@asheghanehaye_fatima
ما نقاب میپوشیم
نقابی که لبخند میزند و دروغ میگوید
گونههامان را پنهان میکند
و چشمهامان را تاریک
و اینگونه به دورویی ادای دین میکنیم:
با قلبی هزارتکه و خونین
میخندیم
و با ظرافت تمام نطق میکنیم
چرا جهان آنقدر هوشمند است
در شمارش اشکها و لبخندهایمان؟
نه، بگذار تنها وقتی ببیندمان
که نقاب میپوشیم
ما لبخند میزنیم
اما از روحهای مصلوبمان
شیون برمیخیزد
آواز میخوانیم
اما خاک،
زیر پاهامان متعفن میشود
بگذار جهان رویایی دیگر ببیند
بیا نقاب بپوشیم.
■●شاعر: #پل_لارنس_دانبر | Paul Laurence Dunbar | آمریکا، ۱۹۰۶-۱۸۷۲ |
■●برگردان: #ساناز_مصدق
ما نقاب میپوشیم
نقابی که لبخند میزند و دروغ میگوید
گونههامان را پنهان میکند
و چشمهامان را تاریک
و اینگونه به دورویی ادای دین میکنیم:
با قلبی هزارتکه و خونین
میخندیم
و با ظرافت تمام نطق میکنیم
چرا جهان آنقدر هوشمند است
در شمارش اشکها و لبخندهایمان؟
نه، بگذار تنها وقتی ببیندمان
که نقاب میپوشیم
ما لبخند میزنیم
اما از روحهای مصلوبمان
شیون برمیخیزد
آواز میخوانیم
اما خاک،
زیر پاهامان متعفن میشود
بگذار جهان رویایی دیگر ببیند
بیا نقاب بپوشیم.
■●شاعر: #پل_لارنس_دانبر | Paul Laurence Dunbar | آمریکا، ۱۹۰۶-۱۸۷۲ |
■●برگردان: #ساناز_مصدق
@asheghanehaye_fatima
تمامِ شب گریه کردهام
آنقدر که اشک
پیشانیام را میشکافد
و بیرون میزند
بریدهبریده با رخوت...
اشکهایی با روحی مهرهمهره - مثل فقرات -
که دنبالهشان در سکوت
میرسد به تولدم
آییییی! آیا به دنیا آمدهام؟
نمیتوانم پوست از تنام بکنم
میشنوم ماه
جرأت کرده برقصد با اتاقها تا ستاره شود
ستارهها دنبالِ بخششِ خودشاناند
و سکوت را آه میکشند
مثلِ خدایان...
■●شاعر: #سونیا_سانچز | Sonia Sanchez | آمریکا، ۱۹۳۴ |
■●برگردان: #ساناز_مصدق
تمامِ شب گریه کردهام
آنقدر که اشک
پیشانیام را میشکافد
و بیرون میزند
بریدهبریده با رخوت...
اشکهایی با روحی مهرهمهره - مثل فقرات -
که دنبالهشان در سکوت
میرسد به تولدم
آییییی! آیا به دنیا آمدهام؟
نمیتوانم پوست از تنام بکنم
میشنوم ماه
جرأت کرده برقصد با اتاقها تا ستاره شود
ستارهها دنبالِ بخششِ خودشاناند
و سکوت را آه میکشند
مثلِ خدایان...
■●شاعر: #سونیا_سانچز | Sonia Sanchez | آمریکا، ۱۹۳۴ |
■●برگردان: #ساناز_مصدق
@asheghanehaye_fatima
■نانوشته
درونِ این مداد
کلماتی کز کردهاند
که هرگز
نه نوشته
نه گفته و آموخته شدهاند
در حالِ پنهان کردناند
همه آنجا بیدارند
در تاریکیِ درونِ تاریکی
و ما را میشنوند
اما بیرون نمیآیند
نه برای عشق
نه تنفس
نه آتش
حتا
وقتی تاریکی میرود
آنجایاند
پنهان در هوای سرریزشده از روز
که شاید میانشان درنگ کند
آنها را نفس بکشد
و بازهم نشناسد
کدام نسخهی خطیاند
که لُو نمیروند؟
به کدام زبان بشناسمشان؟
میتوانم آیا درکشان کنم
تا سَر از نام واقعیِ هر چیزی درآورم؟
شاید خیلِ کلمات نباشد
یکی باشد
که خیلی به آن نیاز داریم!
اینجاست
در همین مداد
و همهی مدادهای دنیا
که همیناند...
#ویلیام_استنلی_مروین | W.S. Merwin | آمریکا
برگردان: #ساناز_مصدق
■نانوشته
درونِ این مداد
کلماتی کز کردهاند
که هرگز
نه نوشته
نه گفته و آموخته شدهاند
در حالِ پنهان کردناند
همه آنجا بیدارند
در تاریکیِ درونِ تاریکی
و ما را میشنوند
اما بیرون نمیآیند
نه برای عشق
نه تنفس
نه آتش
حتا
وقتی تاریکی میرود
آنجایاند
پنهان در هوای سرریزشده از روز
که شاید میانشان درنگ کند
آنها را نفس بکشد
و بازهم نشناسد
کدام نسخهی خطیاند
که لُو نمیروند؟
به کدام زبان بشناسمشان؟
میتوانم آیا درکشان کنم
تا سَر از نام واقعیِ هر چیزی درآورم؟
شاید خیلِ کلمات نباشد
یکی باشد
که خیلی به آن نیاز داریم!
اینجاست
در همین مداد
و همهی مدادهای دنیا
که همیناند...
#ویلیام_استنلی_مروین | W.S. Merwin | آمریکا
برگردان: #ساناز_مصدق