها ورق بزنم
به روزهایی روشن
همانجا که زمینش از تب و تاب ماندن لبریز بود
و رویش جوانه ها باور زندگی را
در من به تماشا می نشست
دلم کمی هوای ماندن می خواهد
و رهایی از بی تفاوتی روزهایی خالی...
کسی در من فریاد می زند
باید مسیر بودنم را به گذشته ها
قدم بزنم......
#سمیه_خلج
#بازگشت
#شما_فرستادید
حسی شبیه تو
هر صبح
جان میبخشد
نبض شمعدانیهای دل را
و مسیری در روشنای حضورت
آنگونه مرا
سیراب می سازد
که قاصد نوازش دستانت
آغازی ست بی پایان
طلوع تو
تلالو جاودانگی عشق را
به نقش میکشد
تا با نسیم دلربای حضورت
بیدار شود
اوج پروانگی احساس...
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
هر صبح
جان میبخشد
نبض شمعدانیهای دل را
و مسیری در روشنای حضورت
آنگونه مرا
سیراب می سازد
که قاصد نوازش دستانت
آغازی ست بی پایان
طلوع تو
تلالو جاودانگی عشق را
به نقش میکشد
تا با نسیم دلربای حضورت
بیدار شود
اوج پروانگی احساس...
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
حسی شبیه تو هر صبح
جان می بخشد
نبض شمعدانیَهای دل را
و مسیری در روشنای حضورت
آنگونه مرا سیراب میسازد
که قاصد نوازش دستانت
آغازیست بی پایان
طلوع تو
تلالو جاودانگی عشق را
به نقش میکشد
تا با نسیم دلربای حضورت
بیدار شود
اوج پروانگی احساس...
#سمیه_خلج
...🚶♂...
حسی شبیه تو هر صبح
جان می بخشد
نبض شمعدانیَهای دل را
و مسیری در روشنای حضورت
آنگونه مرا سیراب میسازد
که قاصد نوازش دستانت
آغازیست بی پایان
طلوع تو
تلالو جاودانگی عشق را
به نقش میکشد
تا با نسیم دلربای حضورت
بیدار شود
اوج پروانگی احساس...
#سمیه_خلج
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
چیزی در ما متوقف شده است
زمان در بی حوصلگی روزها
ورق می خورد
و شب
تصویر پوشالی ماه را
به کابوسی پرتکرار میسپارد
اندوه میبارد
در سرزمینی که به جرم زنده بودن
در خویش می پوسد
درختان و کوه ها ایستاده اند
دریاها جاری می شوند
و فصل ها می گذرند
و ما نیز
میان حجمی از نمیدانم ها
سخت مانده ایم
و به ناگاه پیر می شویم........
#سمیه_خلج
چیزی در ما متوقف شده است
زمان در بی حوصلگی روزها
ورق می خورد
و شب
تصویر پوشالی ماه را
به کابوسی پرتکرار میسپارد
اندوه میبارد
در سرزمینی که به جرم زنده بودن
در خویش می پوسد
درختان و کوه ها ایستاده اند
دریاها جاری می شوند
و فصل ها می گذرند
و ما نیز
میان حجمی از نمیدانم ها
سخت مانده ایم
و به ناگاه پیر می شویم........
