@asheghanehaye_fatima
ایـن که درٖد او نمیذارد بـخـوابـم
چـاره چیست ؟
چاره اش یک شب بخیر
از آن صدای لعنتی ست
#مریم_حیدری
ایـن که درٖد او نمیذارد بـخـوابـم
چـاره چیست ؟
چاره اش یک شب بخیر
از آن صدای لعنتی ست
#مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
کاش سنگ بودم
در اشتیاق چیزی نیستم
نه دیروز می گذرد
نه فردا می آید
و حال نه پیش می آید
و نه عقب می رود
چیزی برایم اتفاق نمی افتد!
کاش یک تکه سنگ بودم
_خود گفتم_
ای کاش سنگی بودم تا آب مرا صیقل می داد
سبز می شدم
زرد
چون مجسمه ای در اتاقی می گذاشتندم
یا چون سنگی برای تمرین پیکرتراشی
با ماده ای برای تراوش ضرورت
از بیهودگی
کاش سنگ بودم !
جنگل
صدای خود را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر جنگل از درندگان تهی شود
و لشگر_ تفاوتی نمیکند _ شکست خورده یا پیروز
بر باز مانده ی مردگان ناشناخته
به پادگان ها باز می گردد
یا به عرش
و صدایم را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر باد آن را به سویم بیاورد
و بگوید 《این صدای توست ...》
نمی شنوم
صدایم را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر گرگ بر دو پا بایستد
و برایم دست بزند :
《من صدایت را می شنوم ،
امر بفرما 》
خواهم گفت : جنگل در جنگل نیست
پدرم!
ای گرگ!
پسرم!
صدایم را نمی شنوم
مگر این که جنگل از من تهی شود
و من از صدای جنگل !
#محمود_درویش
ترجمه #مریم_حیدری
کاش سنگ بودم
در اشتیاق چیزی نیستم
نه دیروز می گذرد
نه فردا می آید
و حال نه پیش می آید
و نه عقب می رود
چیزی برایم اتفاق نمی افتد!
کاش یک تکه سنگ بودم
_خود گفتم_
ای کاش سنگی بودم تا آب مرا صیقل می داد
سبز می شدم
زرد
چون مجسمه ای در اتاقی می گذاشتندم
یا چون سنگی برای تمرین پیکرتراشی
با ماده ای برای تراوش ضرورت
از بیهودگی
کاش سنگ بودم !
جنگل
صدای خود را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر جنگل از درندگان تهی شود
و لشگر_ تفاوتی نمیکند _ شکست خورده یا پیروز
بر باز مانده ی مردگان ناشناخته
به پادگان ها باز می گردد
یا به عرش
و صدایم را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر باد آن را به سویم بیاورد
و بگوید 《این صدای توست ...》
نمی شنوم
صدایم را در جنگل نمی شنوم
حتی اگر گرگ بر دو پا بایستد
و برایم دست بزند :
《من صدایت را می شنوم ،
امر بفرما 》
خواهم گفت : جنگل در جنگل نیست
پدرم!
ای گرگ!
پسرم!
صدایم را نمی شنوم
مگر این که جنگل از من تهی شود
و من از صدای جنگل !
#محمود_درویش
ترجمه #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
تو را مخفیانه دوست دارم
و راز میمانی
بین عقل و قلبام
عاشقات هستم
و عشقات فراتر از خیال است
کاری از دستام ساخته نیست
و در سکوت میمانم مانند کوهها.
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
احبک سراً
و تبقی سراً
بین عقلی و قلبی
اعشقڪ
و عشقڪ فوق الخیال
فلم استطیع فعل شئً
و اصمت مثل الجبال.
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
تو را مخفیانه دوست دارم
و راز میمانی
بین عقل و قلبام
عاشقات هستم
و عشقات فراتر از خیال است
کاری از دستام ساخته نیست
و در سکوت میمانم مانند کوهها.
