عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
#زمستان_کهنسال

نیاز به دستهای روشن تو
در تاریکی مردد شعله‌ی شمع:
نیاز به بلوط و گلهای رز؛
به مرگ؛ زمستان کهنسال.

پرندگان در جست و جوی ارزن بودند
حال آنکه ناگهان پوشیده از برف شدند؛
واژگان نیز بدینسانند.
اندکی آفتاب٬ هاله‌ی نورانی فرشته
و آن‌گاه برف؛ و درختان،
و مایی که از هوای صبحگاهی پدید آمده‌ایم.

#salvatore_quasimodo

#سالواتوره_کوازیمدو
#شاعر_نویسنده_ایتالیا🇮🇹
*برنده نوبل ادبیات۱۹۵۹
ترجمه:
#فریده_دامغانی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


#مهدی_اخوان_ثالث،
روحش شاد و یادش گرامی🌹
(1307_1369)


قسمتی از شعر «چاووشی»


به ‌سان رهنوردانی که در افسانه‌ها گويند،
گرفته کولبار زاد ره بر دوش،
فشرده چوبدست خيزران در مشت،
گهی پر گوی و گه خاموش،

در آن مهگون فضای خلوت افسانگیْ شان راه می ‌پويند
ما هم راه خود را می ‌کنيم آغاز.

***
سه ره پيداست،
نوشته بر سر هر يک به سنگ اندر،
حديثی که‌ش نمی ‌خوانی بر آن‌ديگر:

نخستين: راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی.

دو ديگر: راه نيمش ننگ، نيمش نام،
اگر سر برکنی غوغا، وگر دم درکشی، آرام.

سه ديگر: راه بی ‌برگشت، بی فرجام...
***
من اينجا بس دلم تنگ است،
و هر سازی که می بينم بد‌آهنگ است،
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بی ‌برگشت بگذاريم،
ببينيم آسمان ِ «هرکجا» آيا همين رنگ است...؟

#مهدی_اخوان_ثالث
دفتر: #زمستان

r
@asheghanehaye_fatima


گرگ هاری شده‌ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز
می‌دوم، برده ز هر باد گرو
چشم‌هایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار

گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعلهٔ چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه، می‌ترسم، آه

آه، می‌ترسم از آن لحظهٔ پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی

پس ازین درهٔ ژرف
جای خمیازهٔ جادو شدهٔ غار سیاه
پشت آن قلهٔ پوشیده ز برف
نیست چیزی، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود
جز فریب دگری

من ازین غفلت معصوم تو، ای شعلهٔ پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟

تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست

دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کارایم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت

منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شده‌ام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شده‌ام!



#مهدی_اخوان_ثالث
#زمستان
@asheghanehaye_fatima


گرگ هاری شده‌ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زدهٔ بی همه چیز
می‌دوم، برده ز هر باد گرو
چشم‌هایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار

گرگ هاری شده‌ام، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعلهٔ چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
آه، می‌ترسم، آه

آه، می‌ترسم از آن لحظهٔ پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی

پس ازین درهٔ ژرف
جای خمیازهٔ جادو شدهٔ غار سیاه
پشت آن قلهٔ پوشیده ز برف
نیست چیزی، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود
جز فریب دگری

من ازین غفلت معصوم تو، ای شعلهٔ پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشین با من، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟

تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست

دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کارایم من
بی تو؟ چون مردهٔ چشم سیهت

منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پردهٔ طناز حریر
که شراری شده‌ام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شده‌ام!



#مهدی_اخوان_ثالث
#زمستان
@asheghanehaye_fatima



.
به آدم هایی که زمستان را
برای آمدن بهانه کرده بودند
بگویید برف که نه
کولاک بارید ،
دیگر بیایـند ...
بگویید حواسشان باشد
کمی دیر کنند
این سردی به تنِ " تنهایی "
زود مینشیند
خوب یخ میزند
بگویید زمستان کوتاه آمد
شـاید فهمیدند ،
شـاید آمدند ...



