عاشقانه های فاطیما
783 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
#داریوش_اقبالی
#نیاز
ترانه : اردلان سرافراز
آهنگ : فرید زلاند
تنظیم : علی الهی
@asheghanehaye_fatima


ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم..
یا مثلا چقدر كافه نرفتیم
ما چقدر با هم چای نخوردیم!
فیلم ندیدیم و
نخندیدیم
آه لعنتی
ما چقدر با هم خوش نگذراندیم
شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم
چقدر در آغوش هم از رویا ها و دلواپسی هایمان نگفتیم
ما چقدر همدیگر را نوازش نكردیم و
از دلتنگی هایمان برای هم شعر نخواندیم
ما چقدر عكس سلفی نداریم
و چقدر از كتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم
چقدر دست هایمان را در هم جفت نكردیم
از ترس اینكه جدایمان نكنند!
چقدر جلوی آیینه همدیگر را بغل نكردیم و به تصویرمان در آیینه لبخند نزدیم و حسرت نكشیدیم
كه این لحظه تا ابد ادامه پیدا كند!
می دانی چیست؟!
ما خیلی كار های نكرده داریم
من فكر می كنم
بهتر باشد كه برگردی...

#نیاز_خاکی
@Asheghanehaye_fatima



با ذوق گفتم: چه انگشتر قشنگی دستت كردی!
نگاهش رو از ماشین جلویی گرفت و به دست راستش روی فرمون نگاه كرد...
حواسش و جمع رانندگی كرد و گفت:
ترافیك همیشه كلافه كننده است!
_نه همیشه
بی تفاوت نگاهم كرد
_خب مثلا اینكه آدم با كی توی ترافیك باشه خیلی مهمه یه اعتراف بكنم؟
+بگو
_مثلا من همیشه آرزو می كنم وقتی با تو توی ماشینم ترافیك باشه!!
نگاه كلافه اش رو انداخت به ماشین جلویی
یه نفس عمیق كشیدم و گفتم:
می دونی چیه؟ تو همیشه منطقی بودی...
پرید تو حرفم كه:
تو هم همیشه احساساتی
با تعجب نگاهش كردم....
ادامه داد: واسه اون همه احساسی كه تو داشتی فقط منطق صرف لازم بود...
تو اونقدر احساس گذاشتی كه جایی واسه احساس من نبود...
بعد من محكوم شدم به خشك بودن به سختی به بی احساس بودن!! شدم آدم بد ماجرا...
نگاهم گیج بود...
دستم و گذاشتم روی دستش
نفس صدا دارش اجازه نمی داد تمركز كنم رو حرفای قبلش
آروم گفتم:
حالا وقت گفتن این حرف نبود...
اینا رو باید خیلی قبل تر می گفتی
پوزخند زد....
صورتم رو از صورتش گرفتم!
ترافیك سبك شده بود
گفتم:
ما قراره دوست عادی بمونیم
تلخ نشو
انگشترشو در آورد
گذاشت كف دستم
گفت: اگه میشه این و پیش خوردت نگه دار
دستت نكن اما همیشه دنبالت باشه
_چرا؟
+می خوام دلواپس نباشم! این انگشتر ازت مواظبت می كنه...
خندیدم
_از كی تا حالا خرافاتی شدی؟
+ از وقتی عالم و آدم گفتن براش ادكلن نخر جدایی میاره و برات ادكلن خریدم چون عاشق ادكلن بودی...
هیچی نگفتم
هیچی نگفت...
صدای موزیک و بلند كرد...

#نیاز_خاکی
@asheghanehaye_fatima


..
عكست را با خودم دارم
همراه صدای ضبط شده ات را...
و هر روز به انجمن های ادبی سر میزنم!
گوشه ای به التماس
شاعری را گیر میاورم...
عكست را نشان میدهم
و سكوتِ ضبط شده ی صدایت را...
همان دوستت دارم هایی را كه هیچ وقت نگفتی...
و بعد اصرار میكنم
تو را بسراید!

