@asheghanehaye_fatima
خیال میکنی
آواز خواندنم
از شادیست؟
من
قناریِ کوچکی هستم
میمیرم
اگر برایت آواز نخوانم
#عبدالوهاب_البیاتی
ترجمه: #محسن_آزرم
خیال میکنی
آواز خواندنم
از شادیست؟
من
قناریِ کوچکی هستم
میمیرم
اگر برایت آواز نخوانم
#عبدالوهاب_البیاتی
ترجمه: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
چای نوشیدیم و
سیگار کشیدیم و
شب را به خنده صبح کردیم
امّا سرپناهی نداشتیم
ــ تختمان زمین بود و
ملافهمان آسمان.
چه میگفتیم
وقتی زمستان
در قلبمان خانه کرد؟
سیگار میکشیدیم و
برای همدیگر از تبعیدگاه میگفتیم
ــ از رسمها
از آیندهی دستها
از گذشتها.
بعد قسم خوردیم
که هرچه زمان گذشت
ما نگذریم از زخممان
ــ از سیگارکشیدنمان
از شادی و عاشقیمان.
ستارهی کمسویی به ما رسید و
راهمان دوتا شد
رو برگرداندیم و
دست را برای بدرود بالا بُردیم
چیزی
ــ مُدام ــ
در چشممان میچرخید
چیزی
ــ مُدام ــ
در قلبمان کوچک میشد.
#محمود_درویش
#محسن_آزرم
چای نوشیدیم و
سیگار کشیدیم و
شب را به خنده صبح کردیم
امّا سرپناهی نداشتیم
ــ تختمان زمین بود و
ملافهمان آسمان.
چه میگفتیم
وقتی زمستان
در قلبمان خانه کرد؟
سیگار میکشیدیم و
برای همدیگر از تبعیدگاه میگفتیم
ــ از رسمها
از آیندهی دستها
از گذشتها.
بعد قسم خوردیم
که هرچه زمان گذشت
ما نگذریم از زخممان
ــ از سیگارکشیدنمان
از شادی و عاشقیمان.
ستارهی کمسویی به ما رسید و
راهمان دوتا شد
رو برگرداندیم و
دست را برای بدرود بالا بُردیم
چیزی
ــ مُدام ــ
در چشممان میچرخید
چیزی
ــ مُدام ــ
در قلبمان کوچک میشد.
#محمود_درویش
#محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
@asheghanehaye_fatima
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
〇🍂
🍂
سایه کمرنگ و نیمشفاف شب فرو
میافتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
میرسد
در آن هنگام روزم در سکوت میگذرد
- لحظههای رنجآور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونام بیدار میشوند و زبانه میکشند
آرزوهایام زیر بار غم در جوش و خروشاند
در اندیشهام، بیشمار اوهام غمبار
سنگینی میکنند
و خاطراتام، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم میگسترند
و من، با نفرت صفحات زندگیام را مرور میکنم
به خود می لرزم و نفرین میفرستم
غمگینانه به شِکوه مینشینم و غمگینانه اشک میریزم
اما اشکهایام، سطرهای غمبار را
نمیزدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامهاش فرا رسیده:
قلبها در جستوجوی آرامشاند
روزها از پس هم میگذرند
و هر لحظه، تکهای از زندگی را با خود میبرد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی میاندیشیم،
در چشم برهم زدنی میمیریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلام آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت میبرند...
✍ #الکساندر_پوشکین
🔺Alexander Pushkin(1799-1837)
🔘برگردان: #محسن_آزرم
#شعر_روسیه
〇🍂
چگونه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمیآیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنام
دکمه طلایی بر آستینام
کتاب کوچکی در دستانام
و زخم کهنهای بر گوشهی لبام
مردم از عطر لباسام میفهمند
که معشوقام تویی
از عطر تنام میفهمند که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است...
✍ #نزار_قبانی
🔘برگردان: #محسن_آزرم
چگونه فکر میکنی پنهانی و به چشم نمیآیی؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنام
دکمه طلایی بر آستینام
کتاب کوچکی در دستانام
و زخم کهنهای بر گوشهی لبام
مردم از عطر لباسام میفهمند
که معشوقام تویی
از عطر تنام میفهمند که با من بودهای
از بازوی به خواب رفتهام میفهمند
که زیر سر تو بوده است...
✍ #نزار_قبانی
🔘برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
در خیابانهای شب
دیگر جایی برای قدمهایام نمانده است...
زیرا که سیاهی چشمانات
گسترهی شب را ربوده است...
○●شاعر: #نزار_قبانی | ○●برگردان: #محسن_آزرم
در خیابانهای شب
دیگر جایی برای قدمهایام نمانده است...
زیرا که سیاهی چشمانات
گسترهی شب را ربوده است...
○●شاعر: #نزار_قبانی | ○●برگردان: #محسن_آزرم
چای نوشیدیم و
سیگار کشیدیم و
شب را به خنده صبح کردیم
امّا سرپناهی نداشتیم
ــ تختمان زمین بود و
ملافهمان آسمان.
چه میگفتیم
وقتی زمستان
در قلبمان خانه کرد؟
سیگار میکشیدیم و
برای همدیگر از تبعیدگاه میگفتیم
ــ از رسمها
از آیندهی دستها
از گذشتها.
بعد قسم خوردیم
که هرچه زمان گذشت
ما نگذریم از زخممان
ــ از سیگارکشیدنمان
از شادی و عاشقیمان.
