من قلب برهنه یی پر از زخم عمیق
بر هر رگ من هزارو یک ضربه ی تیغ
این خاصیت زنی که می جنگد بود
برروی لبم هزار افسوس و دریغ
#محمدرضا_واقف
@asheghanehaye_fatima
بر هر رگ من هزارو یک ضربه ی تیغ
این خاصیت زنی که می جنگد بود
برروی لبم هزار افسوس و دریغ
#محمدرضا_واقف
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
فرض کن زخمت خوب شد
جاش هم نموند
تا ابد اما لحظه ی زخم شدنش
با جزئیات یادته
آدمایی که زیاد زخم خوردن
کم می خندن
این آدما چیزای زیادی یادشونه
#سیران_هیراف
فرض کن زخمت خوب شد
جاش هم نموند
تا ابد اما لحظه ی زخم شدنش
با جزئیات یادته
آدمایی که زیاد زخم خوردن
کم می خندن
این آدما چیزای زیادی یادشونه
#سیران_هیراف
@asheghanehaye_fatima
بوی تو می دهد آغوش خالی ام
ای واقعیت عشق خیالی ام
مست توام که قنوتم ترانه شد
چون مومن تو شدم لاابالی ام
بعد از تو بی خبرم از خودم بگو
این روزها چه شدم در چه حالی ام
روزی یقین تو بودم ولی گذشت
امروز فاجعه ای احتمالی ام
شعرم شکفتن بارانی تو بود
حالا فقط خبر خشکسالی ام
بی هیچ دلهره حال مرا بپرس
روزی که من جسدی این حوالی ام...
#افشین_یداللهی
بوی تو می دهد آغوش خالی ام
ای واقعیت عشق خیالی ام
مست توام که قنوتم ترانه شد
چون مومن تو شدم لاابالی ام
بعد از تو بی خبرم از خودم بگو
این روزها چه شدم در چه حالی ام
روزی یقین تو بودم ولی گذشت
امروز فاجعه ای احتمالی ام
شعرم شکفتن بارانی تو بود
حالا فقط خبر خشکسالی ام
بی هیچ دلهره حال مرا بپرس
روزی که من جسدی این حوالی ام...
#افشین_یداللهی
@asheghanehaye_fatima
آه ای عزیزِ بیخبر از من
امشب،
دل گرفتهی دریا
با یادگارهای کبودش،
در زیرِ گوش پنجرهام میتپد هنوز..
دریایِ مویْ سپید، به سر میزند هنوز
مشتِ هزار ماتمِ از یاد رفته را..
مهتاب مینویسد،
بر ماسههای سرد
شرحِ هزار شادیِ بر باد رفته را..
چشمِ حبابها، همه از گریهی فراق
آماس میکند..
تیغِ بنفشِ ماه،
این چشمههای گریان را
از جای میکند..
در من،
مدام باران میبارد..
زنجیرهای نازکِ از هم گسستهاش
از لابلایِ جنگل مژگانم،
در آسمانِ آیینه، پیداست!
از دور،
بادِ سرکشِ دریا
خاکستر ملایمِ نسیان را
آسانتر از سفیدیِ کفها،
از روی آتشِ دلِ من میپراکند؛
یادِ تُرا
و عشقِ مرا
زنده میکند....
#نادر_نادرپور
آه ای عزیزِ بیخبر از من
امشب،
دل گرفتهی دریا
با یادگارهای کبودش،
در زیرِ گوش پنجرهام میتپد هنوز..
دریایِ مویْ سپید، به سر میزند هنوز
مشتِ هزار ماتمِ از یاد رفته را..
مهتاب مینویسد،
بر ماسههای سرد
شرحِ هزار شادیِ بر باد رفته را..
چشمِ حبابها، همه از گریهی فراق
آماس میکند..
تیغِ بنفشِ ماه،
این چشمههای گریان را
از جای میکند..
در من،
مدام باران میبارد..
زنجیرهای نازکِ از هم گسستهاش
از لابلایِ جنگل مژگانم،
در آسمانِ آیینه، پیداست!
از دور،
بادِ سرکشِ دریا
خاکستر ملایمِ نسیان را
آسانتر از سفیدیِ کفها،
از روی آتشِ دلِ من میپراکند؛
یادِ تُرا
و عشقِ مرا
زنده میکند....
