@asheghanehaye_fatima
باجی به مرد بودن ندادیم و گریه
کردیم
در دوری چیزهای کوچک
در دوری حتی تیله ای که گم کرده
بودیم
گریه کردیم و در مدرسه یادمان
ندادند
تنهایی در آب حل نمی شود . . .
#مهدی_آخرتی
#شعر_سپید
#تنهایی
#مجموعه_تو_بی_دلیل_زیبایی
باجی به مرد بودن ندادیم و گریه
کردیم
در دوری چیزهای کوچک
در دوری حتی تیله ای که گم کرده
بودیم
گریه کردیم و در مدرسه یادمان
ندادند
تنهایی در آب حل نمی شود . . .
#مهدی_آخرتی
#شعر_سپید
#تنهایی
#مجموعه_تو_بی_دلیل_زیبایی
@Asheghanehaye_fatima
جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم بی شک
چیزی بجز دوستت دارم نمی گویند
دیوانه که نیستند
کدام جمله را می شود تا صبح بیدار ماند
و اینهمه
تکرار کرد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#مجموعه #شعر_سپید #نارنجی_رقیق
انتشارات#چلچله
جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند
با همان یک کلمه هم بی شک
چیزی بجز دوستت دارم نمی گویند
دیوانه که نیستند
کدام جمله را می شود تا صبح بیدار ماند
و اینهمه
تکرار کرد.
#رویا_شاه_حسین_زاده
#مجموعه #شعر_سپید #نارنجی_رقیق
انتشارات#چلچله
@asheghanehaye_fatima
.
بی تو
صبحانهام نان و
آوارگیست
از این جهت که میگذاری
سیگار بکشم
با ماهیان شناور در خونم
برقصم
در آینه
به قصد کُشت
صورتم را ببینم...
.
از جهات دیگر
که باد عمودی میوزد
کاروان از آینههای بیضی عبور میکند
به رفتوآمد دو پرنده در پرند
عادت میکنم
یومیه میشوم
بستهی پستی نرسیدهای
که یک روز کاملش
تقریبا بیستوهشت ساعت قمریست.
از این جهات
من محسنم
و تو که به تازگی
پدر از دست دادهای
با سبیلهای لاغر دوچرخهای
روی اعصاب نیچه راه میروی.
.
من از صدای خودم خوشم میآید
من هجا دار میشوم
نهار و شام نمیخورم
گلدان را بر میدارم
که در اسباب کشی نشکند
فیلم را به عقب بر میگردانم
در نان و آوارگی استحاله میشوم
از این جهات من مسافرم
از این جهات چشمهای تو در سلام
شکلِ شاهکارِ بیخوابیست.
.
دفتر را میبندم
پیرمردها
با عینکهای بزرگ
دنیا را گرفتهاند.
#محسن_بوالحسنی
#شعر_سپید
.
بی تو
صبحانهام نان و
آوارگیست
از این جهت که میگذاری
سیگار بکشم
با ماهیان شناور در خونم
برقصم
در آینه
به قصد کُشت
صورتم را ببینم...
.
از جهات دیگر
که باد عمودی میوزد
کاروان از آینههای بیضی عبور میکند
به رفتوآمد دو پرنده در پرند
عادت میکنم
یومیه میشوم
بستهی پستی نرسیدهای
که یک روز کاملش
تقریبا بیستوهشت ساعت قمریست.
از این جهات
من محسنم
و تو که به تازگی
پدر از دست دادهای
با سبیلهای لاغر دوچرخهای
روی اعصاب نیچه راه میروی.
.
من از صدای خودم خوشم میآید
من هجا دار میشوم
نهار و شام نمیخورم
گلدان را بر میدارم
که در اسباب کشی نشکند
فیلم را به عقب بر میگردانم
در نان و آوارگی استحاله میشوم
از این جهات من مسافرم
از این جهات چشمهای تو در سلام
شکلِ شاهکارِ بیخوابیست.