دیروز بالاخره شاعری قبول كرد!
مدتی عكست را نگاه كرد...
و به سكوتِ دوستت دارم هایت گوش داد...
نگاهی به من كرد و
با لبخند روی تكه كاغذی نوشت:

"برگرد...
این دیوانه
دلش تنگ است..."

#نیاز_خاکی
@asheghanehaye_fatima



عشق لطافتی ست که اوهام را برای اولین بار از گوشه ی ذهن به دنیای واقعیت می آورد
و موهبتی ست که این دنیا برای میزبانی از آن زیادی کوچک است...
#نیاز آخرین شالوده عشق است...
اگر چنین مضمون هایی را در رابطه ای دیدی لبخند بزن و درد عشق بیشتری را برایشان بخواه...

افسوس که در رابطه های امروزی رقص هورمون ها حرف اول را میزنند و چه عمیق تفاوتیست میان این ها با آن #عشق رشک انگیز...


#بهراد
#ع_ش_ق
@asheghanehaye_fatima




برف آرام آرام همچون دانه های پنبه یک لحاف دوز پیر،در حال بارش روی ساعت بزرگ میدان وسط شهر بود.
عقربه بلند دقیقه شمار، روی یازده بود و عقربه کوچک ساعت شمار #زیر عقربه بلندتر، در آن شب جمعه سرد زمستان پایتخت خوابیده بود.
یک سفر رمزآلود و خطرناک را پشت سر گذاشته بودم تا خودم را به جمع زنان جوان آن ساختمان که سنگ نمای سفید اما مکدر به رنگ دود خودروهای شهر به تن کرده بود ، برسانم.
احساس غربت در محیطی نو و بکر مرا می آزرد. قبلاً تجربه ای از به آغوش گرفتن #بدن_یک_زن نداشتم. اما این #احساس را هر شخصی ، یک روزی و یا شاید مثل من #یک شبی باید تجربه اش میکرد.
قبل از اینکه وارد اتاقی که از قبل برای اینکار تعبیه کرده بودند بشوم، صدای زن های جوان به گوشم می رسید.
صدای دلنشین زنی را بخاطر دارم که خطاب به زن دیگری می‌گفت :« همه اولش میترسن ، #درد جزئی از این #لذت_بزرگ است. وقتی #بغلش کنی می بینی چه #لذتی بین #تماس #دو_بدن هست.
من خودم تجربه اش رو داشتم،اوج لذتش اونجاس که؛ با دستاش سینه های زنونه ات رو می گیره و باهاشون بازی می کنه.
اون وقته که این اضطراب و استرست به لذت و عشق تبدیل میشه . تازه وقتی کارش تموم شد و با آرامش توی #بغلت خوابید دردش رو به کلی فراموش میکنی.
تنها راه حل واسه اون لحظه حساس و فراموش نشدنی، اینه که #بدنت رو کمی شل کنی و تمرکزت رو از روی #بدنت به نقطه ای دیگه متمرکز کنی تا بتونی دردش رو تحمل کنی.
وقتی هم ازت خواستم، اجازه بدی تا ملافه خونین روی تخت رو بردارم و یک ملافه تمیز زیرتون پهن کنم ، تا دونفری بتونید توی بغل هم بخوابید. چون واقعاً #بدن_دوتاتون کوفته و حسابی خسته شده و نیاز به یه خواب عمیق روی یک تخت خواب پاکیزه و گرم و نرم دارید.»
گویا حس اضطراب و درد آن زن به #بدن من هم منتقل شده بود. دوست نداشتم توی یه جمع پر از زن که همه برای من غریبه بودند،وارد بشوم.

