@asheghanehaye_fatima
.
در آغوش تو
به بهمن عصر یخبندان بر می گردم
و کنارت در مردادی ترین فصل احساسم
از سقف خانه ام برف می بارد
از بس قلبت
در مجاورت قطبی ترین عواطف مانده است
که هر واژه ای از دهانت بیرون می پرد
قندیل می بندد
بر دریاچه ی یخبسته ی احساس تو
هزاران بار سُرخورده ام و اما
سرم به سنگ نه !
سَر خورده نشده ام
خودم دستم را گرفته ام و بلند شده ام
خودم خودم را در آغوش کشیده ام و
دلداری داده ام
با فوران آتشفشانی از نو گُر گرفته
به سویت باز آمده ام اما
از بس سرمای تو دلسوز است
که با تمامی گدازه هایم
از سوز دست هایت زخم بر می دارم . ...
به پایت می نشینم و پرپر می زنم اما
این بار از من نخواه برگردم
من اسکیمویی هستم
که سرمای دلت را
به تمامی خورشید های دل گرم
ترجیح داده ام
یا با حریر احساسم آبت می کنم
یا در زمهریر آغوشت
جان می سپارم !
#مصطفی_زاهدی
.
در آغوش تو
به بهمن عصر یخبندان بر می گردم
و کنارت در مردادی ترین فصل احساسم
از سقف خانه ام برف می بارد
از بس قلبت
در مجاورت قطبی ترین عواطف مانده است
که هر واژه ای از دهانت بیرون می پرد
قندیل می بندد
بر دریاچه ی یخبسته ی احساس تو
هزاران بار سُرخورده ام و اما
سرم به سنگ نه !
سَر خورده نشده ام
خودم دستم را گرفته ام و بلند شده ام
خودم خودم را در آغوش کشیده ام و
دلداری داده ام
با فوران آتشفشانی از نو گُر گرفته
به سویت باز آمده ام اما
از بس سرمای تو دلسوز است
که با تمامی گدازه هایم
از سوز دست هایت زخم بر می دارم . ...
به پایت می نشینم و پرپر می زنم اما
این بار از من نخواه برگردم
من اسکیمویی هستم
که سرمای دلت را
به تمامی خورشید های دل گرم
ترجیح داده ام
یا با حریر احساسم آبت می کنم
یا در زمهریر آغوشت
جان می سپارم !
#مصطفی_زاهدی
یک جایی یاد میگیری
که میتوانی #تحمل کنی
که #محکم باشی
باد میگیری که خیلی می ارزی.
#لویس_بورخس
@asheghanehaye_fatima
که میتوانی #تحمل کنی
که #محکم باشی
باد میگیری که خیلی می ارزی.
#لویس_بورخس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت
می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت
با حال آن روزم میان خاطرات تو
باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت
می شد بگیری دست من را قبل از افتادن
اما نشد، تا من بفهمم عشق تاوان داشت
میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن
افسوس، من را کشت آن دردی که درمان داشت
من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم. مرگ در رگ هام جریان داشت
وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند
برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت
#رویاباقری
خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشت
حسی شبیه آنچه که یک جسم ِ بی جان داشت
می آمد و با هرقدم عطر تو می پیچید
لعنت به شهری که پس از تو باز باران داشت
با حال آن روزم میان خاطرات تو
باران نمی بارید، اگر یک ذره وجدان داشت
می شد بگیری دست من را قبل از افتادن
اما نشد، تا من بفهمم عشق تاوان داشت
میشد ببندی زخم من را قبل جان دادن
افسوس، من را کشت آن دردی که درمان داشت
من مرده بودم! مرگ با من زندگی می کرد
من مرده بودم. مرگ در رگ هام جریان داشت
وقتی که برگشتی به من، در شهر پرکردند
برگشتن جان پس به جسمی مرده، امکان داشت
#رویاباقری
@asheghanehaye_fatima
امن ترین سنگر دنیا
عمارت ابی اغوش توست
برای ابرهایی که
ترس به دل یاس های این خانه
انداخته
توکه باشی
افتاب ازضلع شانه های تو
به پنجره های تاریک تنم
میتابد
خنده های تو نوراست
که ازپیاله ی لبهایت مینوشم
وسیب هایی که روی گونه هایم میتکانی
ازباغ جغرافیای صورتت
حول این حوای سرخ میروید
اگربخاهم برایت اشکارکنم
ایه های عشق را
جز زبان چشمانم
پژواکی گیراترنمی یابم
دربیداریم به تومریم ترین
و
درخوابهایم بتو مومن ترین
و
ازتو هرپنجره که دورباشم
بازنزدیک ترین خدا
به رگ احساسم
عطر گلخانه ی
ابي پیراهن توست
صدای بم مردانه توست
توبر قلب شعرهایم
تپشی هستی بی توقف...
