عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




آدریان بلانکوف در کتاب خود نوشته است: خاطرات هیچ انسانی هرگز از یاد او نخواهند رفت.
اگر از سفری که چند سال پیش رفته ایم، از جشن دوستانه ی چند وقت پیش، از دورهمی های دانشگاه و یا مدرسه و یا از هرجا و با هرکسی که خاطراتی داشته ایم ولی آنها را به یاد نمی آوریم... بدان دلیل نیست که پاک شده اند.
در واقع ما با هوشیاری خاص و البته، بخاطر حس شدیدی که نسبت به یک موضوع خاص تر داریم، خاطرات بسیار مهم و پررنگمان را در قفسه های جلویی ذهنمان می چینیم و خُب تا وقتی که کارمان با آنها تمام نشود، مسلم است که سراغ آن دسته از خاطراتی که در قفسه های پشتی ذهنمان هستند نخواهیم رفت...

از مهمانی چند روز پیش، از سفر چند ماه پیش و از ... چیزهای زیادی یادم نیست. ولی بعضی چیزهای بسیار قبل تر را خوب بخاطر دارم!
باهم قراری داشتیم. محدوده چهارراه پاسداران...
من، پیراهن سبز چهارخانه پوشیده بودم. تو اما روشن ( کرم یا شیری رنگ).
چراغ عابر پیاده که سبز شد. به سمت هم دویدیم و بعد درست در وسط خیابان در آغوشت کشیدم...
فکر کنم ۲۰ ثانیه طول کشید و اگر ماشین ها بوق نمیزدند، شاید ساعت ها در آغوشم...
این خاطره ی شماره "چند" از پرونده ی شماره "چند" و قفسه ی "چند"م... اگر چه مدت هاست که مختومه اعلام شده... ولی حتما چیزی در آن هست که باعث میشود من غالبا آنرا مرور میکنم و پنهانی بخندم.

#حمید_جدیدی
#خاطره
سر پنجه های #خاطره هایت چه محشرند

هر #شب به دل ، برای دلم "چنگ" می زنند


#مسیح_مسیحا

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



نام کوچکش را نمی دانستم. بی بی گفته بود هر وقت کسی را با نام کوچکش صدا کنی؛ این نشان دهنده ی صمیمت توست. البته به شرطی که آن شخص خیلی از تو بزرگتر نباشد.
به صورتش نگاه کردم، کنار دست من بود. درست در حد فاصل دو بخشی که خانم ها و آقایان را از هم جدا کرده بودند. نیم رخش را می دیدم. صورتش صمیمیت خاصی داشت. بعد نشستم و توی فکر خودم برایش اسم انتخاب کردم.
اسمش شاید "نازنین" باشد، بخاطر لبخندهایی که گاه رو به حرف های استاد می زد.
چشم های درشتی نداشت، پس اسمش "شهلا" نیست.
موهای صاف وُ خرمایی رنگش مرا یاد "طاهره" می انداخت، دختر آقا رحیم خدابیامرز.
یک خال هم داشت سمت پایینِ گونه ی چپش، که تا می دیدی دلت می خواست "صنم" صدایش کنی.
اسم ها تقریبا تمام شد. ولی هیچ کدام از اسامی که من برایش انتخاب کردم، خشنودم نکرد. مجبور شدم خودم به سمت زیر میزش خم شوم و خودکارم را بردارم، که ناگهان دوستش او را صدا زد..."بهارک".... و بعد با ایما و اشاره و چشمکی ریز، مرا نشانش داد. به سمت من برگشت لبخندی زد و خودکارم را از زیر میزش برداشت و تحویلم داد.
وقتی رسیدم خانه، اولین کاری که کردم بوسیدن روی ماه بی بی بود. خندید و گفت: چه شده "پسرک" من... خوش خبر باشی!؟
خندیدم و گفتم: بی بی، وقتی پسرک صدایم می کنی... این حرف "ک" در عینی که کوچکت می کند، چقدر دلچسب و دوست داشتنی ست. انگار وقتی آن را به کلمه ای می چسبانی می توانی با خیال آسوده تری برای خودت نگهش داری....!
مثل بهار... بهارک.

#حمید_جدیدی
#خاطره
#دانشگاه
Khatereh Bazi
Mohsen Yeganeh
تو میترسیدی کسی، مارو کنار هم ببینه
تو میتونستی و نخواستی ،همه ی دردم همینه 🙂

#محسن_یگانه
#خاطره_بازی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم. در یکی از شب‌های کارناوال، با زنی خارق‌العاده، پرشور تانگو می‌رقصیدم. چنان چسبیده به هم می‌رقصیدیم که گردش خون در رگ‌هایش را حس می‌کردم و گرمای نفس‌های شتابزده‌اش مرا به رخوتی لذت بخش فرو می‌برد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...



