@asheghanehaye_fatima
خوشبختی چیز عجیبی نبود
گلدانها را از گلخانه به خانه آوردیم
روی خاک تازه جنگل پای آن شمعدانی عاشق دست کشیدم
و پناه بردیم به طلوع
در شرجی خاطره
خوشبختی چیز عجیبی نبود
فاصلهی میان دو فنجان چای
و لبخندی که
فردا روز تلخی نیست
اما این بوسههای بارانی
باشد برای روز نبودن
خوشبختی چیز عجیبی نبود...
#سلمان_نظافت_یزدی
خوشبختی چیز عجیبی نبود
گلدانها را از گلخانه به خانه آوردیم
روی خاک تازه جنگل پای آن شمعدانی عاشق دست کشیدم
و پناه بردیم به طلوع
در شرجی خاطره
خوشبختی چیز عجیبی نبود
فاصلهی میان دو فنجان چای
و لبخندی که
فردا روز تلخی نیست
اما این بوسههای بارانی
باشد برای روز نبودن
خوشبختی چیز عجیبی نبود...
#سلمان_نظافت_یزدی
@asheghanehaye_fatima
گاهی خيال بودهام
گاهی توهم
گاهی تجردی تنها ميان آدمها
سايهای از خودم
که دنبال تو میگشته ..
#عباس_معروفی
گاهی خيال بودهام
گاهی توهم
گاهی تجردی تنها ميان آدمها
سايهای از خودم
که دنبال تو میگشته ..
#عباس_معروفی
صبح از پس کوه روی بنمود ای دوست
خوش باش و بدان که بودنی بود ای دوست
هر سیم که داری به زیان آر که عمر
چون درگذرد نداردت سود ای دوست
#عطار
سلام صبح بخیر
لحظههاتون مملو از شادی و آرامش و مهر 🌹
درس امروز
از رها کردن نترس...
باور کن هیچ کس نمیتواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمیتوانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند .
#اشو
@asheghanehaye_fatima
#صبح
خوش باش و بدان که بودنی بود ای دوست
هر سیم که داری به زیان آر که عمر
چون درگذرد نداردت سود ای دوست
#عطار
سلام صبح بخیر
لحظههاتون مملو از شادی و آرامش و مهر 🌹
درس امروز
از رها کردن نترس...
باور کن هیچ کس نمیتواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمیتوانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند .
#اشو
@asheghanehaye_fatima
#صبح
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سر "صبحی" آفتاب را با آواز
گنجشکهای عاشق وسط ِ آسمان
چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی صبح را خنداندم!
آدم،"تو" را که داشته باشد
همه ی ساعت هایش سر صبحند!
تازه و پر نور و بخیر ....
#معصومه_صابر
@asheghanehaye_fatima
گنجشکهای عاشق وسط ِ آسمان
چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی صبح را خنداندم!
آدم،"تو" را که داشته باشد
همه ی ساعت هایش سر صبحند!
تازه و پر نور و بخیر ....
#معصومه_صابر
@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن تو
شبیه آخرین چکّه ی آبی است
که مسافر مانده در بیابان را ...
به آبادی می رساند...
شبیه آخرین کبریتِ ...
یک کوهنورد گم کرده راه
در لبه ی پرتگاه دور و سرد
شبیه جُستن کوره راهی در جنگل
و دست انداختن به آخرین ...
تکه تخته ای که موج ها می آورند
شبیه شعری است...
در حاشیه ی کتابی کهنه
به دست خطی آشنا...
ببین...
عشق ته ته ته تاب من است
- وقتی که بی تاب تواَم...
#روایا_آرتیمووا
@asheghanehaye_fatima🌸
شبیه آخرین چکّه ی آبی است
که مسافر مانده در بیابان را ...
به آبادی می رساند...
شبیه آخرین کبریتِ ...
یک کوهنورد گم کرده راه
در لبه ی پرتگاه دور و سرد
شبیه جُستن کوره راهی در جنگل
و دست انداختن به آخرین ...
تکه تخته ای که موج ها می آورند
شبیه شعری است...