#نادر_نادرپور
شعر
کە شرم ندارد
گاهی
از بندِ تاپِ تو
از رویِ شانە ات
آویزان میشود
نکند شعرم بیشرمانه
پایینتر بیاید
وبخواهد
میانِ برهوتِ داغِ بدنت
بمیرد.
@asheghanehaye_fatima
کە شرم ندارد
گاهی
از بندِ تاپِ تو
از رویِ شانە ات
آویزان میشود
نکند شعرم بیشرمانه
پایینتر بیاید
وبخواهد
میانِ برهوتِ داغِ بدنت
بمیرد.
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد …
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه بازیهای دریا داستان دارد!
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست
دلدادگیهای زلیخا داستان دارد
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده ست، فردا داستان دارد!
عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصه گویی دیگر از ما داستان دارد …
#سجاد_سامانی
کاری که با من کرد دنیا، داستان دارد
شرحش نخواهم داد، اما داستان دارد …
مهتاب من! هنگام دیدار تو فهمیدم
دیوانه بازیهای دریا داستان دارد!
عاشق شدن تنها به پیراهن دریدن نیست
دلدادگیهای زلیخا داستان دارد
مستی که در شهر خبرچینان تو را بوسید
امروز آسوده ست، فردا داستان دارد!
عشقی که پنهان بود، در دنیا زبانزد شد
هر قصه گویی دیگر از ما داستان دارد …
#سجاد_سامانی
@asheghanehaye_fatima
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی
دل نشکستیم.......
#مولانا
آنجا که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی
دل نشکستیم.......
#مولانا
@asheghanehaye_fatima
آه ای ویولِتا
که ناگاه به زیر سایه سار عشق
به روی دیدگان من آشکار می شوی
و زخم قلب شکسته ام را
به این رنج می افزایی
منی که دلم تمنّای تو می کند
و از اشتیاق تو خواهد مرد
آه تو ای ویولِتا
که سیمایی فراسوی انسان داری
آتشی که در جان من افروختی
از الطاف توست
که در تجلی تو باز یافته ام
و در پس آن
روح مرا نیز گداختی
و در ایمن ترین جای قلبم
چه امیدها که خلق نکردی
آن جا که به من لبخند می زدی
آه ، امّا دیگر به من منگر
چون دیگر اعتمادی نخواهی یافت
وقتی چشمان من
خیره به خواسته های عظیم خویش است
که اطراف من زبانه می کشند
چرا که پیش از این
هزاران بانو جای مانده اند
برای لمس دردهایی
که دیگران بر دوش می کشند
#دانته_آلیگیری
#ساناز_داوری
آه ای ویولِتا
که ناگاه به زیر سایه سار عشق
به روی دیدگان من آشکار می شوی
و زخم قلب شکسته ام را
به این رنج می افزایی
منی که دلم تمنّای تو می کند
و از اشتیاق تو خواهد مرد
آه تو ای ویولِتا
که سیمایی فراسوی انسان داری
آتشی که در جان من افروختی
از الطاف توست
که در تجلی تو باز یافته ام
و در پس آن
روح مرا نیز گداختی
و در ایمن ترین جای قلبم
چه امیدها که خلق نکردی
آن جا که به من لبخند می زدی
آه ، امّا دیگر به من منگر
چون دیگر اعتمادی نخواهی یافت
وقتی چشمان من
خیره به خواسته های عظیم خویش است
که اطراف من زبانه می کشند
چرا که پیش از این
هزاران بانو جای مانده اند
برای لمس دردهایی
که دیگران بر دوش می کشند
#دانته_آلیگیری
#ساناز_داوری
@asheghanehaye_fatima
در تو
روشنایی عجیبی ست
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند
زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد
#غلامرضا_بروسان
در تو
روشنایی عجیبی ست
که درختان سیب را بارور می کند
و دریایی که هنوز
در گوش دکمه های تو می خواند
زیبایی تو
همیشه چیزی را از قلم می اندازد
#غلامرضا_بروسان
@asheghanehaye_fatima
نشد امروز ببوسمت..
مثل بهاری که امد و گلی شکوفه نکرد..
مثل لمس رنگ ابی
در چشمان کور یک کودک!!
مثل پروانه ای در باغ
که بالهایش چیده شده باشد!!!
من بوسه هایم را پر میدهم
تا تو...
شاید این پرواز رویایی
مرا ارام کند!!
#شهاب_جلیل_زاده
نشد امروز ببوسمت..
مثل بهاری که امد و گلی شکوفه نکرد..