#گابریل_گارسیا_مارکز
کتاب #خاطره_دلبرکان_غمگین_من
@asheghanehaye_fatima


🔴زندگي در لحظه

قبل از پنجاه سالگی به طرزی غافلگیرکننده یقین پیدا کردم که فانی هستم.
در یکی از شب‌های کارناوال، با زنی خارق‌العاده، پرشور تانگو می‌رقصیدم.
چنان چسبیده به هم می‌رقصیدیم که گردش خون در رگ‌هایش را حس می‌کردم و گرمای نفس‌های شتابزده‌اش مرا به رخوتی لذت بخش فرو می‌برد... در این حال خوش بودم که رعشه مرگ برای نخستین بار سراپایم را لرزاند و کم مانده بود نقش زمین شوم. پنداری پیامی پرخاشگرانه از غیب در گوشم پیچید: هر کاری هم بکنی باز امسال یا صد سال دیگر، بالاخره برای ابد خواهی مرد... زن وحشتزده از من فاصله گرفت و گفت چی شده؟ گفتم هیچی و دستم را روی قلبم گذاشتم.
از آن پس دیگر عمرم را با سال حساب نکردم بلکه به لحظه شمردم...



#معرفي_کتاب
#گابریل_گارسیا_مارکز
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
📌

دلم می خواهد
کسی تو را
به من تعارف کند
تا من
تمامت را بردارم ... !



#خاطره_کشاورز

@asheghanehaye_fatima...🚶...
@asheghanehaye_fatima



چه بی شباهت است چشمانت
به چشم های زنی که...
هیچ گاه
اشک هایش را ندیدی!
و ندانستی
ابری که پشت کوه می بارد...
از همه غمگین تر است!

#خاطره_کشاورز
یک جایِ کار می‌لنگد!
یا زنگ در خراب است ،
یا گوشی تلفن ...
وگرنه بعید می‌دانم ،
تو فراموشم کرده باشی...


#خاطره_کشاورز


@asheghanehaye_fatima
Khatereh Bazi
Mohsen Yeganeh
.

دلخوشیم یه ابر تیره ست
که هوای منو داره
آخه از سیاه ترین ابر
بهترین بارون میباره

بی تو تکلیف من اینه
مشقای خاطره بازی
باقی عمری که باید
با بد و خوبش بسازی


#محسن_یگانه
#خاطره_بازی
خاطره‌ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی.
سر ستیز با آن ندارم، توانش را نیز:
برایم شادی است و اندوه.

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید.
غمگین‌تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه‌زا شنیده است.

می‌دانم خدایان انسان را
بدل به شیئی می‌کنند، بی‌آنکه روح را از او برگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شده‌ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی.



#خاطره_ای_در_درونم_است
#آنا_آخماتووا




@asheghanehaye_fatima
خاطرات روسپیان غمگین من آخرین رمان منتشر شده گابریل گارسیا مارکز است. این اثر در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.
گابریل گارسیا مارکز در آخرین رمان خود می کوشد تا عشق و هوس را از هم باز شناسد و تاثیرات بارز هرکدام از آنها را بر روح و روان انسانها به روشنی نشان دهد.
کتاب حکایت روزنامه‌نگار پیری است که در نودمین سالگرد تولدش تصمیم می‌گیرد بکارت دختر روسپی چهارده ساله‌ای را زایل کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می‌یابد متوجه می‌شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیس روسپی‌خانه به او داده است، به خواب رفته و نمی‌تواند از خواب برخیزد. این اثر برای اولین بار توسط امیرحسین فطانت در خارج از کشور منتشر شد. این کتاب بعدها جهت دریافت اجازه چاپ در ایران تغییر نام داد و با نام «خاطرهٔ دلبرکان غمگین من» منتشر شد.


#کتاب_صوتی
#خاطره_دلبرکان_غمگین_من
#گابریل_گارسیا_مارکز


@asheghanehaye_fatima👇
Audio
سکس تسکین آدمیزاده وقتی به عشق نمیرسه...

#گابریل_گارسیا_مارکز
خاطره دلبرکان غمگین من

@asheghanehaye_fatima
Audio
همیشه فکر میکردم از عشق مردن یک تعبیر شاعرانه ست.....
«بلندم کن»

🎙●خواننده:
#خاطره_حکیمی

●آ
هنگ‌ساز و خواننده: خاطره حکیمی

●تر
انه‌سرا و هم‌خوان: احسان گودرزی

●پی
انو: بهنام ابوالقاسم

رو آخرین دیوار این کشور نوشتم
ما عمرمون کوتاهه مثل خنده‌ی تو
ما عمرمون کوتاهه مثل دامن من


@asheghanehaye_fatima
اگر عمر دوباره می‌یافتم، به هر کودکی دو بال می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد.


📖 #خاطره‌_دلبرکان_غمگین_من
✍🏻 #گابریل_گارسیا_مارکز

@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
کیه کیه؛ در می زنه؟! من؛ دلم می لرزه!
دَروُ با لنگر؛ می زنه… من؛ دلم می لرزه!


عزیز بشین به کنارم ز عشقت بی قرارم
جون تو طاقت ندارم حالا مرو از کنارم
حالا مرو از کنارم به خدا دوست میدارم

دختر بویراحمدی نومت ندونم یار گلم
بیا بریم خونه­ی خومون خونه­ی خوتونه یار گلم
گلم ای یارگلم گل عزیز دلم ای یار گلم


#موسیقی #خاطره_انگیز
#مهرانا #فریبرز
@asheghanehaye_fatima