#سمیه_خلج
@asheghanehaye_fatima
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
برگرد
از همان راه که رفته بودی
با همان پا که قدم ها تو را برده بودند
که کوه ها برای رفتنت جابه جا نشدند
که آفتاب پلاتو در پلاتو
پشتِ شیشه های پنجره
بیابان را نشانِ چشم هات می داد
تو را که می برد اتوبوس
وباد در هر شلیک لای موهات را نشانه می رفت
و تو که به علف زارهای بی نشان می مانستی
به گندم زارهای بی برداشت
به باران های بی وقفه
و من که بارش بی وقفه ی تو را انتظار می کشیدم
پشتِ هر تماسِ تلفن
و بوقِ ممتدی که مدام ردم می کرد تو را
دست هایم کی داس شدند گندم زارهایت را!؟
و تو کی قد کشیدی زمین های زراعی ام را!؟
به پینه های کفِ دست هام
و چشم هایی که نفس هات را هووورت می کشید
به راه های نرفته ام
به گریه های نباریده ام
و جنونِ هر نیمه شبِ چهارشنبه
که فریاد می کشید تو را
به خودسوزی گندم ها در گرده های خشکیده ام
ببار بر این زمینِ بی کشت
صدسال تنهایی ام را تاب بیاور
و بالا
بالاتر قد بکش در چشم هام
به نی نی زدن هر بی تابیم در گودیش
برگرد از سمتِ بادها
و روی شانه هایم فرود بیا
قدم ها تو را دور
خیلی دور برده اند.
#سمیه_جلالی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبها
خود تاریکاند
شبهایی که
احساس تنهایی به سراغ آدم میآید
تاریکتر
دیشب
از همهی شبها
تاریکتر شده بود
گفته بودی میآیم
از این میآیم
چوبهای کبریتی ساخته بودم
گذاشته بودم در قلبام
در شب تاریکام آنقدر
از این میآیمها گیراندم
که قوطیام خالی شد
حالا
یک شب دیگر در پیش است
با قوطی کبریتی
که چوب امیدی در آن نیست
نمیآیی اما
دوباره قرار میآیم بگذار
تا آن را
در قوطی خالیام بگذارم
شب تاریک در پیش است و
احساس تنهایی
که به سراغام میآید
تاریکتر میشود
★★★★★
■دوشی من تھنا اِتاں
ءُ تھنائی کہ دل ءَ سر کشّیت
شپ تھار تر بیت
دوشی شپ سک تھار اَت
داں تئی دَراھی ءِ بامگواہ ءَ
من باکس ءِ ڈیل روک کنان کُتَنت
شپ پدا دیما اِنت
ءُ مرچی باکس ءَ ڈیل مان نیست
کمّیں نزّیکتر بیا
کہ تئی رنگ ءُ جلوھانی مُھرَگاں
وتی ھورکیں باکس ءَ بہ کناں
شپ دیما اِنت
ءُ تھنایی کہ دل ءَ ایر کپ ایت
سک تھار بیت
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
شبها
خود تاریکاند
شبهایی که
احساس تنهایی به سراغ آدم میآید
تاریکتر
دیشب
از همهی شبها
تاریکتر شده بود
گفته بودی میآیم
از این میآیم
چوبهای کبریتی ساخته بودم
گذاشته بودم در قلبام
در شب تاریکام آنقدر
از این میآیمها گیراندم
که قوطیام خالی شد
حالا
یک شب دیگر در پیش است
با قوطی کبریتی
که چوب امیدی در آن نیست
نمیآیی اما
دوباره قرار میآیم بگذار
تا آن را
در قوطی خالیام بگذارم
شب تاریک در پیش است و
احساس تنهایی
که به سراغام میآید
تاریکتر میشود
★★★★★
■دوشی من تھنا اِتاں
ءُ تھنائی کہ دل ءَ سر کشّیت
شپ تھار تر بیت
دوشی شپ سک تھار اَت
داں تئی دَراھی ءِ بامگواہ ءَ
من باکس ءِ ڈیل روک کنان کُتَنت
شپ پدا دیما اِنت
ءُ مرچی باکس ءَ ڈیل مان نیست
کمّیں نزّیکتر بیا
کہ تئی رنگ ءُ جلوھانی مُھرَگاں
وتی ھورکیں باکس ءَ بہ کناں
شپ دیما اِنت
ءُ تھنایی کہ دل ءَ ایر کپ ایت
سک تھار بیت
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