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
احبک سراً
و تبقی سراً
بین عقلی و قلبی
اعشقڪ
و عشقڪ فوق الخیال
فلم استطیع فعل شئً
و اصمت مثل الجبال.
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
ساعت را به من بخشید و
زمان را گرفت
ورق را بخشید
قلم را گرفت
چه بنویسم برای شما
شعر مستقر شده در اشکهایام و
ایامــــــم انتظار
در انتظــــــــار...
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
عطاني الساعة
و اخذ الزمن
عطاني الورقة
و اخذ القلم
مـاذا
ساکتب لکم
الشعر مستفر في دموعي
و ایامي انتظار
في انتظار ...
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
زمان را گرفت
ورق را بخشید
قلم را گرفت
چه بنویسم برای شما
شعر مستقر شده در اشکهایام و
ایامــــــم انتظار
در انتظــــــــار...
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
عطاني الساعة
و اخذ الزمن
عطاني الورقة
و اخذ القلم
مـاذا
ساکتب لکم
الشعر مستفر في دموعي
و ایامي انتظار
في انتظار ...
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
نه! چنان که میپنداشتیم
فرقی نخواهد کرد
حتا اگر ساعتی دیگر هم صبر کنیم
چنین میگوید به زن
و میرود
- شاید، اگر گنجشکی بر شانهام بنشیند
موضوع فرق کند
زن به او میگوید
و میرود
با هم میروند
در ایستگاه مترو از هم جدا میشوند
چون دو نیمهی هلو
و تابستان را وداع میگویند...
نوازندهی گیتار از میانشان میگذرد
میان گریه میخندد
میان خنده میگرید
و میگوید:
نه! شاید موضوع فرق کند
اگر هر دو در زمان مناسب
به نوای گیتار گوش بسپارند.
گفتم: خیر! شاید موضوع وقتی فرق کند
که هر دو به سایههایشان بنگرند
که در آغوش هم میروند
و عرق میکنند
و بر تابستان فرو میریزند
چون برگهای پاییز!
○●شاعر: #محمود_درويش | ○●برگردان: #مریم_حیدری
نه! چنان که میپنداشتیم
فرقی نخواهد کرد
حتا اگر ساعتی دیگر هم صبر کنیم
چنین میگوید به زن
و میرود
- شاید، اگر گنجشکی بر شانهام بنشیند
موضوع فرق کند
زن به او میگوید
و میرود
با هم میروند
در ایستگاه مترو از هم جدا میشوند
چون دو نیمهی هلو
و تابستان را وداع میگویند...
نوازندهی گیتار از میانشان میگذرد
میان گریه میخندد
میان خنده میگرید
و میگوید:
نه! شاید موضوع فرق کند
اگر هر دو در زمان مناسب
به نوای گیتار گوش بسپارند.
گفتم: خیر! شاید موضوع وقتی فرق کند
که هر دو به سایههایشان بنگرند
که در آغوش هم میروند
و عرق میکنند
و بر تابستان فرو میریزند
چون برگهای پاییز!
○●شاعر: #محمود_درويش | ○●برگردان: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
عشق چون موج است
تکرار افسوس ما بر گذشته
اکنون
تند و کند
معصوم، چون آهویی که از دوچرخهای جلو میزند
و زشت، چون خروس
پر جرأت، چون گدایی سمج
آرام چون خیالی که الفاظاش را میچیند
تیره، تاریک
و روشنایی میبخشد
تهی و پر از تناقض
حیوان، فرشتهای به نیرومندی هزار اسب
و سبکی یک رویا
پر شبهه، درنده و روان
هرگاه عقب بنشیند، باز میآید
به ما نیکی میکند و بدی
آنگاه که عواطفمان را فراموش کنیم
غافلگیرمان میکند
و میآید
آشوبگر، خودخواه
سروَر یگانهی متکثّر
دمی ایمان میآوریم
و دمی دیگر کفر میورزیم
اما او را اعتنایی به ما نیست
آنگاه که ما را تکتک شکار میکند
و به دستی سرد بر زمین میزند
عشق
قاتل است
و بیگناه.