#یاسمن_احمدی
امن ترین سنگر دنیا
عمارت ابی اغوش توست
برای ابرهایی که
ترس به دل یاس های این خانه
انداخته
توکه باشی
افتاب ازضلع شانه های تو
به پنجره های تاریک تنم
میتابد
خنده های تو نوراست
که ازپیاله ی لبهایت مینوشم
وسیب هایی که روی گونه هایم میتکانی
ازباغ جغرافیای صورتت
حول این حوای سرخ میروید
اگربخاهم برایت اشکارکنم
ایه های عشق را
جز زبان چشمانم
پژواکی گیراترنمی یابم
دربیداریم به تومریم ترین
و
درخوابهایم بتو مومن ترین
و
ازتو هرپنجره که دورباشم
بازنزدیک ترین خدا
به رگ احساسم
عطر گلخانه ی
ابي پیراهن توست
صدای بم مردانه توست
توبر قلب شعرهایم
تپشی هستی بی توقف...
#یاسمن_احمدی
@asheghanehaye_fatima
سالها بعد ....
برای دخترت
آنقدر پدر باش
تا جای هیچ مردی غیر تو را
به دنیای دخترانه اش راه ندهد
آنقدر مرهم باش
تا هیچ زخمی
استخوان احساسش را نشکند
آنقدر رفیق باش
تا هیچ نارفیقی نقاب محبت نفروشد
آنقدر .....
موهایش را خوب بباف
تا هیچ شاعری
نتواند
دلتنگی هایش را
به تنهایی اش ببافد....
فقط ....
دوستت دارم هایت را
آرام بگو
هنوز آشیانه ی شعرهای من
از نفس های تو
بیمار است.....
#مهدیس_رستگاری
#سالها_بعد.....
سالها بعد ....
برای دخترت
آنقدر پدر باش
تا جای هیچ مردی غیر تو را
به دنیای دخترانه اش راه ندهد
آنقدر مرهم باش
تا هیچ زخمی
استخوان احساسش را نشکند
آنقدر رفیق باش
تا هیچ نارفیقی نقاب محبت نفروشد
آنقدر .....
موهایش را خوب بباف
تا هیچ شاعری
نتواند
دلتنگی هایش را
به تنهایی اش ببافد....
فقط ....
دوستت دارم هایت را
آرام بگو
هنوز آشیانه ی شعرهای من
از نفس های تو
بیمار است.....
#مهدیس_رستگاری
#سالها_بعد.....
@asheghanehaye_fatima
gözlerin nasıl bulanık
gözlerin sisli bir orman
saklı korkulardan sanık
sanki kaçarkan vurulan
kirpiklerin diken diken
tel örgüler kirpiklerin
yasak sınırlar geçerken
geride kaybettiklerin
dudakların nasıl ürkek
nekadar uzakta sesin
sen gece gelen konuğu
hiç kimsenin ve herkesin
@asheghanehaye_fatima
@aloonaksher
چقدر گرفته اند و کدر چشمهايت
اين بيشه های مه آلود،
چشمهايت ،
متهمی که در فرار با ترسهای پنهانش
گلوله می خورد.
مفتولهای بر تابيده اند خار_خار مژه گانت،
حال اينکه تو
از مرزهای ممنوع می گذری
با گمشدگانی در پشت سر...