یکی از زن ها علاقه عجیبی به من نشان می داد ،تا من را زودتر از بقیه ببیند.
فشار #روحی و #جسمی زیادی داشت به من وارد می شد ، یک جور مقاومت بین نرفتن و رفتن بود. انگار خواستی قوی و #خارج_از_اختیار واراده و قدرت من حکمفرما بود.
توی همین افکار بودم که با فشار دستان یکی از زن ها روی #شانه_سمت_راست_بدنم به اتاق هدایت و کشیده شده بودم و حالا توی جمع آن زن های زیبا وجوان بودم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، حضور چند زن خوشگل بود که لباس بلند و جلو باز به تن داشتند .پاها و اندام لخت شان هم پیدا بود . آنها روی تخت هایی به موازات درب ورودی و درست مقابل من دراز کشیده بودند.
با خودم #اندیشیدم که کدام یک از این زن ها را به زودی در #آغوش خواهم کشید.
هیچ مرد دیگری بجز من آنجا نبود و این #یک_نعمت_بزرگ بود که به من هدیه داده شده بود. بی شک یکی از آن زن ها در آن مکان و در آن زمان به من #تعلق داشت.
زنی سبزه و بلند قامت که #بدنی_تنومندتر از سایر زنان آنجا داشت با رفتاری به دور از شأن و ادب زنانه اش ، با دست گوشت آلودش ، محکم به #باسن_های_من کوبید.
عمل سخیف و به دور از ادب و نزاکت او، احساس وحشت و ترس از آن محیط نامأنوس را در من افزایش داد
با خودم گفتم: «چرا آدم های اینجا به راحتی به #اندام_و_بدن_من و حتی یکدیگر دست می زنند و کسی هم معترض این نوع #رفتارها نیست؟!.»
اما حالا برای من مسجل شده بود که در این محیط جدیدو نامأنوسی که پا گذاشته ام #مالکیت_بدن و #حریم_خصوصی ام از من #سلب شده بود و دیگر #متعلق_به_خودم نبودم . هر آن ،این امکان وجود داشت ،هر کسی که اراده کند بتواند #بدن_من_را_لمس کند. و این #ترسناک_ترین_تجربه از این فضای زنانه اما خشن برای من بود
اکنون علاوه بر #ترس_لمس شدن توسط زنی غریبه، سرمای سرد دیماه از #پوست_و_گوشت من عبور کرده بود و در #استخوان_بدنم نفوذ کرده بود.سرمای اتاق هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد
#سرما_و_گرما در حال مبارزه کردن برای #تسخیر_بدن_من بودند. درست مثل چند دقیقه پیش که من در حال مبارزه کردن بر سر آمدن و نیامدن به اتاق زنان بودم.
بالاخره سرما پیروز شد و #بدن تسلیم شده من احساس به یک #بخشش بزرگ و یا شاید یک #نیاز اولیه داشت .
#نیازمندی به آغوش گرم یک زن بر دیگر #نیاز هاو بخشش ها بر من مستولی شد.
چه حالت مکیفی خواهد داشت که دستی زنانه و لطیف ،دستان سرد و ترسیده من را بگیرد و #بدنم را محکم به #بدنش چسبانیده و #آرامش_و_امنیت به من تزریق کند.
#اکنون پرستار اتاق زایمان آن زایشگاه، من را به مادرم سپرد.
چه بغل و اندامی #امن_تر از #آغوش مادر برای بدن سرد وکوفته یک #نوزاد_تازه_متولد_شده در ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه نوزدهمین شب دیماه سال ۱۳۵۴خواهد بود.
#اولین تجربه ام از #بدنم را به عنوان جزئی از یک کل آموختم، حس و مفاهیم انتزاعی از موقعیت هایی که بدنم در آن قرار می گیرد

#بدن_من
#عباس_عبدالمحمد
ترانه ی زیبای نیاز - داریوش
@DARIUSHFANN
#نیاز
ترانه سرا : اردلان سرفراز
اهنگساز : فرید زلاند
تنظیم : علی الهی