#اسماعیل_دلبری
#زمستان
@asheghanehaye_fatima




چنان سرشارم از تو
که هر قطره ی اشکی که می چکد
گویی خاطره ای ست و هر خاطره،یادی!

هر یاد،عطری ست
و هر عطر،صدایی!

هر صدا،آوازی ست و هر آواز،رازی!

هر راز،بوسه ای ست
و هر بوسه،شعری!

چنان سرشارم از تو
که هر شعر،حرفی ست و هر حرف،عاشقانه ای!

چنان سرشارم ‌از تو که لبالب خواهشم
و هر خواهش...
با من بمانی ست سپید و زیبا
که گویی خدا
#زمستان را‌ از روی آن نگاشته!
سرشارم از تو،
به زیباییِ تو و زمستانی که می دانم
با #من به #بهار پیوند خواهی زد!




#حامد_نیازی
@asheghanehaye_fatima


.
حالا که فصل زایمان گرگ‌هاست
کجای این شهر
شبیه جنگل است
تا من کمی با تو
آسوده، قدم بزنم
چه وحشیانه می‌خواهمت
چه وحشیانه به راز دندان سفیدت
پی برده‌ام

روزهای همیشه برفی این پیراهن
روزهای بارانی این چتر بسته
با من از شکار حرف بزنید
من تفنگم را به خرگوشی هدیه داده‌ام
و فکر می‌کنم اشتباه کرده‌ام
و این اشتباه عاشقانه است

آسمان ابری بیست‌و‌‌هشت‌سالگی من
به پنجره‌ها گفتم
همیشه برای بهترین تصویر
لشکرم آماده‌ی پرتاب‌های بی‌نقص است
حالا چه خیس باشد یا نه
چه سکه‌ای بالا برود و
شیر زمین بخورد
گرگ نمی‌ترسد

حالا که فصل کورتاژ و حماسه نیست
کجای این اندام را شبیه
ماده‌ای فرض کرده‌اید و
سرتان کجای این درد رژه می‌رود
دستمال سفیدی که برای صلح
بالا بیاید به نشانی از غروب
خورشید را غافل‌گیر می‌کند

هنوز هم وحشیانه می‌خواهمت
هنوز هم با این همه سکه در هوا
خط ما جدا از هم نیست
.
گرگ‌ها هنوز از سینه‌های تو شیر می‌خورند و
مهربان‌تر از همیشه
خرگوش‌ها را برای میهمانی اولین برف امسال
دوست دارند
به رفتارهای آسمان مشکوک باش

من از قاره‌های کشف نشده حرف می‌زنم با تو
تو از شکار با من
و این وسط یکی از ما باید
دو انگشت را روی شقیقه بگذارد و شلیک کند
من به هوای سیگاری آتش گرفتم
و تو جدی‌جدی عاشقم شدی
.

حالا که خوی وحشی‌ام را دوست داری
بزن
و مطمئن باش ردی از تو
در برف‌های آمده در این شعر نمی‌ماند
تنها بگو بچه گرگ‌هات
خاطره‌ی این ایثار را
جایی میان کدام دندان زنده کنند
دندانی که می‌خندد
یا دندانی که پاره می‌کند
.
.

#وحید_پورزارع
#ادبیات
#شعر_آزاد
#اقیانوس_در_حمام
#زمستان_۸۶
@asheghanehaye_fatima



‌‌‌تو فکر کن
فراموشت کرده ام ؛
وَ این واژه ها فقط
هذیان های شاعرانه ایست
که هر شب
در حواس پرتی های عاشقانه
بی اختیار ، از دهانِ قلمم بیرون می پرد!

فکر کن زنده ام ؛
وَ این گَردِ مرگی
که نِشَسته روی عقربه ها ،
با یک بهارِ تقویمی ، تکانده می شود!

فکر کن
چشمهایم
به هوای خاطره ها حسّاسند
که اینهمه گریه به راه انداخته اند!

نگرانِ من نباش!
من هم فکر می کنم
تمامِ فصل ها #زمستان است ،
درِ لب هایم را می بندم و
پای هیچ حرفی را
به سرمای بیرون ، باز نمی کنم...!


#مینا_آقازاده
#شما_فرستادید