چقدر رمنده اند و وحشی لبانت
و چقدر دور
صدايت...
حال اينکه تو
مهمان شبانه ی همگانی
همه کس
و
هيچ کس
#ياغمور_آتسيز /ترکیه
برگردان: #قادر_دلاورنژاد
( #یاشار_یاغیش )
gözlerin nasıl bulanık
gözlerin sisli bir orman
saklı korkulardan sanık
sanki kaçarkan vurulan
kirpiklerin diken diken
tel örgüler kirpiklerin
yasak sınırlar geçerken
geride kaybettiklerin
dudakların nasıl ürkek
nekadar uzakta sesin
sen gece gelen konuğu
hiç kimsenin ve herkesin
@asheghanehaye_fatima
@aloonaksher
چقدر گرفته اند و کدر چشمهايت
اين بيشه های مه آلود،
چشمهايت ،
متهمی که در فرار با ترسهای پنهانش
گلوله می خورد.
مفتولهای بر تابيده اند خار_خار مژه گانت،
حال اينکه تو
از مرزهای ممنوع می گذری
با گمشدگانی در پشت سر...
چقدر رمنده اند و وحشی لبانت
و چقدر دور
صدايت...
حال اينکه تو
مهمان شبانه ی همگانی
همه کس
و
هيچ کس
#ياغمور_آتسيز /ترکیه
برگردان: #قادر_دلاورنژاد
( #یاشار_یاغیش )
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خیلیها حرفاشونو براتون می نویسنو پاک میکنن.بعضی وقتا شما هیچوقت از حس آدم هایی که دوستتون دارن باخبرنمیشین
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
آن زن نقاش بود
صبح خودش را می کشید
ظهر خودش را می کشید
عصر خودش را می کشید
و شب
پاک می کرد
#محمد_عسکری_ساج
آن زن نقاش بود
صبح خودش را می کشید
ظهر خودش را می کشید
عصر خودش را می کشید
و شب
پاک می کرد
#محمد_عسکری_ساج
@asheghanehaye_fatima
اینجا هوا
نه ابری اَست نه آفتابی ؛
پُر از ریز گَردِ خاطراتِ توست !
وَ چقدر
چشم های من
به این هوا حسّاسیت دارد...!
#مینا_آقازاده
اینجا هوا
نه ابری اَست نه آفتابی ؛
پُر از ریز گَردِ خاطراتِ توست !
وَ چقدر
چشم های من
به این هوا حسّاسیت دارد...!
#مینا_آقازاده
@asheghanehaye_fatima
چند سال بعد
-مامان ؛ میشه برام یه خاطره بگی ؟
همین طور که ظرف هارا کفی میکردم و در سینک قرار میدادم ، در فکر فرو رفتم ... ما ، از نسلی هستیم که حرف هایمان را تایپ میکردیم ولی سِند نکردیم ...
تمام دلخوشیمان ، چک کردن پروفایل کسی بود که به قولی ، بلاکمان کرده بود و حتی نمیتوانستیم عکسش را ببینیم ...
ما از نسل آنلاین ها تنها ترینند هستیم ... از نسل مجازی !
از نسل عشق مجازی هستیم که هرگز نرسیدیم و حالا که شاید ۲۰ سال از آن زمان میگذرد ، تنها ، اسمی از اون به یاد دارم ... حتی دیگر تماشای پروفایلش را ترک کرده ام ...
ما از نسل دوست داشتن هایی از جنس صفحه های کیبورد گوشی هایمان و گرفتن دست خیالی مجازی هایمان هستیم ...
ما از نسل " همین الان یهویی "هایی هستیم که میخندیدیم ولی درونمان پر از غصه های یواشکی بود ...
ما از نسل موزیک های خارجی هستیم که فقط میخواستیم گوش کنیم تا به دردی که نمیدانستیم چیست ؟ گریه کنیم .
ما از نسل بیدارماندن های تا صبح هستیم .
از نسلی که از پشت گوشی و مانیتور ، کسی اشک هایمان را ندید .
نسلی که درد هایمان تایپ شد ، لایک شد و نهایتش ، کسی آمد و گفت : زیبا بود ؛ کپی .
