@asheghanehaye_fatima
سرم زده
سری به خیالت بزنم
_ بزنم ؟؟
سری به حواس پرتی سرانگشتهام
که لای موهات
گم می شدند
به بچه خرگوش های مژه هات
که هی می پریدند
از خواب و
هی می دویدند
تا شیب بوته زاران
لای پستانهات
خم می شدم و
نگاه از من نمی کشیدی
پنهان می شدم
میان حرفها
در زیرو بم های
نفس نفس هات
تا خودی ترین جای
سکوت ها
در بوسه گاه و
شرم هوس ها
چه کودکانه گریستی !!
و باران شد
تاریکی همه جا را گرفت
بی چتر
از دل این عکس
بیرون می زنم
و خیابان درمن
راه می افتد
#سعید_جهانپولاد
سرم زده
سری به خیالت بزنم
_ بزنم ؟؟
سری به حواس پرتی سرانگشتهام
که لای موهات
گم می شدند
به بچه خرگوش های مژه هات
که هی می پریدند
از خواب و
هی می دویدند
تا شیب بوته زاران
لای پستانهات
خم می شدم و
نگاه از من نمی کشیدی
پنهان می شدم
میان حرفها
در زیرو بم های
نفس نفس هات
تا خودی ترین جای
سکوت ها
در بوسه گاه و
شرم هوس ها
چه کودکانه گریستی !!
و باران شد
تاریکی همه جا را گرفت
بی چتر
از دل این عکس
بیرون می زنم
و خیابان درمن
راه می افتد
#سعید_جهانپولاد
@asheghanehaye_fatima
□شعری از «چارلز برنستاین»
نمیدانم همدیگر را
آیا که ما دوباره دیدار میکنیم
شایدم ما جایی در میان جهنم هستیم
که نمیتوانم وُ نمیدانم
بگویم چطور و تا چه زمانی
با اینحال تو چه میکنی
که خوش بگذرانی.
■شاعر: #چارلز_برنستاین
■برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
📕از کتاب: «نزدیک/خانم»، چارلز برنستاین
□شعری از «چارلز برنستاین»
نمیدانم همدیگر را
آیا که ما دوباره دیدار میکنیم
شایدم ما جایی در میان جهنم هستیم
که نمیتوانم وُ نمیدانم
بگویم چطور و تا چه زمانی
با اینحال تو چه میکنی
که خوش بگذرانی.
■شاعر: #چارلز_برنستاین
■برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
📕از کتاب: «نزدیک/خانم»، چارلز برنستاین
@asheghanehaye_fatima
□«بگذار زندگی کنم»
خنجرت را
از پهلویام
درآور...
بگذار زندگی کنم
بوی تنات را
از پوست تنام
بگیر..
و بگذار زندگی کنم
بگذار
با زنی آشنا شوم
که نامات را
از دفتر خاطراتام
پاک کند
و طناب حلقهوار
_ مویات...!
که گره خورده
به دور گلوییم را
بگشاید.
☆☆☆☆☆
□«وأترکینی إعیش»
إنزعي الخنجرَ المدفونَ في خاصرتي
واتركيني أعيش..
إنزعي رائحتَك من مسامات جلدي
واتركيني أعيش..
إمنحيني الفرصة..
لأتعرّف على امرأة جديدة
تشطب اسمَكِ من مفكّرتي
وتقطعُ خُصُلاتِ شعرك
الملتفّة حول عنقي...
○●شاعر: #نزار_قبانی
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
📕●منبع: از کتاب در دست چاپ «شاهکارهای شعر جهان»
□«بگذار زندگی کنم»
خنجرت را
از پهلویام
درآور...
بگذار زندگی کنم
بوی تنات را
از پوست تنام
بگیر..
و بگذار زندگی کنم
بگذار
با زنی آشنا شوم
که نامات را
از دفتر خاطراتام
پاک کند
و طناب حلقهوار
_ مویات...!