.
دفتر را میبندم
پیرمردها
با عینکهای بزرگ
دنیا را گرفتهاند.
#محسن_بوالحسنی
#شعر_سپید
@asheghanehaye_fatima
۰
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
کتاب: #پرنده_اگر_برگردیم
#شعر_سپید #شعر_آزاد
۰
شعر بعدی چشمهای تو یک چاقوست
که من آنرا در دست خواهم گرفت
و راهی خیابان خواهم شد
آنوقت میتوانم هر مردی را که دلم میخواهد
از پا در بیاورم
خونی که از این قتل عام به جوی شهر جاری میشود
پاسبانها را خبر خواهد کرد
با تمام این اوصاف
باکی از دیوارهای زندان نیست
من آنجا خواهم نوشت
مردی که چشمهای تو را نداشته باشد
باید در زیر خاک زندگی کند
به شعر اول چشمهای تو بر میگردم
درست به رختآویز اتاق تو
لباس
که با تو در اتاق مینشیند و چای مینوشد
لباس
که با تو در اتاق شعر میخواند
با تو در اتاق می رقصد
میخوابد
و من بدون آنکه رگم را بریده باشم هنوز زندهام
خوشا به حال لباسهای سفید
لباسهای سیاه
لباسهای سرخ
و خوشا به حال تمام لباسهایی
که به اندام تو می آیند
#محمد_علی_نوری
کتاب: #پرنده_اگر_برگردیم
#شعر_سپید #شعر_آزاد
@asheghanehaye_fatima
۰
دست می سایی به من
چیزی فرو میریزد
و آغاز میشوم
دست که می سایی
به دیوارهای منفرد هر سلول
زندانی تازه ای متولد میشود
من ایمان دارم
به اینگونه آغاز شدن هر زندان
حتی دست می سایی به کلمات
غول اندوهگینی در آنها زاده می شود
که شعر میداند
در آغاز کلماتی از هم رمیده بودیم
بی آنکه صدای هم را بدانیم
به حنجره ی یکدیگر راه یافته بودیم
به سلاح ها دست میسایی
که غریبه ترمان کنی
تا به اصالتمان باز گردیم
میمون هایی خاکی
که از کلمات نامشان میترسند
و هرشب خواب دیده اند
در دستشان چیزی است
که نمیدانند
و با ان هرکه را صدا بزنند
دیگر زنده نخواهد ماند
دست میسایی به حنجره ی متورمم
تا جهانی از کلمات فرو بریزد
و اغاز شوم...
#ندا_مصباحی
#شعر_سپید
۰
دست می سایی به من
چیزی فرو میریزد
و آغاز میشوم
دست که می سایی
به دیوارهای منفرد هر سلول
زندانی تازه ای متولد میشود
من ایمان دارم
به اینگونه آغاز شدن هر زندان
حتی دست می سایی به کلمات
غول اندوهگینی در آنها زاده می شود
که شعر میداند
در آغاز کلماتی از هم رمیده بودیم
بی آنکه صدای هم را بدانیم
به حنجره ی یکدیگر راه یافته بودیم
به سلاح ها دست میسایی
که غریبه ترمان کنی
تا به اصالتمان باز گردیم
میمون هایی خاکی
که از کلمات نامشان میترسند
و هرشب خواب دیده اند
در دستشان چیزی است
که نمیدانند
و با ان هرکه را صدا بزنند
دیگر زنده نخواهد ماند
دست میسایی به حنجره ی متورمم
تا جهانی از کلمات فرو بریزد
و اغاز شوم...
#ندا_مصباحی
#شعر_سپید
@asheghanehaye_fatima
.
.
.
با این موج های مرگ
که در چشم هایم قیقاج می رود
از پی کدام موعود سمت تو می آیم؟
ای لای لای اندامت
مادرِ ارواحِ پریشانی
ارواح مادرانم را
نفس نفس تهی کن
و برقص
سایه های تُنُک را
پرنده ی شاخه های شبانه
گورم را به منقار بگیر
و بچسبان به پیشانی
که قلب می شناسد ضربان دشنه را
خورشید در کمند
نیزه ی در کمین
به زبان آ
که می سُری در ستون هایم خون بپاشی
بر عطش زخم های خمودی
می وزی و ماه از میان زخم
سر بر می آورد
و کتف هایم ستاره ای
که دنباله اش راه می کشد به صدایت
من چقدر غریب بودم
با این گیاه های خمیده
که بر چهره ام دارم
در پی کویر تو می آیم
که دریایم شتک می زند به رویایم
چال کن نسیمی را
که در جلگه بارور نباشد
#حانیه_متحیر
#شعر_سپید #شعر_آزاد
.
.
.
با این موج های مرگ
که در چشم هایم قیقاج می رود
از پی کدام موعود سمت تو می آیم؟
ای لای لای اندامت
مادرِ ارواحِ پریشانی
ارواح مادرانم را
نفس نفس تهی کن
و برقص
سایه های تُنُک را
پرنده ی شاخه های شبانه
گورم را به منقار بگیر
و بچسبان به پیشانی
که قلب می شناسد ضربان دشنه را
خورشید در کمند
نیزه ی در کمین
به زبان آ
که می سُری در ستون هایم خون بپاشی
بر عطش زخم های خمودی
می وزی و ماه از میان زخم
سر بر می آورد
و کتف هایم ستاره ای
که دنباله اش راه می کشد به صدایت
من چقدر غریب بودم
با این گیاه های خمیده
که بر چهره ام دارم
در پی کویر تو می آیم
که دریایم شتک می زند به رویایم
چال کن نسیمی را
که در جلگه بارور نباشد
#حانیه_متحیر
#شعر_سپید #شعر_آزاد
خوابیده به پهلوی چپ
با هوسی به اندازهی یک سیب در سرم
به چهل سالگیام فکر میکنم
به لغزیدن سنگی زیر پایم
زنها به رستگاری نزدیکترند
به هر چیزی که ناگهان بیاید و سرشان را بچرخاند به سمت تنهایی
بی آنکه بخواهند از تاریکی میترسند
و از مردن در تپههای اطراف شهر.
درد در زانوهایم جمع شده
مینشینم و استخوانهای پوکم را لمس میکنم.
زن ها که دلشان از فراموشی ضعف میرود
حواسشان به همه چیز هست
اول زیبایی را ترک میکنند
بعد خیابانها را
بعد پنجرهها را
و پاهایشان را از آفتاب
و کمرهایشان را از دیوار میگیرند
و با دهانهایی باهوش
به لبخندهای در آینه خیره میمانند
خیره میمانند.
#ریحانه_آخوندزاده
#شعر_سپید_افغانستان
@asheghanehaye_fatima
با هوسی به اندازهی یک سیب در سرم
به چهل سالگیام فکر میکنم
به لغزیدن سنگی زیر پایم
زنها به رستگاری نزدیکترند
به هر چیزی که ناگهان بیاید و سرشان را بچرخاند به سمت تنهایی
بی آنکه بخواهند از تاریکی میترسند
و از مردن در تپههای اطراف شهر.
درد در زانوهایم جمع شده
مینشینم و استخوانهای پوکم را لمس میکنم.
زن ها که دلشان از فراموشی ضعف میرود
حواسشان به همه چیز هست
اول زیبایی را ترک میکنند
بعد خیابانها را
بعد پنجرهها را
و پاهایشان را از آفتاب
و کمرهایشان را از دیوار میگیرند
و با دهانهایی باهوش
به لبخندهای در آینه خیره میمانند
خیره میمانند.
#ریحانه_آخوندزاده
#شعر_سپید_افغانستان
@asheghanehaye_fatima