و درد هایم کپی شدند و هزار و یک درد دیگر شد .
ما از نسل دوست داشتن های یواشکی هستیم .
به دخترم نگاهی انداختم و فقط لبخندی زدم .
ما از نسل پنهان کردن ها هستیم .
#نگارقاسمی
چند سال بعد
-مامان ؛ میشه برام یه خاطره بگی ؟
همین طور که ظرف هارا کفی میکردم و در سینک قرار میدادم ، در فکر فرو رفتم ... ما ، از نسلی هستیم که حرف هایمان را تایپ میکردیم ولی سِند نکردیم ...
تمام دلخوشیمان ، چک کردن پروفایل کسی بود که به قولی ، بلاکمان کرده بود و حتی نمیتوانستیم عکسش را ببینیم ...
ما از نسل آنلاین ها تنها ترینند هستیم ... از نسل مجازی !
از نسل عشق مجازی هستیم که هرگز نرسیدیم و حالا که شاید ۲۰ سال از آن زمان میگذرد ، تنها ، اسمی از اون به یاد دارم ... حتی دیگر تماشای پروفایلش را ترک کرده ام ...
ما از نسل دوست داشتن هایی از جنس صفحه های کیبورد گوشی هایمان و گرفتن دست خیالی مجازی هایمان هستیم ...
ما از نسل " همین الان یهویی "هایی هستیم که میخندیدیم ولی درونمان پر از غصه های یواشکی بود ...
ما از نسل موزیک های خارجی هستیم که فقط میخواستیم گوش کنیم تا به دردی که نمیدانستیم چیست ؟ گریه کنیم .
ما از نسل بیدارماندن های تا صبح هستیم .
از نسلی که از پشت گوشی و مانیتور ، کسی اشک هایمان را ندید .
نسلی که درد هایمان تایپ شد ، لایک شد و نهایتش ، کسی آمد و گفت : زیبا بود ؛ کپی .
و درد هایم کپی شدند و هزار و یک درد دیگر شد .
ما از نسل دوست داشتن های یواشکی هستیم .
به دخترم نگاهی انداختم و فقط لبخندی زدم .
ما از نسل پنهان کردن ها هستیم .
#نگارقاسمی
@asheghanehaye_fatima
هیچکس
عکس اخم هایش را قاب نمی کند
لبخند ها را در قابی زیبا
حبس می کنیم
تا فراموش کنیم
وقتیکه عشق در می زند
تو در را باز نمی کنی.
#ژیلا_نوشین_فر
هیچکس
عکس اخم هایش را قاب نمی کند
لبخند ها را در قابی زیبا
حبس می کنیم
تا فراموش کنیم
وقتیکه عشق در می زند
تو در را باز نمی کنی.
#ژیلا_نوشین_فر
@asheghanehaye_fatima
ديگر به يك دنيا نخواهم داد جايت را
من دوست دارم زندگي با دستهايت را
از بيقراريهاي قلب من خبر دارد
بادي كه ميدزدد براي من صدايت را
روي زمين بودي و من در ماه دنبالت
بايد ببخشي شاعر سر به هوايت را
تسخير تو سخت است آنقدري كه انگاري
در مشت خود جا داده باشم بينهايت را
زود است حالا روي پاهاي خودم باشم
از دستهاي من نگيري دستهايت را
هركس تورا گم كرد دنبال تو در من گشت
انگار ميبينند در من رد پايت را
بگذار تا دنيا بفهمد مال من هستي
گنجشکها خانه به خانه ماجرايت را
وقتي پُر است از خاطراتت شعرهاي من
بايد بنوشي با خيال تخت چايت را !