که گره خورده
به دور گلوییم را
بگشاید.
☆☆☆☆☆
□«وأترکینی إعیش»
إنزعي الخنجرَ المدفونَ في خاصرتي
واتركيني أعيش..
إنزعي رائحتَك من مسامات جلدي
واتركيني أعيش..
إمنحيني الفرصة..
لأتعرّف على امرأة جديدة
تشطب اسمَكِ من مفكّرتي
وتقطعُ خُصُلاتِ شعرك
الملتفّة حول عنقي...
○●شاعر: #نزار_قبانی
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
📕●منبع: از کتاب در دست چاپ «شاهکارهای شعر جهان»
@asheghanehaye_fatima
🔺برگردان چند شعر کوتاه از «آمان کا باترا»
1⃣
من خورشیدم
و سیارههای بسیاری
غم و اندوهشان را
به حول مدارم میچرخانند.
2⃣
من
ادامه مادرم هستم
که ایثارش را
به جاودانهگی نوشتن پیوند میزنم.
3⃣
چگونه میتوانم
فضای بازی بگسترانام
بهخاطر عشقی که
شایسته من است
وقتی هنوز نام تو را
چون مرواریدی
در میان صدف دندانهایم
نگه داشتهام.
○■شاعر: #آمان_کا_باترا
○■برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
🔺برگردان چند شعر کوتاه از «آمان کا باترا»
1⃣
من خورشیدم
و سیارههای بسیاری
غم و اندوهشان را
به حول مدارم میچرخانند.
2⃣
من
ادامه مادرم هستم
که ایثارش را
به جاودانهگی نوشتن پیوند میزنم.
3⃣
چگونه میتوانم
فضای بازی بگسترانام
بهخاطر عشقی که
شایسته من است
وقتی هنوز نام تو را
چون مرواریدی
در میان صدف دندانهایم
نگه داشتهام.
○■شاعر: #آمان_کا_باترا
○■برگردان: #سعید_جهانپولاد | #فیروزه_محمدزاده
●🎼●برگردان آهنگ: «من بارون رو به آتش کشیدم»
🔺Set Fire To The Rain (Remix)
●🎙●خواننده: #Adele
○■○برگردان: #سعید_جهانپولاد
اجازه دادم
قلبم سقوط کنه
وقتی داشت سقوط میکرد
تو برخاستی
که فتحاش کنی
تاریکی بود و
من به آخر خط رسیدم
تا اینکه منو بوسیدی و
نجاتم دادی
دستای من...
نیرومندن
اما
زانوهام خیلی نحیفاند
میتونم در آغوشت
قوی باشم
و به زیر پات نیفتم
اما
چیزی هست که هرگز
ازت
نمیدونم...هرگز
نمیدونستم
هر چه گفتی راست نبود
هیچوقت راست نبود
هیچوقت
و بازیهایی که داری
همیشه توش برندهیی
همیشه برندهیی
اما من
بارون رو به آتش کشیدم
وقتی داشت رگبارش
صورتت رو
نوازش میکرد... دیدم
اجازه بده
بارون شعلهور شه
وقتی دارم گریه میکنم
شنیدم بارون
نامتو صدا میزد
نامتو فریاد میزد
وقتی کنار توام
میتونم بمونم و
چشمامو ببندم
و تو رو کنارم
همیشه حس کنم
من و تو
ما شدیم کنار هم
دیگه بهتر از این نمیشه
اما
چیزی هست که هرگز
ازت نمیدونم...