@asheghanehaye_fatima
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نشستهام
در سایهی بلند چریشام
در ایوان
آسمانام را
چندین و چند بار تکان دادهای
چون برگهای بوتهی انگوری
که بادی لجامگسیخته در آن میپیچد
از خاکها
ستارهی روشن روئیده
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
میبینمت کبوتر کوکویی
در ایوان خانه
که دعایی را هر صبح
به اشک درآمیخته
میآید و
بر چارچوب خانهی من پهن میکند
من هم
با آن دعای خیس
پیراهنی برای خودم میدوزم
میپوشم
و به دیدارت میآیم
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نه نزدیکتر میآیی از خواب
نه دورتر میایستی از خاطره
تو همین کبوتر کوکویی
مہرواں
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ ءِ شینک ءِ وڑا
مہرواں گیر تئ
کوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں ! من وتی پیژگاہ ءِ شریش ءِ
بَزیں ساھگ ءَ نشتگاں
چُنت بر آزماں جُمب اِتگ
رِتکگ اَنت روکیں استال
چو کہ یہیلیں گم ءِ موسمے
زردیں تاکاں بہ چنڈیت زمین ءِ سرا
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ شینک ءِ وڑا
تو منی پیژگاہ ءِ شریش ءِ سر ءِ نشتگیں شانتل ئے
مہرواں تو ہمے شانتل ئے
کہ ہمک سُہب مینیت
گوں ارساں دعاہاں وتی
کَیت ءُ چانٹ ءِ سرا ایر کنت
من ہمے مینتگیں دعاہاں پوشان ءُ
درکایاں ہر رو شہاز ءَ وتی
مہرواں گیر تئ
کَوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں
رنگے ئے گیرے ئے
تو ہمے شانتل ئے
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان |
برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نشستهام
در سایهی بلند چریشام
در ایوان
آسمانام را
چندین و چند بار تکان دادهای
چون برگهای بوتهی انگوری
که بادی لجامگسیخته در آن میپیچد
از خاکها
ستارهی روشن روئیده
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
میبینمت کبوتر کوکویی
در ایوان خانه
که دعایی را هر صبح
به اشک درآمیخته
میآید و
بر چارچوب خانهی من پهن میکند
من هم
با آن دعای خیس
پیراهنی برای خودم میدوزم
میپوشم
و به دیدارت میآیم
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نه نزدیکتر میآیی از خواب
نه دورتر میایستی از خاطره
تو همین کبوتر کوکویی
مہرواں
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ ءِ شینک ءِ وڑا
مہرواں گیر تئ
کوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں ! من وتی پیژگاہ ءِ شریش ءِ
بَزیں ساھگ ءَ نشتگاں
چُنت بر آزماں جُمب اِتگ
رِتکگ اَنت روکیں استال
چو کہ یہیلیں گم ءِ موسمے
زردیں تاکاں بہ چنڈیت زمین ءِ سرا
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ شینک ءِ وڑا
تو منی پیژگاہ ءِ شریش ءِ سر ءِ نشتگیں شانتل ئے
مہرواں تو ہمے شانتل ئے
کہ ہمک سُہب مینیت
گوں ارساں دعاہاں وتی
کَیت ءُ چانٹ ءِ سرا ایر کنت
من ہمے مینتگیں دعاہاں پوشان ءُ
درکایاں ہر رو شہاز ءَ وتی
مہرواں گیر تئ
کَوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں
رنگے ئے گیرے ئے
تو ہمے شانتل ئے
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان |
برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
در کادرهای بسته ی دنیا نمی گنجی