در حاشیه ی کتابی کهنه
به دست خطی آشنا...
ببین...
عشق ته ته ته تاب من است
- وقتی که بی تاب تواَم...
#روایا_آرتیمووا
@asheghanehaye_fatima🌸
Boghz O Baroon
Ebi
سکوت و انتظارو بغض و بارون
نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند
چطورعادت کنم به دوری از تو
مگه می شه که از عشق تو دل کند...
#ابی
بغض و بارون
@asheghanehaye_fatima🌸
نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند
چطورعادت کنم به دوری از تو
مگه می شه که از عشق تو دل کند...
#ابی
بغض و بارون
@asheghanehaye_fatima🌸
سالها رفت و هنوز...
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجرهی عشق
چهها میخواهی...؟؟؟
★★★★★
لقد مرت السنوات و حتى الآن
لا يوجد أحد يسألني
ماذا تريد من نافذة الحب...؟؟؟
■●شاعر: #قیصر_امینپور | ۲ اردیبهشت۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶ |
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
سالها رفت و هنوز...
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجرهی عشق
چهها میخواهی...؟؟؟
★★★★★
لقد مرت السنوات و حتى الآن
لا يوجد أحد يسألني
ماذا تريد من نافذة الحب...؟؟؟
■●شاعر: #قیصر_امینپور | ۲ اردیبهشت۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶ |
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
ای ذوبِ پنجهى آبیم
بر شکوفهى آبیِ مژههات ؛
ای آهو
به گردنم بیاویز و آرامم کن
به شکل همین زخم
شکفتهى بوسههات
که مینگذارَدَم و
باز
دوستش میدارم
#هوشنگ_آزادی_ور
@asheghanehaye_fatima
بر شکوفهى آبیِ مژههات ؛
ای آهو
به گردنم بیاویز و آرامم کن
به شکل همین زخم
شکفتهى بوسههات
که مینگذارَدَم و
باز
دوستش میدارم
#هوشنگ_آزادی_ور
@asheghanehaye_fatima
ماه باید آنجا باشد آنجا که
مشت یک زن
زیر چادر از داغی میسوزد
ماه باید آنجا باشد آنجا که
پشت گیسوهایش پنهان است
آنجا باید
صدقات تاریخ
آری باید در جیبش باشد
ماه وزن خورشیدی سوزان
کهکشانهای موزون
در کنار سینهی سیمینش باید باشد
ماه باید ساعتکهایی باشد
در مردمکهای چشمانش
ماه باید باشد
به خدا باید باشد
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
مشت یک زن
زیر چادر از داغی میسوزد
ماه باید آنجا باشد آنجا که
پشت گیسوهایش پنهان است
آنجا باید
صدقات تاریخ
آری باید در جیبش باشد
ماه وزن خورشیدی سوزان
کهکشانهای موزون
در کنار سینهی سیمینش باید باشد
ماه باید ساعتکهایی باشد
در مردمکهای چشمانش
ماه باید باشد
به خدا باید باشد
#رضا_براهنی
@asheghanehaye_fatima
اکنون تنها نیستم،
او اینجاست.
گاهی خیال میکنم رفته است،
اما باز به سویم پر میکشد،
صبح، ظهر یا شب.
پرندهای ناخوشایند،
از آنِ من است.
پرنده من، پرنده درد!
بینغمه و آواز،
بر شاخه تاب میخورد.
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
او اینجاست.
گاهی خیال میکنم رفته است،
اما باز به سویم پر میکشد،
صبح، ظهر یا شب.
پرندهای ناخوشایند،
از آنِ من است.
پرنده من، پرنده درد!
بینغمه و آواز،
بر شاخه تاب میخورد.