هرگز ندونستم
هرچی که گفتی
راست نبود هیچوقت
راست نبود هیچوقت
و بازیهایی که داری
همیشه توش برندهیی
همیشه برندهیی
اما من بارون رو
به آتش کشیدم
و رگبارش وقتی داشت
صورتت رو نوازش میکرد
دیدم
اجازه بده
بارون شعلهور شه
وقتی دارم گریه میکنم
شنیدم که بارون
نامتو صدا میزد
نامتو فریاد میزد
من بارون رو به آتش
کشیدم
و خودمو و تو رو
به درون شعلهها
پرت کردم
اونجا بود که
مردن چیزی رو
حس کردم
دیگه تهخط رسیدم
آخرین بار بود
حالا وقتی
بیدار میشم و
میبینم خوابم برده
تو رفتی و
باید منتظرت بشینم
حتا وقتی
این عشق
به تهاش رسیده
نمیتونم
دنبالت نباشم
من بارون رو به آتش
کشیدم
و رگبارش وقتی داشت
صورتت رو نوازش میکرد
دیدم
اجازه بده
بارون شعلهور شه
وقتی دارم گریه میکنم
شنیدم بارون
نامتو صدا میزد
نامتو فریاد میزد
من بارون رو به آتش کشیدم
و خودمو و تو رو
به درون شعلهها
پرت کردم
درست اونجا بود
که مردن چیزی رو
حس کردم
دیگه به تهخط رسیدم
میدونستم
این آخرین باره
بذار شعلهور شه
بذار شعلهور شه
بذار شعلهور شه.
●○پ.ن: این آهنگ با آهنگ "Brother Louie" (از گروه مدرن تاکینگ) میکسمجدد شده است.
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
□پل
میان امروزم و امروز
بین تو و خویش
کلمهی پل
با ورودش
به ژرفای خویش
نفوذ میکنی
جهان به وصل میرسد
و بسته میشود
چون حلقهیی
از کنارهی ساحل
همیشه بدنی پهن میشود
و من زیر
قوس رنگینکمانیاش
به خواب میروم.
○●شاعر: #اوکتاویو_پاز* | "Octavio paz"
○●برگردان به فارسی: #سعید_جهانپولاد
★اکتاویو پاز (۱۹۱۴–۱۹۹۸) شاعر و دیپلمات اهل مکزیک (برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال۱۹۹۰)
🔺یادداشت مترجم:
□شعر «اوکتاویو پاز» از پیچیدهگی خاصی در ارایه تصویری و حسی در زبان برخوردارست، شعر «پاز» و سبک نوشتاریاش را تحتتاثیر «تیاس الیوت» میدانند خصوصن در «ویسلند».
پاز در منظومهی شعر «سنگ آفتاب»اش به استقبال آن وجه از سمبلیکی رفته است که در سویهیی حماسی و اسطورهییاش با بیان و زبانی و شکلی روایی و با تکنیک جریان سیلان ذهن افقها و چشماندازهای بیبدیل آمریکایجنوبی را به تصویر کشیده است.
پر پیداست که سبک نوشتاری و زبان شعری پاز در ارایهی آن جنبههای اساطیری و نمادگرایی با پشتوانهی ادبیتی صرفا متمایل به آموزههای مسیحی و الوهیتی قدسی، توأمان میشود.
@asheghanehaye_fatima
میان امروزم و امروز
بین تو و خویش
کلمهی پل
با ورودش
به ژرفای خویش
نفوذ میکنی
جهان به وصل میرسد
و بسته میشود
چون حلقهیی
از کنارهی ساحل
همیشه بدنی پهن میشود
و من زیر
قوس رنگینکمانیاش
به خواب میروم.
○●شاعر: #اوکتاویو_پاز* | "Octavio paz"
○●برگردان به فارسی: #سعید_جهانپولاد
★اکتاویو پاز (۱۹۱۴–۱۹۹۸) شاعر و دیپلمات اهل مکزیک (برندهی جایزهی نوبل ادبیات در سال۱۹۹۰)
🔺یادداشت مترجم:
□شعر «اوکتاویو پاز» از پیچیدهگی خاصی در ارایه تصویری و حسی در زبان برخوردارست، شعر «پاز» و سبک نوشتاریاش را تحتتاثیر «تیاس الیوت» میدانند خصوصن در «ویسلند».