مثل لمس رنگ ابی
در چشمان کور یک کودک!!
مثل پروانه ای در باغ
که بالهایش چیده شده باشد!!!
من بوسه هایم را پر میدهم
تا تو...
شاید این پرواز رویایی
مرا ارام کند!!
#شهاب_جلیل_زاده
@asheghanehaye_fatima
.
شب هایتان
پر از ترانه های سکوت
و خواب هایتان نوشین
آی اهالی کوچه های بی رویا....
پلک هایم،، خسته اند
خسته از سال ها بیداری
و مردمک انتظار
بر جاده های نیامدن،، سپید..
قرن هاست،،، که زنی
تمام خواب های مرا،
به پایان برده است
#حسن_باقری
.
شب هایتان
پر از ترانه های سکوت
و خواب هایتان نوشین
آی اهالی کوچه های بی رویا....
پلک هایم،، خسته اند
خسته از سال ها بیداری
و مردمک انتظار
بر جاده های نیامدن،، سپید..
قرن هاست،،، که زنی
تمام خواب های مرا،
به پایان برده است
#حسن_باقری
آرام بگیر در آغوشم
فردا هم دوستت خواهم داشت
شب برای بخیر شدن
همین دو قلم را نیاز دارد.....
#زهرا_سرکارراه
@asheghanehaye_fatima
فردا هم دوستت خواهم داشت
شب برای بخیر شدن
همین دو قلم را نیاز دارد.....
#زهرا_سرکارراه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو که بلدی بنویسی! خوب یک بار هم بنویس دلت میخواد چطور زنی باشی؟!
- از من دور نیست زنی که همیشه عاشق است، دلش می خواهد ...
دلش؟! ... مگه از خودت نمیگی؟ پس چرا دلش؟! دلت..دلت چی میخواد ؟!
- در من زنی است عاشق که اگر شبی معشوق را نبوسم، خوابم بی رویا می ماند. دلم میخواهدهر شب ببوسمت تا صبح که بیدار می شوم لبم شبنم زده باشد از نفس ت ، دلم می خواهد از کنار تو بر خیزم و تنم از حرارت آغوش تو مرطوب باشد، نه از ضُخم این پتوی پاییزه! ... دوست دارم تا چای دم می کشد و من از حمام می آیم تو میز صبحانه را چیده باشی تا وقت کنم، بنشینم برایت از برنامه های امروزم بگویم و تو با قلبی مطمئن از خانه بروی و بدانی لحظه لحظه کجایم و چه میکنم؟!
دلم میخواد به خانه که می آیی، در راه به من فکر کرده باشی، اینکه امروز برای غافلگیری ام چه کنی؟ و باز هم به من ببازی که توانسته ام دستت را بخوانم و این بار هم جریمه شوی که معشوق زیرکی نبوده ای ... آنوقت مجبوری با دستانی که از پشت بسته ام، تمام میوه های فصل عصرانه را، با لبانت برداشته ، به دهانم بگذاری ... خسته که شدی، آفتاب غروب کرده باشد و برای شام دلت دست پخت مرا بخواهد، آنوقت می گذارم تمام مدت شام اخبار را گوش کنی و تا من از مرتب کردنِ آشپزخانه بر می گردم، تو هر شبکه ای را که دوست داری تماشا کنی یا تا هر وقت که دلت می خواهد پای کامپیوترت بنشینی تا من به اتاق خواب بروم و فکر کنم امشب برای معاشقه چه بپوشم؟!
تو که آمدی تا آرام بخوابی تا مبادا من بیدار شوم، دستم را به دورت حلقه کنم برایت شرط بگذارم که اگر تا سه ثانیه دیگر نتوانی از حلقه ی دستانم بگریزی باید امشب، شب عشق بازی من باشد، هرچه من بگویم، هر طور من بگویم و این بار تو ناز کنی که حال ندارم، جان ندارم، کمر ندارم ... و من بروم برایت از یخچال معجون بیاورم که دیگر بهانه ات چیست و تو آغوشت را باز کنی و من همان زن فاحشه ای شوم که جانش را به تو بفروشد تا روحت را به آرامش برساند، مگر نه که هر کس، دو کس است که در جسم است و با روحش زندگی می کند؟!