#رویاباقری
ديگر به يك دنيا نخواهم داد جايت را
من دوست دارم زندگي با دستهايت را
از بيقراريهاي قلب من خبر دارد
بادي كه ميدزدد براي من صدايت را
روي زمين بودي و من در ماه دنبالت
بايد ببخشي شاعر سر به هوايت را
تسخير تو سخت است آنقدري كه انگاري
در مشت خود جا داده باشم بينهايت را
زود است حالا روي پاهاي خودم باشم
از دستهاي من نگيري دستهايت را
هركس تورا گم كرد دنبال تو در من گشت
انگار ميبينند در من رد پايت را
بگذار تا دنيا بفهمد مال من هستي
گنجشکها خانه به خانه ماجرايت را
وقتي پُر است از خاطراتت شعرهاي من
بايد بنوشي با خيال تخت چايت را !
#رویاباقری
@asheghanehaye_fatima
ناملایمترین حرفها را
گاه زیباترین دستها مینویسند.
غیرعادیترین عشقها، گاه
حاصل گفت و گوهای معمولی ماست.
زندگی، هیچ تفسیر قطعی ندارد
هیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست.
گاه با یک سلام صمیمی
شکل آرامش تو به هم میخورد
گاه با یک خداحافظی به موقع
رستگاری رقم میخورد.
پشت این در که وا میکنی
احتمالش زیاد است
بادها
قابل پیش بینی نباشند.
#سید_علی_میر_افضلی
ناملایمترین حرفها را
گاه زیباترین دستها مینویسند.
غیرعادیترین عشقها، گاه
حاصل گفت و گوهای معمولی ماست.
زندگی، هیچ تفسیر قطعی ندارد
هیچکس از سرانجام آیینهها مطمئن نیست.
گاه با یک سلام صمیمی
شکل آرامش تو به هم میخورد
گاه با یک خداحافظی به موقع
رستگاری رقم میخورد.
پشت این در که وا میکنی
احتمالش زیاد است
بادها
قابل پیش بینی نباشند.
#سید_علی_میر_افضلی
@asheghanehaye_fatima
من دوستت دارم
هزار هزار
پس بگریز از من
از آتشم !
از دودم !
که در دنیا ندارم چیزی
جز چشم های تو و
غم های خویش ...
#نزار_قبانی
من دوستت دارم
هزار هزار
پس بگریز از من
از آتشم !
از دودم !
که در دنیا ندارم چیزی
جز چشم های تو و
غم های خویش ...
#نزار_قبانی
جهان چیزی شبیه موهای توست،
سیاه و سرکش و پیچیده
خیال کن چه بی بختم من!
که به نسیمی حتی
جهانم آشوب می شود...!
#کامران_رسول_زاده
@asheghanehaye_fatima
سیاه و سرکش و پیچیده
خیال کن چه بی بختم من!
که به نسیمی حتی
جهانم آشوب می شود...!
#کامران_رسول_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گفت خیلی میترسم!
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم ؛ این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخه چرا ؟
جواب داد : وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
#خالد_حسینی
از کتاب #بادبادک_باز
گفت خیلی میترسم!
گفتم چرا ؟
گفت چون از ته دل خوشحالم ؛ این جور خوشحالی ترسناک است…
پرسیدم آخه چرا ؟
جواب داد : وقتی آدم این جور خوشحال باشد سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد!
#خالد_حسینی
از کتاب #بادبادک_باز
#او_یکزن
#قسمت_نود_و_سه
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
گفتم:شهرام بیداری؟
_اوهوم !
گفتم : تو بودی تو خواب بام حرف میزدی؟
شهرام باچشمان بسته گفت: حواسم نبود خوابت برده !
گفتم: تا صبح کابوس دیدم !
نوید کی بود؟ گفت: یه بنده ی خدا ! خدا رحمتش کنه...
گفتم: چرا به اون بچه ها کمک کرد؟ مگه نمیدونست مهرداد و دارو دسته ش ؛ دیوونه ان؟
گفت: چرا میدونست؛ کس دیگه ای نبود ! گاهی باید انتخاب کنی! باید ؛ زندگیتو قمار کنی ؛ مثل شبنم !
شاید برنده شی ؛ شایدم نه!
گفتم: یادته تو بیمارستان گفتی ؛ بیا از اینجا فرار کنیم ؟!
حالا من میگم ؛ دیگه هیچکدومشون برام ؛ مهم نیستن ! حتی پدر مادر واقعیم ! اگه دوستم داشتن ؛ تاحالا پیدام کرده بودن....