🔺

راز و نیاز عاشق ، محتاج گفتگو نیست
وقت نماز عاشق ، قبله که روبرو نیست

#داریوش_اقبالی
#داریوش

@asheghanehaye_fatima
پاره‌ی کوچکِ تن‌ام
ای تنیده در اعماقِ وجودم
که چنین از سرما بی‌زاری
تنگ‌تر، تنگ‌تر در آغوش‌ام بخواب

کبک در میان شبدرها به خواب می‌رود
گوش‌به‌زنگِ سگانی که پارس می‌کنند
اما صدای تنفسِ من، آرامش تو را برهم نمی‌زند
تنگ‌تر، تنگ‌تر در آغوش‌ام بخواب

ساقه‌ی کوچکِ لرزانِ گیاه
که از زندگی هراسانی
آغوشِ مرا رها مکن
تنگ‌تر، تنگ‌تر در آغوش‌ام بخواب

من که همه‌چیز را از دست داده‌ام
از اندیشه‌ی خواب، بر خود می‌لرزم
از میان بازوان‌ام دور مشو
تنگ‌تر، تنگ‌تر در آغوش‌ام بخواب.

○●شاعر: #گابریلا_میسترال | Gabriela Mistral | شیلی، ۱۹۵۷-۱۸۸۹ |
○●برگردان: #نیاز_یعقوب‌شاهی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم..
یا مثلا چقدر كافه نرفتیم
ما چقدر با هم چای نخوردیم!
فیلم ندیدیم و
نخندیدیم
آه لعنتی
ما چقدر با هم خوش نگذراندیم
شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم
چقدر در آغوش هم از رویا ها و دلواپسی هایمان نگفتیم
ما چقدر همدیگر را نوازش نكردیم و
از دلتنگی هایمان برای هم شعر نخواندیم
ما چقدر عكس سلفی نداریم
و چقدر از كتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم
چقدر دست هایمان را در هم جفت نكردیم
از ترس اینكه جدایمان نكنند!
چقدر جلوی آیینه همدیگر را بغل نكردیم و به تصویرمان در آیینه لبخند نزدیم و حسرت نكشیدیم
كه این لحظه تا ابد ادامه پیدا كند!
می دانی چیست؟!
ما خیلی كار های نكرده داریم
من فكر می كنم
بهتر باشد كه برگردی...

#نیاز_خاکی
@asheghanehaye_fatima



بادها بیهوده‌ غم‌های آسمان‌ را می‌رانند
چشمان‌ تو هنگامی که‌ اشک‌ در آن‌ می‌درخشد، روشن‌تر است‌
چشمان‌ تو، رشک‌ آسمان‌ پس‌ از باران‌ است‌
شیشه‌، هرگز، چون‌ در آن‌جا که‌ شکسته‌ است‌، چنین‌ آبی نیست‌

یک‌ دهان‌ برای بهار واژگان‌ کافی است‌
برای همه‌ی سرودها و افسوس‌ها
اما آسمان‌ برای میلیون‌ها ستاره‌، کوچک‌ است‌
ازین‌‌رو به‌ پهنه‌ی چشمان‌ تو و رازهای دوگانه‌ی آن‌ نیازمندند



#لویی_آراگون | Louis Aragon |
فرانسه
برگردان: #نیاز_یعقوب‌شاهی | √●بخشی از یک شعر

🎼●آهنگ: «نقش تو»

🎙●خو
اننده: #نیاز_نواب | ●شعر: افظ


هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود...

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

... و گفت : #عشق بهره ایست از آن دریا که خلق را در آن گذر نیست، آتشی است که جان را در وی گذر نیست، آورد و بُردیست که بنده را در آن خبر نیست و گفت هر آنچه بدین دریا باز نَهند باز نشود، مگر دو چیز: یکی #اندوه و دیگر #نیاز.



#شیخ_ابولحسن_خرقانی