■●شاعر: #محمود_درویش | فلسطین، ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸ |
■●برگردان: #مریم_حیدری
عشق چون موج است
تکرار افسوس ما بر گذشته
اکنون
تند و کند
معصوم، چون آهویی که از دوچرخهای جلو میزند
و زشت، چون خروس
پر جرأت، چون گدایی سمج
آرام چون خیالی که الفاظاش را میچیند
تیره، تاریک
و روشنایی میبخشد
تهی و پر از تناقض
حیوان، فرشتهای به نیرومندی هزار اسب
و سبکی یک رویا
پر شبهه، درنده و روان
هرگاه عقب بنشیند، باز میآید
به ما نیکی میکند و بدی
آنگاه که عواطفمان را فراموش کنیم
غافلگیرمان میکند
و میآید
آشوبگر، خودخواه
سروَر یگانهی متکثّر
دمی ایمان میآوریم
و دمی دیگر کفر میورزیم
اما او را اعتنایی به ما نیست
آنگاه که ما را تکتک شکار میکند
و به دستی سرد بر زمین میزند
عشق
قاتل است
و بیگناه.
■●شاعر: #محمود_درویش | فلسطین، ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸ |
■●برگردان: #مریم_حیدری
سر به بالین که مینهم چشمهایم خواب نمیروند
آه... بغض، حنجرهام را میفشارد.
در خیالام کوچه راه میرود
سکوت بر لبهایم ناله میکند
و خیابان از سرم میگذرد
ماه ِ مهربان من
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
لمّا اجعل رأسي علی وسادتي
لم ترحل عیني للنوم
و آه الحسرة یضغط علی حنجرتي
الزقاق یمشي في خیالي
و السکوت یبکي فوق شفّتي
و الشارع یفوت من فوق رأسي
یا قمري الخلوق
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
آه... بغض، حنجرهام را میفشارد.
در خیالام کوچه راه میرود
سکوت بر لبهایم ناله میکند
و خیابان از سرم میگذرد
ماه ِ مهربان من
☆☆☆☆☆
🔺برگردان به عربی
لمّا اجعل رأسي علی وسادتي
لم ترحل عیني للنوم
و آه الحسرة یضغط علی حنجرتي
الزقاق یمشي في خیالي
و السکوت یبکي فوق شفّتي
و الشارع یفوت من فوق رأسي
یا قمري الخلوق
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من خیلی تنها هستم
تا حدی که احساس میکنم
بین طلوع و غروب خورشید
گم شدهام
و راهی برای رسیدن به تو نمییابم
من تنها هستم
مانند یونس (نبی) در شکم ماهی
مانند دریا بدون موج
مانند کشتی بیبادبان
من کی هستم؟
چرا زمان مرا از برگهای تاریخ
به سرقت برد
من کی هستم؟
نامام چیست؟
حقیقت را به من بگو بانوی من
نام تو آسمان است
و پرنده در حال پرواز
تو شهر عشق هستی
و خیابانهایت ستاره
دیوارها ماه
عظیم هستی و برگهای تاریخ کوچک
بانوی من
هر شب مرا شعری بین خطوط دستانات بنویس...