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
آيا بوسههاى من
بر آن دستها
زير بوسههاى ديگرى
مدفون خواهد شد ؟
حرفهای عاشقانهام
لابهلاى نجواهاى ديگرى
خواهد پوسيد ؟
من فراموش نخواهم کرد
لبهايم در آن کلمات و بوسهها جا ماندهاند
و هرچه مىنويسم
شکل ناقصى از بودنم
به مرگ نزديکتر میشود
#عليرضا_عباسى
@asheghanehaye_fatima
بر آن دستها
زير بوسههاى ديگرى
مدفون خواهد شد ؟
حرفهای عاشقانهام
لابهلاى نجواهاى ديگرى
خواهد پوسيد ؟
من فراموش نخواهم کرد
لبهايم در آن کلمات و بوسهها جا ماندهاند
و هرچه مىنويسم
شکل ناقصى از بودنم
به مرگ نزديکتر میشود
#عليرضا_عباسى
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تنها که راه میفتم توی خیابون، آدما یه جوری نگام میکنن که انگار دیوونم. نه اینکه دیوونه نباشم، نه! دیوونه هستم، اما نه از اون دیوونه زنجیریا که راه میفتن شهر رو بههم میریزن. من دیوونم، به دیوونهی آروم بیآزار که همهی فکر و خیالش پیش توئه. یه دیوونهی تنها، که جز آسیب زدن به خودش، هیچ توانایی دیگهای نداره. صبح به صبح از خونه میزنه بیرون، تا یه جایی توی خیابونای شهر، دوباره تو رو ببینه. من نمیدونم رنگ شهر همیشه انقدر خاکستری بوده، یا چون تو نیستی من همهجا رو مهآلود میبینم. شهر رو نگاه کن، گنجشکا رفتن و کلاغا روی شاخهی درختا نشستن. باز خوبه از هر کوچهای که قبلا تو ازش رد شدی میگذرم، بوی تنت رو حس میکنم. عجیبه نه! خودت نیستی، اما عطرت هست. کاش همهی شهر رو با تو قدم زده بودم. کاش توی همهی کافهها ازت خاطره داشتم. کاش توی همهی کوچههای بنبست بوسیده بودمت. من رو نگاه کن! تو این روزا هم داری برای یکی خاطره میسازی. اما نه برای منی که دارم شهر رو با خاطراتت زیر و رو میکنم. تلخه نه؟! بدی دیوونه بودن همینه دیگه. هیچ آدم عاقلی، خاطرات هیچ دیوونهای رو جدی نمیگیره. مثل تو که من رو جدی نگرفتی. که فراموش کردی یه زمانی چقدر دیوونهت بودم.
#پویا_جمشیدی
تنها که راه میفتم توی خیابون، آدما یه جوری نگام میکنن که انگار دیوونم. نه اینکه دیوونه نباشم، نه! دیوونه هستم، اما نه از اون دیوونه زنجیریا که راه میفتن شهر رو بههم میریزن. من دیوونم، به دیوونهی آروم بیآزار که همهی فکر و خیالش پیش توئه. یه دیوونهی تنها، که جز آسیب زدن به خودش، هیچ توانایی دیگهای نداره. صبح به صبح از خونه میزنه بیرون، تا یه جایی توی خیابونای شهر، دوباره تو رو ببینه. من نمیدونم رنگ شهر همیشه انقدر خاکستری بوده، یا چون تو نیستی من همهجا رو مهآلود میبینم. شهر رو نگاه کن، گنجشکا رفتن و کلاغا روی شاخهی درختا نشستن. باز خوبه از هر کوچهای که قبلا تو ازش رد شدی میگذرم، بوی تنت رو حس میکنم. عجیبه نه! خودت نیستی، اما عطرت هست. کاش همهی شهر رو با تو قدم زده بودم. کاش توی همهی کافهها ازت خاطره داشتم. کاش توی همهی کوچههای بنبست بوسیده بودمت. من رو نگاه کن! تو این روزا هم داری برای یکی خاطره میسازی. اما نه برای منی که دارم شهر رو با خاطراتت زیر و رو میکنم. تلخه نه؟! بدی دیوونه بودن همینه دیگه. هیچ آدم عاقلی، خاطرات هیچ دیوونهای رو جدی نمیگیره. مثل تو که من رو جدی نگرفتی. که فراموش کردی یه زمانی چقدر دیوونهت بودم.
#پویا_جمشیدی
@asheghanehaye_fatima
💠
چه بود زندگى تو اگر نبودى ..