میخوام بریم یه جای دور! قبلش از پدر مادری که بزرگم کردن ؛ خداحافظی میکنم ؛ گرچه ؛ همیشه ؛ انقدر درگیرن؛ که شاید اصلا غیبت منو یه لحظه هم حس نکرده باشن!
شهرام گفت:الان نمیشه بریم !
گفتم : چرا؟!
گفت: بچه گیام ؛ به مادرم قول دادم ،خواهر کوچیکمو بذارم تو بغلش! الانم حس میکنم ؛ باید یه جوری به قولم وفا کنم !
گفتم:، خواهرت که مرده! سقط شده!
گفت: آره....ولی ممکنه تو حامله باشی! و بچه مون ؛ به دنیا بیاد ؛ اگه دخترت شکل خودت باشه!....
گفتم : بسه! پس برای این ؛ انقدر عجله داشتی بامن عروسی کنی؟! قبل از آمدن چیستا و سهراب؟!
برای مادرت؛ یه دختر کوچولو میخواستی؟! میخوای بچه مو بدی به اون؟
چون من شکل مادرت بودم ؛ انقدر سریع بام عروسی کردی؟!
پیشانی ام را بوسید و گفت:نلی خل؛ عاشقتم!.... خودتم ؛ میدونی..... ولی گیریم که بچه رو ببینه ؛ یا یه دقیقه بغلش کنه ؛ و فکر کنه بچه ی خودشه ! بده یه پیرزن دم مرگو ؛ شاد کنیم؟! اونم چند دقیقه ؟....
کسی که هیچوقت ؛ هیچی تو زندگیش نداشته؟!
گفتم،،: باشه!..ولی من میخوام از اینجا برم ! دیگه از همه چیش میترسم ؛ از کمد دیواری ؛ از در ؛ که یه دفعه میشکنه ؛ و یکی میاد تو!.. از آدماش ؛ جنگلاش ؛ برفش که گاهی، مثل خون ؛ قرمز میشه!
صدای جیغ زنا ؛ تو غروبای برفی جنگل.....فکر میکنم ؛ همه جا ؛ یکی ؛ مرده یا زنده داره ما رو میپاد !
ما اینجا هیچوقت خوشبخت نمیشیم ! هیچوقت!
در زدند ؛ شهرام گفت: حتما علیرضاست! بازمیکنی عزیز؟
شالم را سر کردم ؛ پشت در ؛ مشتعلی ایستاده بود! لبخند زد ؛ گفت : سلام شبنم خانم !
گفتم: من اسمم ؛ نلیه! گفت: مهتاب خانم بودید که! باز اسم عوض کردین؟ به حاجی گفتم ؛ مهتاب خانم ؛ چرا نمیذاره اسم خودشو بگیم؟! چرا میگه شبنمه؟!
گفتم: وا ! خب در خطر بوده ! و خواهر خونده شو ؛ دوست داشته! برای همین ؛ اسم اونو ؛ رو خودش میذاره...هنوز اون ایام ؛ از شبنم ؛ بیخبر بوده!.....
گفت: منم عاشق خودش بودم ؛ عاشق مهتاب ؛ یا همون که ؛ شبنم صداش میکردن ؛ موهای فرفری بلند داشت ؛ مثل شما...مادر شهرام کوچولو !
رفتم خواستگاری پیش حاجی سپندان بزرگ!
!گفت: مهتاب خانم ؛ عزادار شوهر اعدامیشه! دیگه این حرفو نزن !
دلم شکست ولی خوش بودم که گاهی ؛ اینجا ؛ تصادفی میبینمش ! مباشر حاجی بودم...همیشه عاشقشم! جونمو براش میدم....
اما اون زن طبقه ی بالا ؛ حالش خیلی بدتر شده....
گفتم : کیه؟
گفت: نمیدونم ! صورتشو میپوشونه ! فقط جیغ میزنه.....
گریه میکنه! میترسم یه بلایی سر خودش بیاره ؛ من غذاشو میدم ؛ حاجی گفته مراقبش باشم...حاجی کوچیک !