و هر صبح
با درخشش خورشید
در فنجان قهوهات بخوان
تو را
داستان عشق در قلب دوستدارن نوشتم
تو را
ترانهای در گلوی یک نوازندهی شاد نوشتم
تو را
آرزویی بر مرتفعترین کوههای روح
نوشتم
بخوان مرا
مانند باران بر روی باغچه
مانند باد در میان درختان
بخوان مرا
به عنوان خوانده شده (شیرین و فرهاد)
خارج از کوه
بخوان مرا
به عنوان خوانده شده (رودابه و زال)
خارج از قصر
بخوان مرا
بخوان مرا
تو نوشتهای هستی که خواندم
از ابتدای خلقتات
و محل اتصال عشق
که در تو تمام میشوم
☆☆☆☆☆
🔺برگردان عربی
انا وحید جداً
لدرجة انی احس
ضائعا بین الشروق و الغروب
فلا اجد طریق
الوصول الیڪ
انا وحید هنا
مثل یونس(نبی) في بطن حوت
مثل موج بلا بحر
مثل سفینة بلا شراع
من انا؟
لماذا الزمان سرقنی من التاریخ اوراقا
من انا؟
و ما اسمی؟
اخبریني الحقیقة سیدتي..
اسمکِ هوَ السماء
و الطیر الذي یطیر
انت مدینة الحب
و الشوارع نجوم
و الجدران قمرا
انت ضخم و یترک القلیل من التاریخ
سیدتے
اکتبني
کل لیلة بین خطوڪ یدیڪ قصیدة
و اقرئیني
کل صباح مع اشراقة الشمس
في فنجان قهوه تک .ـ
کتبتڪ
في قلوب العاشقین؛ قصة غرام
کتبتڪ
في حلق عازف فرحا ؛ اغنیة
کتبڪ
في اعلا جبال الروح ؛ امنیة
اقرئینی
قراءة المطر للحدیقه
اقرئینی
قراءة الریاح بین الاشجار
اقرئینی
کقراءة (شیرین لفرهاد) خارج الجبل
اقرئینی
کقراءة (رودابه لزال) خارج القصر
اقرئینی
اقرئینی
انت الکتابة الذی اقرءتڪ
من بدء تکوینڪ
و مفرق الحب الذی انتهي الیة
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
من خیلی تنها هستم
تا حدی که احساس میکنم
بین طلوع و غروب خورشید
گم شدهام
و راهی برای رسیدن به تو نمییابم
من تنها هستم
مانند یونس (نبی) در شکم ماهی
مانند دریا بدون موج
مانند کشتی بیبادبان
من کی هستم؟
چرا زمان مرا از برگهای تاریخ
به سرقت برد
من کی هستم؟
نامام چیست؟
حقیقت را به من بگو بانوی من
نام تو آسمان است
و پرنده در حال پرواز
تو شهر عشق هستی
و خیابانهایت ستاره
دیوارها ماه
عظیم هستی و برگهای تاریخ کوچک
بانوی من
هر شب مرا شعری بین خطوط دستانات بنویس...
و هر صبح
با درخشش خورشید
در فنجان قهوهات بخوان
تو را
داستان عشق در قلب دوستدارن نوشتم
تو را
ترانهای در گلوی یک نوازندهی شاد نوشتم
تو را
آرزویی بر مرتفعترین کوههای روح
نوشتم
بخوان مرا
مانند باران بر روی باغچه
مانند باد در میان درختان
بخوان مرا
به عنوان خوانده شده (شیرین و فرهاد)
خارج از کوه
بخوان مرا
به عنوان خوانده شده (رودابه و زال)
خارج از قصر
بخوان مرا
بخوان مرا
تو نوشتهای هستی که خواندم
از ابتدای خلقتات
و محل اتصال عشق
که در تو تمام میشوم
☆☆☆☆☆
🔺برگردان عربی
انا وحید جداً
لدرجة انی احس
ضائعا بین الشروق و الغروب
فلا اجد طریق
الوصول الیڪ
انا وحید هنا
مثل یونس(نبی) في بطن حوت
مثل موج بلا بحر
مثل سفینة بلا شراع
من انا؟
لماذا الزمان سرقنی من التاریخ اوراقا
من انا؟
و ما اسمی؟
اخبریني الحقیقة سیدتي..