پاز در منظومهی شعر «سنگ آفتاب»اش به استقبال آن وجه از سمبلیکی رفته است که در سویهیی حماسی و اسطورهییاش با بیان و زبانی و شکلی روایی و با تکنیک جریان سیلان ذهن افقها و چشماندازهای بیبدیل آمریکایجنوبی را به تصویر کشیده است.
پر پیداست که سبک نوشتاری و زبان شعری پاز در ارایهی آن جنبههای اساطیری و نمادگرایی با پشتوانهی ادبیتی صرفا متمایل به آموزههای مسیحی و الوهیتی قدسی، توأمان میشود.
@asheghanehaye_fatima
■«سخنی با غم»
آه ای غم
نباید با تو چون سگی خیابانی رفتار کنم
که به پشت در آمده
برای تکهنانی خشک، استخوانی بیگوشت
باید اعتماد کنم به تو
متقاعدت کنم نوازشکنان
رامات کنم و به خانه پناهات دهم
گوشهیی که مال خودت باشد
زیراندازی کنار در ورودی بیندازم
که بر آن بیآرامی
و ظرف آبی...
خیالات نمیدانی
که میدانم در پناه ایوان خانهام
بهسر میبردی
و منتظر بودی
که جای خودت را بیابی
پیش از آنکه زمستان بیاید
تو نامونشان خودت را میخواهی
قلادهی خودت را
و حق اینکه غریبههای مزاحم را
دور کنی
که خانهام را
حریمات بدانی
مرا صاحبات
و خود را
سگ باوفایام بدانی.
■○شاعر: #پریسیلا_دنیس_لوورتوف
■○برگردان: #سعید_جهانپولاد
🔺معرفی شاعر:
●«پریسیلا دنیس لوورتوف» [زادهی ۲۴ اکتبر ۱۹۲۳ - درگذشت ۲۰ دسامبر ۱۹۹۷] یکی از چهرههای موثر در شعر آمریکاست. او جایزهی ادبی Lannan را برای سرودن کتاب «آنان چه چیزی را دوست دارند؟» دریافت نمود که شامل شعرهای تاثیرگذاری درباره جنگ ویتنام و عواقب پس از آن بود.
●آثار دنیس و علاقهمندیهای او درباره جنگ، مسایل سیاسی بینالمللی، سیاستهای جنگافروزانهی آمریکا، تبعیضنژادی، فمنیست رادیکالی و همزیستی و صلحجویی است.
@asheghanehaye_fatima
آه ای غم
نباید با تو چون سگی خیابانی رفتار کنم
که به پشت در آمده
برای تکهنانی خشک، استخوانی بیگوشت
باید اعتماد کنم به تو
متقاعدت کنم نوازشکنان
رامات کنم و به خانه پناهات دهم
گوشهیی که مال خودت باشد
زیراندازی کنار در ورودی بیندازم
که بر آن بیآرامی
و ظرف آبی...
خیالات نمیدانی
که میدانم در پناه ایوان خانهام
بهسر میبردی
و منتظر بودی
که جای خودت را بیابی
پیش از آنکه زمستان بیاید
تو نامونشان خودت را میخواهی
قلادهی خودت را
و حق اینکه غریبههای مزاحم را
دور کنی
که خانهام را
حریمات بدانی
مرا صاحبات
و خود را
سگ باوفایام بدانی.
■○شاعر: #پریسیلا_دنیس_لوورتوف
■○برگردان: #سعید_جهانپولاد
🔺معرفی شاعر:
●«پریسیلا دنیس لوورتوف» [زادهی ۲۴ اکتبر ۱۹۲۳ - درگذشت ۲۰ دسامبر ۱۹۹۷] یکی از چهرههای موثر در شعر آمریکاست. او جایزهی ادبی Lannan را برای سرودن کتاب «آنان چه چیزی را دوست دارند؟» دریافت نمود که شامل شعرهای تاثیرگذاری درباره جنگ ویتنام و عواقب پس از آن بود.