به مشتعلی گفتم : زنه ؛ مادر مهتابه؟
گفت: نه! اون خدا بیامرز که چند ساله مرده....اون طفلی صداش در نمیامد .....
این زن ؛ خطرناکه!
گفتم: شهرام این چی میگه؟! زن هیولا واقعا به تنفروشی افتاد؟ الان کجاست؟! دخترش چی شد؟
گفت:بله! به درموندگی افتاد!...انگار تقاص گناه مهرداد دیوونه رو؛ اون پس داد! زن بدبخت.... زود افتاد؛ زمینگیر شد و مرد؛ از بچه شم خبری ندارم؛ به هر حال؛ تو نوه ی اونا نیستی!
مشتعلی گفت : ولی این زنه ؛شبا تو رو صدا میزنه..میگه :نلی؛ نلی....!
با وحشت گفتم : منو ؟! ازکجا میشناسدم؟! شهرام تو میدونستی؟!
گفت :نه! نمیدونم کیه؟فکر میکردم حاج آقا ؛ از رو ترحم ؛ از تو خیابونا پیداش کرده و ازش نگهداری میکنه ! مال موقعی بود که من دیگه ؛از این ده رفته بودم...اهل کنجکاوی هم نیستم...مشتعلی گفت: میشنوی؟! انگار باز داره میگه : نلی! ترسیدم! گفتم : شهرام بریم ؛ خواهش میکنم ! همین الان!.....
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_سه
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
#قسمت_نود_و_سه
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima
گفتم:شهرام بیداری؟
_اوهوم !
گفتم : تو بودی تو خواب بام حرف میزدی؟
شهرام باچشمان بسته گفت: حواسم نبود خوابت برده !
گفتم: تا صبح کابوس دیدم !
نوید کی بود؟ گفت: یه بنده ی خدا ! خدا رحمتش کنه...
گفتم: چرا به اون بچه ها کمک کرد؟ مگه نمیدونست مهرداد و دارو دسته ش ؛ دیوونه ان؟
گفت: چرا میدونست؛ کس دیگه ای نبود ! گاهی باید انتخاب کنی! باید ؛ زندگیتو قمار کنی ؛ مثل شبنم !
شاید برنده شی ؛ شایدم نه!
گفتم: یادته تو بیمارستان گفتی ؛ بیا از اینجا فرار کنیم ؟!
حالا من میگم ؛ دیگه هیچکدومشون برام ؛ مهم نیستن ! حتی پدر مادر واقعیم ! اگه دوستم داشتن ؛ تاحالا پیدام کرده بودن....
میخوام بریم یه جای دور! قبلش از پدر مادری که بزرگم کردن ؛ خداحافظی میکنم ؛ گرچه ؛ همیشه ؛ انقدر درگیرن؛ که شاید اصلا غیبت منو یه لحظه هم حس نکرده باشن!
شهرام گفت:الان نمیشه بریم !
گفتم : چرا؟!
گفت: بچه گیام ؛ به مادرم قول دادم ،خواهر کوچیکمو بذارم تو بغلش! الانم حس میکنم ؛ باید یه جوری به قولم وفا کنم !
گفتم:، خواهرت که مرده! سقط شده!
گفت: آره....ولی ممکنه تو حامله باشی! و بچه مون ؛ به دنیا بیاد ؛ اگه دخترت شکل خودت باشه!....
گفتم : بسه! پس برای این ؛ انقدر عجله داشتی بامن عروسی کنی؟! قبل از آمدن چیستا و سهراب؟!
برای مادرت؛ یه دختر کوچولو میخواستی؟! میخوای بچه مو بدی به اون؟
چون من شکل مادرت بودم ؛ انقدر سریع بام عروسی کردی؟!
پیشانی ام را بوسید و گفت:نلی خل؛ عاشقتم!.... خودتم ؛ میدونی..... ولی گیریم که بچه رو ببینه ؛ یا یه دقیقه بغلش کنه ؛ و فکر کنه بچه ی خودشه ! بده یه پیرزن دم مرگو ؛ شاد کنیم؟! اونم چند دقیقه ؟....