اسمکِ هوَ السماء
و الطیر الذي یطیر
انت مدینة الحب
و الشوارع نجوم
و الجدران قمرا
انت ضخم و یترک القلیل من التاریخ
سیدتے
اکتبني
کل لیلة بین خطوڪ یدیڪ قصیدة
و اقرئیني
کل صباح مع اشراقة الشمس
في فنجان قهوه تک .ـ
کتبتڪ
في قلوب العاشقین؛ قصة غرام
کتبتڪ
في حلق عازف فرحا ؛ اغنیة
کتبڪ
في اعلا جبال الروح ؛ امنیة
اقرئینی
قراءة المطر للحدیقه
اقرئینی
قراءة الریاح بین الاشجار
اقرئینی
کقراءة (شیرین لفرهاد) خارج الجبل
اقرئینی
کقراءة (رودابه لزال) خارج القصر
اقرئینی
اقرئینی
انت الکتابة الذی اقرءتڪ
من بدء تکوینڪ
و مفرق الحب الذی انتهي الیة
■●شعر و برگردان به عربی: #مریم_حیدری
سالها رفت و هنوز...
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجرهی عشق
چهها میخواهی...؟؟؟
★★★★★
لقد مرت السنوات و حتى الآن
لا يوجد أحد يسألني
ماذا تريد من نافذة الحب...؟؟؟
■●شاعر: #قیصر_امینپور | ۲ اردیبهشت۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶ |
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
سالها رفت و هنوز...
یک نفر نیست بپرسد از من،
که تو از پنجرهی عشق
چهها میخواهی...؟؟؟
★★★★★
لقد مرت السنوات و حتى الآن
لا يوجد أحد يسألني
ماذا تريد من نافذة الحب...؟؟؟
■●شاعر: #قیصر_امینپور | ۲ اردیبهشت۱۳۳۸ - ۸ آبان ۱۳۸۶ |
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از تو مرا گلی به یاد است و بس
چهرهای به یاد است و بس از تو مرا
چهرهای از تو
گلی از آتش
به سرزمین سماوات
از تو مرا هالهای به یادمان است
تندیسی از ابریشم و مَرمَر سیّال
در شبهای عامری
در بِشکوهیِ شبهای شط
از تو مرا
همین که به یاد باشم و بس
تا سکوت
تا سنگها
در شبهای عامری
در بِشکوهیِ شبهای شط
از تو فقط گلی به یاد است و بس
مرا.
أتذكر زهرة منك، وهذا يكفي
أتذكر وجهًا، وما يكفي منك
وجه لك
زهرة النار
إلى أرض السماوات
هناك تذكير لي منك
نحت من الحرير والرخام السائل
في الليالي عامري
في روعة ليال شط
مني
فقط اتذکر ويكفي
حتى الصمت
إلى الصخور
في الليالي عامري
في روعة ليال شط
اتذکر منڪ فقط الزهرة وهذا يكفي
لي.
■●شاعر: #قاسم_آهنینجان
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری
از تو مرا گلی به یاد است و بس
چهرهای به یاد است و بس از تو مرا
چهرهای از تو
گلی از آتش
به سرزمین سماوات
از تو مرا هالهای به یادمان است
تندیسی از ابریشم و مَرمَر سیّال
در شبهای عامری
در بِشکوهیِ شبهای شط
از تو مرا
همین که به یاد باشم و بس
تا سکوت
تا سنگها
در شبهای عامری
در بِشکوهیِ شبهای شط
از تو فقط گلی به یاد است و بس
مرا.
أتذكر زهرة منك، وهذا يكفي
أتذكر وجهًا، وما يكفي منك
وجه لك
زهرة النار
إلى أرض السماوات
هناك تذكير لي منك
نحت من الحرير والرخام السائل
في الليالي عامري
في روعة ليال شط
مني
فقط اتذکر ويكفي
حتى الصمت
إلى الصخور
في الليالي عامري
في روعة ليال شط
اتذکر منڪ فقط الزهرة وهذا يكفي
لي.
■●شاعر: #قاسم_آهنینجان
■●برگردان به عربی: #مریم_حیدری