●آثار دنیس و علاقهمندیهای او درباره جنگ، مسایل سیاسی بینالمللی، سیاستهای جنگافروزانهی آمریکا، تبعیضنژادی، فمنیست رادیکالی و همزیستی و صلحجویی است.
@asheghanehaye_fatima
□«پیوند»
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
با هم قسمت میکنیم
زندگانیمان را
مام و موطن خویش را
نیروی شگفت زیستن را
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
هر کداممان
کولهای خاطرهباری
بر دوش میکشیم
دستدردست هم
پابهپای هم
هر بار ثابتقدمتر ره میسپریم
در راهی که خود جهتنمای ماست
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
همبستهگی میان ما
خود موهبتی است گرانسنگ
هر چه روزگار دشوارتر
ما را سبکبارتر
بههم پیوند میزند.
○●شاعر: #مارگوت_بیکل | Margot Bickel | آلمان، ۱۹۵۸ |
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد
@asheghanehaye_fatima
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
با هم قسمت میکنیم
زندگانیمان را
مام و موطن خویش را
نیروی شگفت زیستن را
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
هر کداممان
کولهای خاطرهباری
بر دوش میکشیم
دستدردست هم
پابهپای هم
هر بار ثابتقدمتر ره میسپریم
در راهی که خود جهتنمای ماست
هم از اینرو
یکدیگر را دوست میداریم
همبستهگی میان ما
خود موهبتی است گرانسنگ
هر چه روزگار دشوارتر
ما را سبکبارتر
بههم پیوند میزند.
○●شاعر: #مارگوت_بیکل | Margot Bickel | آلمان، ۱۹۵۸ |
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■«خونه»
اونا دارن خونهیی میسازن
نیمبلوک پایینتر از اینجایی
که منام
کز کرده گوشهی اتاق
با پردههای کیپ کشیده پایین
دارم به صداها گوش میدم
میخایی که با چکشا کوبیده میشن
تقتقتقتق
و بعدش صدای پرندها رو میشنوم
تقتقتقتق
و بعد ولو میشم رو تختخواب
پتو رو تا بیخ گردنام بالا میکشم
یه ماهه که دارن
این خونه رو میسازن و
به همین زودیا
آدمای خونه میانو میخورن و
میخوابن و عشق میکنن
میچرخن همین دور و ورا
اما یهجورایی انگاری
یه چیزی سر جاش نیس
به نظر میرسه
درگیر جنونی شدن
مردا با میخای تو دهنشون
از خونهها بالا میرن
و من دارم راجب کاسترو و کوبا میخونم
و شبا میپلکم اونورا
و اسکلت خونههارو میبینم
که توش گربهها
دارن اینور و اونور میرن
و بعدش پسرکی که با دوچرخه رد میشه
و هنوز خونه نیمهکارهس
و فردا صبح
مردا برمیگردن
توی خونه میجنبن
با چکشاشون
و اینجوری به نظر میاد
مردما دیگه هرگز نباید خونهیی بسازن
نباید دیگه هرگز
ازدواج کنن
نباید مردما مشغول کاری بشن
و توی اتاق تنگ بیپردهشون
تو طبقهی دوم کز کنن
زیر لامپهای الکترونیکی
چیزای زیادی برای فراموشی هس
و چیزای زیادی برای انجام دادن هس
و مردما خستن انگار
توی داروخانهها، بازارچهها و کافهها
اونا دیگه میلی به جنبیدن ندارن
و من شبها اونجا رو میپام
وسط خونه رو میپام
و انگاری خونهها نمیخوان که بالا برن
از لابهلاشون تپههای بنفش رو میبینم
و اولین نورای شامگاهی رو
هوا سرد شده
دکمههای پالتوم رو میبندم
اون کنار میایستمو
از لای خونه ور و ور میپام
گربههایی رو که واستادن و
به من خیره شدن
اونقدر
که خجالت بکشم و
سرمو بندازم پایینو
به طرف بالای پیادهرو گز کنم
جاییکه سیگار و آبجو بگیرم
و به اتاقام دوباره برگردم.