میخواهم زنی باشم که برای ارضاء روح تو، تمام زن هایی را که آرزوی خوابیدن کنارشان را داری، در جسمم بیارایم، نگو که "من تو را می خواهم، همین که هستی"، چون اگر تو در صحنه ی تخت من همان باشی که هستی، برای من کم است... تو همه اش نوری، نرمی، گرمی،جاذبه ای ... من می خواهم گاهی برایت بمیرم ... با تو که نمی شود ... باید از خودت به در شوی گاهی... بشوی تمام مردهایی که نبوده ای ... تا من دلم تنگ شود گاهی... بلرزد..دردم بیاید ... تب کنم ... جانم از جسمم به در شود برای آنکه هستی و می توانی گاهی دریغ کنی از من یا بر عکس بتازانی بر جسمم که روحم از حقیقت عشق تو لحظه ای فارق و غافل نیست ...
با تو دلم آرام است اما قلبم نا منظم می شود وقتی دستت را می گیرم و نگرانی مبادا کسی ببیند، با تو نگاهم همیشه می خندد اما چشمم می گرید وقتی برای بوسیدنم باید منتطرت بمانم ...
با تو اشباعم از هر چه به او هوس می گویند اما محتاج آغوش تو ام وقتی جسمت به مستی شراب می رود و با من نیستی که مدهوشم کنی!
می خواهم کم نباشم برایت ... "
#امیر_معصومی/#آمونياك
#دم#چارتار_این_انقلاب_چهارپاره_گرم_داستانی_که سالها_قبل_نوشته_شده_بود
تو که بلدی بنویسی! خوب یک بار هم بنویس دلت میخواد چطور زنی باشی؟!
- از من دور نیست زنی که همیشه عاشق است، دلش می خواهد ...
دلش؟! ... مگه از خودت نمیگی؟ پس چرا دلش؟! دلت..دلت چی میخواد ؟!
- در من زنی است عاشق که اگر شبی معشوق را نبوسم، خوابم بی رویا می ماند. دلم میخواهدهر شب ببوسمت تا صبح که بیدار می شوم لبم شبنم زده باشد از نفس ت ، دلم می خواهد از کنار تو بر خیزم و تنم از حرارت آغوش تو مرطوب باشد، نه از ضُخم این پتوی پاییزه! ... دوست دارم تا چای دم می کشد و من از حمام می آیم تو میز صبحانه را چیده باشی تا وقت کنم، بنشینم برایت از برنامه های امروزم بگویم و تو با قلبی مطمئن از خانه بروی و بدانی لحظه لحظه کجایم و چه میکنم؟!
دلم میخواد به خانه که می آیی، در راه به من فکر کرده باشی، اینکه امروز برای غافلگیری ام چه کنی؟ و باز هم به من ببازی که توانسته ام دستت را بخوانم و این بار هم جریمه شوی که معشوق زیرکی نبوده ای ... آنوقت مجبوری با دستانی که از پشت بسته ام، تمام میوه های فصل عصرانه را، با لبانت برداشته ، به دهانم بگذاری ... خسته که شدی، آفتاب غروب کرده باشد و برای شام دلت دست پخت مرا بخواهد، آنوقت می گذارم تمام مدت شام اخبار را گوش کنی و تا من از مرتب کردنِ آشپزخانه بر می گردم، تو هر شبکه ای را که دوست داری تماشا کنی یا تا هر وقت که دلت می خواهد پای کامپیوترت بنشینی تا من به اتاق خواب بروم و فکر کنم امشب برای معاشقه چه بپوشم؟!
تو که آمدی تا آرام بخوابی تا مبادا من بیدار شوم، دستم را به دورت حلقه کنم برایت شرط بگذارم که اگر تا سه ثانیه دیگر نتوانی از حلقه ی دستانم بگریزی باید امشب، شب عشق بازی من باشد، هرچه من بگویم، هر طور من بگویم و این بار تو ناز کنی که حال ندارم، جان ندارم، کمر ندارم ... و من بروم برایت از یخچال معجون بیاورم که دیگر بهانه ات چیست و تو آغوشت را باز کنی و من همان زن فاحشه ای شوم که جانش را به تو بفروشد تا روحت را به آرامش برساند، مگر نه که هر کس، دو کس است که در جسم است و با روحش زندگی می کند؟!