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
اندازه ی تصویر تو قدِّ جهانم نیست
این قابِ عکسِ حک شده بر سینه ی دیوار
جای تو را پر کرده اما هم زبانم نیست
گفتند:این زن شاعر لبخندهای توست
در بیت های مانده زیرِ بارش باران
ابری ترین فصل نگاهِ چشم هایت را
بُر می زند با دست های داغِ تابستان
زیرِ لباس شعرهایش یک بغل آغوش
خوابیده با شب بوسه های نازک رویا
پیچیده بر هر قافیه وزنِ صدای تو
که "دوستت دارم عزیزم" تا تهِ دنیا
ردِّ تو را می گیرد از پس کوچه های شعر
این زن جنونش مستیِ پیک شراب توست
نه،این شراب از سهم انگور زمستان نیست
از طعمِ لب های گس و فعل صواب توست
می نوشمت بی ترسِ از مذهب،بدونِ حد
من عاشقی دیوانه ام،آیین من عشق است
ای اعتبار دینِ این لیلای لامذهب
با تو رسیدم انتهای کوچه ی بن بست
بن بست یعنی پرسه در این راهِ بی برگشت
پایانِ شعر من تو هستی حضرتِ والا
بنشین کنار بیت های این غزل بانو
ای مرد بارانی تو را کم دارم این شب ها
#سمیه_جلالی
@asheghanehaye_fatima
چهار گوشه، مستطیلی، شیشهای، چوبی یا آهنی
زن زندانی در این مساحت
مرگیده است
ماسیده روحی در دیوارهای آشپزخانه
ظرفی آن طرفتر، کابینتی آن سوتر و مردی کنارتر
با سکوتی که سکوناش سَر میرود از روی شیر
از توی چای
از توی آب
از شکل میز
میگریزد از پنجره به سیمانیترین دیوار
ومستطیلترینشان
اضلاع زنیست که جهان را جور دیگری چیده بود
و با ناخنهایاش خَش میکشید
بر تابوتی سفارشی
مستطیل
شیک
حلقهی طناب را
اینبار از گوشهیی
از درون خود
محکمتر میبندد
#سمیه_امینیراد
@asheghanehaye_fatima
زن زندانی در این مساحت
مرگیده است
ماسیده روحی در دیوارهای آشپزخانه
ظرفی آن طرفتر، کابینتی آن سوتر و مردی کنارتر
با سکوتی که سکوناش سَر میرود از روی شیر
از توی چای
از توی آب
از شکل میز
میگریزد از پنجره به سیمانیترین دیوار
ومستطیلترینشان
اضلاع زنیست که جهان را جور دیگری چیده بود
و با ناخنهایاش خَش میکشید
بر تابوتی سفارشی
مستطیل
شیک
حلقهی طناب را
اینبار از گوشهیی
از درون خود
محکمتر میبندد
#سمیه_امینیراد
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نزدیک توام ...
چون لمس ماه بر مخمل شب،
چون خیسی بغضی بر التهاب گونه ها
چون ابدیت خنده ات
در انعکاس آینه
نزدیک و بی تاب...
همچون عطش لبها به وقتِ نابِ قرار بوسه و عشق...
نزدیکم به تـــو که ،
آرامش دریایی بعدِ هر طوفان...
#سمیه_نادی
@asheghanehaye_fatima
چون لمس ماه بر مخمل شب،
چون خیسی بغضی بر التهاب گونه ها
چون ابدیت خنده ات
در انعکاس آینه
نزدیک و بی تاب...
همچون عطش لبها به وقتِ نابِ قرار بوسه و عشق...
نزدیکم به تـــو که ،
آرامش دریایی بعدِ هر طوفان...
#سمیه_نادی
@asheghanehaye_fatima
مینشانمت به دل
میسرایمت به غزل
میخوانمت به باران
باورت میکنم به عشق
تکرارت میکنم به مهر
یادت میکنم به مهتاب
راستی تو مرا چگونه در دلت صرف میکنی؟
#سمیه_خلج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
میسرایمت به غزل
میخوانمت به باران
باورت میکنم به عشق
تکرارت میکنم به مهر
یادت میکنم به مهتاب
راستی تو مرا چگونه در دلت صرف میکنی؟
#سمیه_خلج
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima