@asheghanehaye_fatima
تو مانند گل،
قشنگ و لطیف و پاک هستی
وقتی که تو را میبینم
ملالی در قلب خودم
احساس میکنم
مثل اینکه باید دستهایم را
بر سرت بگذارم و دعاکنان بگویم
که خدا تو را همینطور
پاک و لطیف و زیبا نگه دارد ...
#هاینریش_هاینه
تو مانند گل،
قشنگ و لطیف و پاک هستی
وقتی که تو را میبینم
ملالی در قلب خودم
احساس میکنم
مثل اینکه باید دستهایم را
بر سرت بگذارم و دعاکنان بگویم
که خدا تو را همینطور
پاک و لطیف و زیبا نگه دارد ...
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima
هر دو بههم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن به دیگری نبود،
چه دشمنخو، به هم مینگریستند،
و بر آن بودند
از عشق بگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رویا در اشتیاق هم بودند،
دیر زمانی بود مرده بودند و
خود این را نمیدانستند...!
■●شاعر: #هاینریش_هاینه | آلمان| Christian Johann Heinrich Heine | زادهی ۱۳ دسامبر ۱۷۹۷ در دوسلدورف؛ درگذشتهی ۱۷ فوریه ۱۸۵۶ در پاریس |
■●برگردان: #ناصر_طهماسب
هر دو بههم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن به دیگری نبود،
چه دشمنخو، به هم مینگریستند،
و بر آن بودند
از عشق بگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رویا در اشتیاق هم بودند،
دیر زمانی بود مرده بودند و
خود این را نمیدانستند...!
■●شاعر: #هاینریش_هاینه | آلمان| Christian Johann Heinrich Heine | زادهی ۱۳ دسامبر ۱۷۹۷ در دوسلدورف؛ درگذشتهی ۱۷ فوریه ۱۸۵۶ در پاریس |
■●برگردان: #ناصر_طهماسب
@asheghanehaye_fatima
هر دو به هم عشق می ورزیدند،
اما هیچ یک را
یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود
چه دشمن خو، به هم می نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند؛
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی دانستند ...
#هاینریش_هاینه
هر دو به هم عشق می ورزیدند،
اما هیچ یک را
یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود
چه دشمن خو، به هم می نگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رویا
در اشتیاق هم بودند؛
دیر زمانی بود مرده بودند
و خود این را نمی دانستند ...
#هاینریش_هاینه
من بہ بہشتِ موعودِ
ڪشیشانِ مقدّسنما
باور ندارم !
من فقط به چشمانِ تُو
مؤمن هستم
ڪہ نورِ آسمانےاَم هستند !
من بہ خُداوندگارے ڪہ
ڪشیشانِ مقدّسنما
از آن سخن مےگویند
باور ندارم !
من فقط بہ قلبِ تُو
مؤمن هستم
وَ جُز قلبت
هیچ خُدایے ندارم !
من نہ بہ شیطان
باور دارم
وَ نہ بہ جہنّم وَ عذابِ آن !
من فقط بہ چشمان وُ
قلبِ شیطانےِ تُو
مؤمن هستم !
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima☘
ڪشیشانِ مقدّسنما
باور ندارم !
من فقط به چشمانِ تُو
مؤمن هستم
ڪہ نورِ آسمانےاَم هستند !
من بہ خُداوندگارے ڪہ
ڪشیشانِ مقدّسنما
از آن سخن مےگویند
باور ندارم !
من فقط بہ قلبِ تُو
مؤمن هستم
وَ جُز قلبت
هیچ خُدایے ندارم !
من نہ بہ شیطان
باور دارم
وَ نہ بہ جہنّم وَ عذابِ آن !
من فقط بہ چشمان وُ
قلبِ شیطانےِ تُو
مؤمن هستم !
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima☘
@asheghanehaye_fatima
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبات بودم
دلات چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبام را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند.
■●شاعر: #هاینریش_هاینه | آلمان| Christian Johann Heinrich Heine | زادهی ۱۳ دسامبر ۱۷۹۷ در دوسلدورف؛ درگذشتهی ۱۷ فوریه ۱۸۵۶ در پاریس |
■●برگردان: #شجاع_الدین_شفا
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبات بودم
دلات چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبام را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند.
■●شاعر: #هاینریش_هاینه | آلمان| Christian Johann Heinrich Heine | زادهی ۱۳ دسامبر ۱۷۹۷ در دوسلدورف؛ درگذشتهی ۱۷ فوریه ۱۸۵۶ در پاریس |
■●برگردان: #شجاع_الدین_شفا
@asheghanehaye_fatima
نامهای که نوشتی
هرگز نگرانام نکرد...
گفتهای بعد از این
مرا دوست نخواهی داشت!
اما...
نامهات
چرا آنقدر طولانی است؟
تمیز نوشتهیی
پشتورو دوازده برگ؛
این خودش یک کتاب کوچک است!
هیچکس برای خداحافظی
نامهای چنین نمینویسد
نامهات
نگرانام نکرد...
#هاینریش_هاینه | Christian Johann Heinrich Heine | آلمان، ۱۸۵۶-۱۷۹۷ |
نامهای که نوشتی
هرگز نگرانام نکرد...
گفتهای بعد از این
مرا دوست نخواهی داشت!
اما...
نامهات
چرا آنقدر طولانی است؟
تمیز نوشتهیی
پشتورو دوازده برگ؛
این خودش یک کتاب کوچک است!
هیچکس برای خداحافظی
نامهای چنین نمینویسد
نامهات
نگرانام نکرد...
#هاینریش_هاینه | Christian Johann Heinrich Heine | آلمان، ۱۸۵۶-۱۷۹۷ |
@asheghanehaye_fatima
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
هاینریش هاینه - شاعر آلمانی
برگردان: شجاعالدین شفا
#هاینریش_هاینه
#شجاعالدین_شفا
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
هاینریش هاینه - شاعر آلمانی
برگردان: شجاعالدین شفا
#هاینریش_هاینه
#شجاعالدین_شفا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگارِ درازی
من مالکِ قلبت بودم
دلت چه شیرین،
خطاکار
و کوچک بود
از این شیرینتر
و خطاکارتر
نمیتوان یافت...
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم
عشق برتر از اندوه بود؟!
تنها میدانم
هر دو بزرگ بودند...
#هاینریش_هاینه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هر دو به هم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن
به دیگری نبود.
چه دشمنخو به هم مینگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رؤیا
در اشتیاقِ هم بودند.
دیرزمانی بود مرده بودند
و خود این را نمیدانستند.
#هاینریش_هاینه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_عبداللهی
هر دو به هم عشق میورزیدند،
اما هیچیک را یارای اعتراف آن
به دیگری نبود.
چه دشمنخو به هم مینگریستند
و بر آن بودند از عشق درگذرند.
عاقبت از هم جدا شدند و تنها،
گاه در رؤیا
در اشتیاقِ هم بودند.
دیرزمانی بود مرده بودند
و خود این را نمیدانستند.
#هاینریش_هاینه
#شاعر_آلمان
ترجمه:
#علی_عبداللهی
آه که تو
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبت بودم
دلت چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند.
#هاینریش_هاینه | Heinrich Haine | آلمان، ۱۸۵۶ - ۱۷۹۷ |
برگردان: #شجاعالدین_شفا
@asheghanehaye_fatima
به تمامی به فراموشی سپردی
که روزگار درازی
من مالک قلبت بودم
دلت چه شیرین
خطاکار و کوچک بود
از این شیرینتر و خطاکارتر نمیتوان یافت
آه که تو
عشق و اندوهی را
به فراموشی سپردی
که قلبم را میفشردند
نمیدانم عشق برتر از اندوه بود
تنها میدانم هر دو بزرگ بودند.
#هاینریش_هاینه | Heinrich Haine | آلمان، ۱۸۵۶ - ۱۷۹۷ |
برگردان: #شجاعالدین_شفا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
در خنکای شامگاهی، مرگیست،
آنچنان که زندگی در طراوتِ هر روزی.
دیگر پاسی از شب گذشته و خوابی در برم میگیرد،
روز چه از پایم انداخته.
بر بسترم درختی ریشه دوانیده است
که در آن شباهنگی میخوانَد؛
آوازش از چنان عشقی سرشار است
که به گوش میرسد، حتا از رؤیای آدمی.
Der Tod das ist die kühle Nacht,
Das Leben ist der schwüle Tag.
Es dunkelt schon, mich schläfert,
Der Tag hat mich müd gemacht.
Über mein Bett erhebt sich ein Baum,
Drin singt die junge Nachtigall;
Sie singt von lauter Liebe,
Ich hör es sogar im Traum.
#هاینریش_هاینه
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر
در خنکای شامگاهی، مرگیست،
آنچنان که زندگی در طراوتِ هر روزی.
دیگر پاسی از شب گذشته و خوابی در برم میگیرد،
روز چه از پایم انداخته.
بر بسترم درختی ریشه دوانیده است
که در آن شباهنگی میخوانَد؛
آوازش از چنان عشقی سرشار است
که به گوش میرسد، حتا از رؤیای آدمی.
Der Tod das ist die kühle Nacht,
Das Leben ist der schwüle Tag.
Es dunkelt schon, mich schläfert,
Der Tag hat mich müd gemacht.
Über mein Bett erhebt sich ein Baum,
Drin singt die junge Nachtigall;
Sie singt von lauter Liebe,
Ich hör es sogar im Traum.
#هاینریش_هاینه
برگردان: #فائزه_پورپيغمبر