میخواهم زنی باشم که برای ارضاء روح تو، تمام زن هایی را که آرزوی خوابیدن کنارشان را داری، در جسمم بیارایم، نگو که "من تو را می خواهم، همین که هستی"، چون اگر تو در صحنه ی تخت من همان باشی که هستی، برای من کم است... تو همه اش نوری، نرمی، گرمی،جاذبه ای ... من می خواهم گاهی برایت بمیرم ... با تو که نمی شود ... باید از خودت به در شوی گاهی... بشوی تمام مردهایی که نبوده ای ... تا من دلم تنگ شود گاهی... بلرزد..دردم بیاید ... تب کنم ... جانم از جسمم به در شود برای آنکه هستی و می توانی گاهی دریغ کنی از من یا بر عکس بتازانی بر جسمم که روحم از حقیقت عشق تو لحظه ای فارق و غافل نیست ...
با تو دلم آرام است اما قلبم نا منظم می شود وقتی دستت را می گیرم و نگرانی مبادا کسی ببیند، با تو نگاهم همیشه می خندد اما چشمم می گرید وقتی برای بوسیدنم باید منتطرت بمانم ...
با تو اشباعم از هر چه به او هوس می گویند اما محتاج آغوش تو ام وقتی جسمت به مستی شراب می رود و با من نیستی که مدهوشم کنی!
می خواهم کم نباشم برایت ... "
#امیر_معصومی/#آمونياك
#دم#چارتار_این_انقلاب_چهارپاره_گرم_داستانی_که سالها_قبل_نوشته_شده_بود
.
چیز عجیبی در هواست
که حال نفس هایم را گیج
و ریتم تپش هایم را خراب میکند ..
انگار عطر تو
تنت را گم کرده باشد
و تا پیدا کردنت
قصد مست کردن مرا داشته باشد ..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
چیز عجیبی در هواست
که حال نفس هایم را گیج
و ریتم تپش هایم را خراب میکند ..
انگار عطر تو
تنت را گم کرده باشد
و تا پیدا کردنت
قصد مست کردن مرا داشته باشد ..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
زیبا، ناله کنان
عشق ورزیدن با دور تند
و بعد آرام گرفتن
مثل رد پای آهو
روی برف نو
کنار آن که دوستش داری
این همه چیز است.
#ریچارد_براتیگان
زیبا، ناله کنان
عشق ورزیدن با دور تند
و بعد آرام گرفتن
مثل رد پای آهو
روی برف نو
کنار آن که دوستش داری
این همه چیز است.
#ریچارد_براتیگان
@asheghanehaye_fatima
💫
تو جادوگر خوبی بودی
بلد بودی
چطور طلسم کنی !
از روزی
که دست هایت
از موهایم کوتاه شد
دیگر
هیچ انگشتی
زبانشان را بلد نشد ...!
#زهرا_مصلح
💫
تو جادوگر خوبی بودی
بلد بودی
چطور طلسم کنی !
از روزی
که دست هایت
از موهایم کوتاه شد
دیگر
هیچ انگشتی
زبانشان را بلد نشد ...!
#زهرا_مصلح
@asheghanehaye_fatima
انسان تنها آفریدهای است که توانایی چیرهشدن بر غرایز خود را دارد، اما در عین حال میتواند آنها را سرکوب، دگرسان و جریحهدار کند.
و میدانیم هیچگاه حیوانی خطرناکتر از وقتی که زخمی میشود نیست. بنابراین غرایز سرکوب شده میتوانند بر انسان چیره شوند و وی را به تباهی بکشانند!
#کارل_گوستاو_یونگ
انسان و سمبولهایش
انسان تنها آفریدهای است که توانایی چیرهشدن بر غرایز خود را دارد، اما در عین حال میتواند آنها را سرکوب، دگرسان و جریحهدار کند.
و میدانیم هیچگاه حیوانی خطرناکتر از وقتی که زخمی میشود نیست. بنابراین غرایز سرکوب شده میتوانند بر انسان چیره شوند و وی را به تباهی بکشانند!
#کارل_گوستاو_یونگ
انسان و سمبولهایش
Forwarded from اتچ بات
.
.
.
و من از اندامت
فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از برخواهم نمود
ناخنهایت
عموزاده های گیلاسند
و من گاه
در این اندیشه ام
که کاش
میشد خراشم دهند
وقتی که تو را می بوسم
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
.
.
و من از اندامت
فهرستی خواهم ساخت
و چون شعری ناب
سطر به سطر
بند به بندت را
از برخواهم نمود
ناخنهایت
عموزاده های گیلاسند
و من گاه
در این اندیشه ام
که کاش
میشد خراشم دهند
وقتی که تو را می بوسم
#پابلو_نرودا
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