صبحانهاى و ناهارى
پاييزكى و بهارى
و ضيافت افلاطونى سرد و
راهپيمايى سقراطى
به سوى جنگل شوكران.
چه بود زندگى تو اگر نبودى:
خلبانى كه بين آسمان و زمين
همه چيز از يادش رفته است!
انبارى خالى،
كه نيمه شبى نگهبانانش را كشتهاند!
پرندهاى كه سواد ترانهخوانى نداشت!
چه بود زندگى تو اگر نبودى...
#شمس_لنگرودی
💠
چه بود زندگى تو اگر نبودى ..
صبحانهاى و ناهارى
پاييزكى و بهارى
و ضيافت افلاطونى سرد و
راهپيمايى سقراطى
به سوى جنگل شوكران.
چه بود زندگى تو اگر نبودى:
خلبانى كه بين آسمان و زمين
همه چيز از يادش رفته است!
انبارى خالى،
كه نيمه شبى نگهبانانش را كشتهاند!
پرندهاى كه سواد ترانهخوانى نداشت!
چه بود زندگى تو اگر نبودى...
#شمس_لنگرودی
تنهایی، آرام و بیصدا
در روحت رخنه میکند.
بی آنکه کسی بفهمد!
حتی خودِ آن کسی،
که به تنهاییات
کشانده است...
#سابیر_هاکا
@asheghanehaye_fatima
در روحت رخنه میکند.
بی آنکه کسی بفهمد!
حتی خودِ آن کسی،
که به تنهاییات
کشانده است...
#سابیر_هاکا
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از سرگردانی به ستوه آمده بود - چارهای جز تسلیم نداشت. مدتی بود که سینهاش با دود آشنا شده بود و گاهگاه شراب میخورد. شراب را نه بخاطرِ طعم و تأثیرِ آن بلکه برای فراموش کردنِ بدبختیهای خود میخورد. وقتی که مست میشد، غرور و صفای روحِ خود را بازمییافت. مستی که از سرش میپرید، غمگینتر میشد و به تباهی و پوچی زندگیاش پی میبرد.
#رستاخیز
#لئو_تولستوی
از سرگردانی به ستوه آمده بود - چارهای جز تسلیم نداشت. مدتی بود که سینهاش با دود آشنا شده بود و گاهگاه شراب میخورد. شراب را نه بخاطرِ طعم و تأثیرِ آن بلکه برای فراموش کردنِ بدبختیهای خود میخورد. وقتی که مست میشد، غرور و صفای روحِ خود را بازمییافت. مستی که از سرش میپرید، غمگینتر میشد و به تباهی و پوچی زندگیاش پی میبرد.
#رستاخیز
#لئو_تولستوی
@asheghanehaye_fatima
آزادی که بپذیری
آزادی که بگویی نه
و این
زندانِ کوچکی نیست.
آزادی که ساعتها دستهایت در هم قفل شوند
چشمهایت بروند و برنگردند، خیره! خیره بمان
و ما اسمِ اعظم را به کار میبریم:
- اسکیزوفرنیک.
آزادی که کتابها جمع شوند زیرِ دیرکی که تو را به آن بستهاند
و یکیشان
آتش را شروع کند.
آزادی که به هیچ قصه و شهر و کوچهای
به هیچ زمانی برنگردی
و از اتاقهای هتل
صدای خنده به گوش برسد.
#شهرام_شیدایی
آزادی که بپذیری
آزادی که بگویی نه
و این
زندانِ کوچکی نیست.
آزادی که ساعتها دستهایت در هم قفل شوند
چشمهایت بروند و برنگردند، خیره! خیره بمان
و ما اسمِ اعظم را به کار میبریم:
- اسکیزوفرنیک.
آزادی که کتابها جمع شوند زیرِ دیرکی که تو را به آن بستهاند
و یکیشان
آتش را شروع کند.
آزادی که به هیچ قصه و شهر و کوچهای
به هیچ زمانی برنگردی
و از اتاقهای هتل
صدای خنده به گوش برسد.
#شهرام_شیدایی