○●شاعر: #چارلز_بوکوفسکی | Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴-۱۹۲۰ |
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد
■«خونه»
اونا دارن خونهیی میسازن
نیمبلوک پایینتر از اینجایی
که منام
کز کرده گوشهی اتاق
با پردههای کیپ کشیده پایین
دارم به صداها گوش میدم
میخایی که با چکشا کوبیده میشن
تقتقتقتق
و بعدش صدای پرندها رو میشنوم
تقتقتقتق
و بعد ولو میشم رو تختخواب
پتو رو تا بیخ گردنام بالا میکشم
یه ماهه که دارن
این خونه رو میسازن و
به همین زودیا
آدمای خونه میانو میخورن و
میخوابن و عشق میکنن
میچرخن همین دور و ورا
اما یهجورایی انگاری
یه چیزی سر جاش نیس
به نظر میرسه
درگیر جنونی شدن
مردا با میخای تو دهنشون
از خونهها بالا میرن
و من دارم راجب کاسترو و کوبا میخونم
و شبا میپلکم اونورا
و اسکلت خونههارو میبینم
که توش گربهها
دارن اینور و اونور میرن
و بعدش پسرکی که با دوچرخه رد میشه
و هنوز خونه نیمهکارهس
و فردا صبح
مردا برمیگردن
توی خونه میجنبن
با چکشاشون
و اینجوری به نظر میاد
مردما دیگه هرگز نباید خونهیی بسازن
نباید دیگه هرگز
ازدواج کنن
نباید مردما مشغول کاری بشن
و توی اتاق تنگ بیپردهشون
تو طبقهی دوم کز کنن
زیر لامپهای الکترونیکی
چیزای زیادی برای فراموشی هس
و چیزای زیادی برای انجام دادن هس
و مردما خستن انگار
توی داروخانهها، بازارچهها و کافهها
اونا دیگه میلی به جنبیدن ندارن
و من شبها اونجا رو میپام
وسط خونه رو میپام
و انگاری خونهها نمیخوان که بالا برن
از لابهلاشون تپههای بنفش رو میبینم
و اولین نورای شامگاهی رو
هوا سرد شده
دکمههای پالتوم رو میبندم
اون کنار میایستمو
از لای خونه ور و ور میپام
گربههایی رو که واستادن و
به من خیره شدن
اونقدر
که خجالت بکشم و
سرمو بندازم پایینو
به طرف بالای پیادهرو گز کنم
جاییکه سیگار و آبجو بگیرم
و به اتاقام دوباره برگردم.
○●شاعر: #چارلز_بوکوفسکی | Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴-۱۹۲۰ |
○●برگردان: #سعید_جهانپولاد
@asheghanehaye_fatima
گلهای سرخی در باران بود
تمنا کردم «گلها را نچینیم»
زن گفت:
_ «پایدار نمیمانند»
_ «اما، آنجا که هستند
زیباترند»
زن گفت: آه...
ما هم زمانی زیبا بودیم
گلها را چید و
در دستام نهاد.
#ویلیام_کارلوس_ویلیامز
برگردان: #سعید_جهانپولاد
گلهای سرخی در باران بود
تمنا کردم «گلها را نچینیم»
زن گفت:
_ «پایدار نمیمانند»
_ «اما، آنجا که هستند
زیباترند»
زن گفت: آه...
ما هم زمانی زیبا بودیم
گلها را چید و
در دستام نهاد.
#ویلیام_کارلوس_ویلیامز
برگردان: #سعید_جهانپولاد