کسی که هیچوقت ؛ هیچی تو زندگیش نداشته؟!
گفتم،،: باشه!..ولی من میخوام از اینجا برم ! دیگه از همه چیش میترسم ؛ از کمد دیواری ؛ از در ؛ که یه دفعه میشکنه ؛ و یکی میاد تو!.. از آدماش ؛ جنگلاش ؛ برفش که گاهی، مثل خون ؛ قرمز میشه!
صدای جیغ زنا ؛ تو غروبای برفی جنگل.....فکر میکنم ؛ همه جا ؛ یکی ؛ مرده یا زنده داره ما رو میپاد !
ما اینجا هیچوقت خوشبخت نمیشیم ! هیچوقت!
در زدند ؛ شهرام گفت: حتما علیرضاست! بازمیکنی عزیز؟
شالم را سر کردم ؛ پشت در ؛ مشتعلی ایستاده بود! لبخند زد ؛ گفت : سلام شبنم خانم !
گفتم: من اسمم ؛ نلیه! گفت: مهتاب خانم بودید که! باز اسم عوض کردین؟ به حاجی گفتم ؛ مهتاب خانم ؛ چرا نمیذاره اسم خودشو بگیم؟! چرا میگه شبنمه؟!
گفتم: وا ! خب در خطر بوده ! و خواهر خونده شو ؛ دوست داشته! برای همین ؛ اسم اونو ؛ رو خودش میذاره...هنوز اون ایام ؛ از شبنم ؛ بیخبر بوده!.....
گفت: منم عاشق خودش بودم ؛ عاشق مهتاب ؛ یا همون که ؛ شبنم صداش میکردن ؛ موهای فرفری بلند داشت ؛ مثل شما...مادر شهرام کوچولو !
رفتم خواستگاری پیش حاجی سپندان بزرگ!
!گفت: مهتاب خانم ؛ عزادار شوهر اعدامیشه! دیگه این حرفو نزن !
دلم شکست ولی خوش بودم که گاهی ؛ اینجا ؛ تصادفی میبینمش ! مباشر حاجی بودم...همیشه عاشقشم! جونمو براش میدم....
اما اون زن طبقه ی بالا ؛ حالش خیلی بدتر شده....
گفتم : کیه؟
گفت: نمیدونم ! صورتشو میپوشونه ! فقط جیغ میزنه.....
گریه میکنه! میترسم یه بلایی سر خودش بیاره ؛ من غذاشو میدم ؛ حاجی گفته مراقبش باشم...حاجی کوچیک !
به مشتعلی گفتم : زنه ؛ مادر مهتابه؟
گفت: نه! اون خدا بیامرز که چند ساله مرده....اون طفلی صداش در نمیامد .....
این زن ؛ خطرناکه!
گفتم: شهرام این چی میگه؟! زن هیولا واقعا به تنفروشی افتاد؟ الان کجاست؟! دخترش چی شد؟
گفت:بله! به درموندگی افتاد!...انگار تقاص گناه مهرداد دیوونه رو؛ اون پس داد! زن بدبخت.... زود افتاد؛ زمینگیر شد و مرد؛ از بچه شم خبری ندارم؛ به هر حال؛ تو نوه ی اونا نیستی!
مشتعلی گفت : ولی این زنه ؛شبا تو رو صدا میزنه..میگه :نلی؛ نلی....!
با وحشت گفتم : منو ؟! ازکجا میشناسدم؟! شهرام تو میدونستی؟!
گفت :نه! نمیدونم کیه؟فکر میکردم حاج آقا ؛ از رو ترحم ؛ از تو خیابونا پیداش کرده و ازش نگهداری میکنه ! مال موقعی بود که من دیگه ؛از این ده رفته بودم...اهل کنجکاوی هم نیستم...مشتعلی گفت: میشنوی؟! انگار باز داره میگه : نلی! ترسیدم! گفتم : شهرام بریم ؛ خواهش میکنم ! همین الان!.....
#او_یک_زن
#قسمت_نود_و_سه
#چیستایثربی
@asheghanehaye_fatima