ستارهی کمسویی به ما رسید و
راهمان دوتا شد
رو برگرداندیم و
دست را برای بدرود بالا بُردیم
چیزی
ــ مُدام ــ
در چشممان میچرخید
چیزی
ــ مُدام ــ
در قلبمان کوچک میشد.
■●شاعر: #محمود_درویش |فلسطین |
■●برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که دوستات نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقات میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابات میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب.
■●شاعر: #دریتا_کومو | Drita Çomo | آلبانی، ۱۹۸۱-۱۹۵۸ |
■●برگردان: #محسن_آزرم | √●بخشی از یکشعر
@asheghanehaye_fatima
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقات میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابات میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب.
■●شاعر: #دریتا_کومو | Drita Çomo | آلبانی، ۱۹۸۱-۱۹۵۸ |
■●برگردان: #محسن_آزرم | √●بخشی از یکشعر
@asheghanehaye_fatima
■ساعتات را بُردهاند
دستات را تکان میدهی
ــ مثلِ همیشه
میخواهی ببینی ساعت چند است
ولی ساعتی به دستات نبستهای
ساعتات را بردهاند
مثلِ خیلی چیزهای دیگر
دستات را تکان میدهی
ــ با اینکه ساعتی به دست نداری
ــ با اینکه قراری با کسی نداری
ــ با اینکه کاری برای انجام دادن نداری
ساعتهای تو را دزدیدهاند
زمانات را دزدیدهاند
و تاریکی و ترس را برایات گذاشتهاند
میترسی سرِ وقت نرسی
ــ به قلبات
ــ به آرزویات
ــ به کارت
ــ به مرگات
میترسی نرسی
میترسی زمان از دست برود...
■●شاعر: #یانیس_ریتسوس| Yannis Riços | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
دستات را تکان میدهی
ــ مثلِ همیشه
میخواهی ببینی ساعت چند است
ولی ساعتی به دستات نبستهای
ساعتات را بردهاند
مثلِ خیلی چیزهای دیگر
دستات را تکان میدهی
ــ با اینکه ساعتی به دست نداری
ــ با اینکه قراری با کسی نداری
ــ با اینکه کاری برای انجام دادن نداری
ساعتهای تو را دزدیدهاند
زمانات را دزدیدهاند
و تاریکی و ترس را برایات گذاشتهاند
میترسی سرِ وقت نرسی
ــ به قلبات
ــ به آرزویات
ــ به کارت
ــ به مرگات
میترسی نرسی
میترسی زمان از دست برود...
■●شاعر: #یانیس_ریتسوس| Yannis Riços | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
عکسهای قدیمیِ بهار در جیبمان مانده
هر چه بیشتر میگذرد کمرنگتر میشوند
غریبهتر میشوند
شاید این باغِ ما بوده است
چه باغی؟
دهانی که میگوید دوستات میدارم چه شکل است؟
دستهایی که پتو را میکشند تا روی شانهات چه شکلاند؟
یادمان نمیآید
تنها
صدای روشنی را در شب به یاد میآوریم
صدای آرامی میگوید آزادی
میگوید صلح.
■●شاعر: #یانیس_ریتسوس| یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
هر چه بیشتر میگذرد کمرنگتر میشوند
غریبهتر میشوند
شاید این باغِ ما بوده است
چه باغی؟
دهانی که میگوید دوستات میدارم چه شکل است؟
دستهایی که پتو را میکشند تا روی شانهات چه شکلاند؟
یادمان نمیآید
تنها
صدای روشنی را در شب به یاد میآوریم
صدای آرامی میگوید آزادی
میگوید صلح.
■●شاعر: #یانیس_ریتسوس| یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
■●برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که
دوستات نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقات میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابات میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی...
#دریتا_کومو | Drita Çomo | آلبانی، ۱۹۸۱-۱۹۵۸ |
■برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
دوستات نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقات میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابات میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی...
#دریتا_کومو | Drita Çomo | آلبانی، ۱۹۸۱-۱۹۵۸ |
■برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
راه چه طولانی بود
از پا افتادم.
گاهی از پا که میافتی
تن میدهی به خستگی.
میایستی و میگویی: رسیدم.
ــ کجا رسیدی؟
میگویی: فهمیدم.
ــ چه را فهمیدی؟
ــ خب، بله، شاید این را فهمیدی
که هیچکس هیچوقت به هیچجا نمیرسد.
حقیقت این است.
ولی حقیقت را نمیگویی.
در جیبِ پالتو مخفیاش میکنی:
کنارِ دستات، کنارِ سکوتات، کنارِ خستگیات.
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
راه چه طولانی بود
از پا افتادم.
گاهی از پا که میافتی
تن میدهی به خستگی.
میایستی و میگویی: رسیدم.
ــ کجا رسیدی؟
میگویی: فهمیدم.
ــ چه را فهمیدی؟
ــ خب، بله، شاید این را فهمیدی
که هیچکس هیچوقت به هیچجا نمیرسد.
حقیقت این است.
ولی حقیقت را نمیگویی.
در جیبِ پالتو مخفیاش میکنی:
کنارِ دستات، کنارِ سکوتات، کنارِ خستگیات.
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
ما مست از سخنانی هستیم
که هنوز به فریاد درنیاوردهایم
مست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایم
از روزهایی که هنوز نیامدهاند
از آزادی که در طلباش بودیم
از آزادی که ذرهذره به دست میآوریم
پرچم را بالا بگیر
تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروند
زودتر از خرگوشها به مقصد میرسند.
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
ما مست از سخنانی هستیم
که هنوز به فریاد درنیاوردهایم
مست از بوسههایی هستیم که هنوز نگرفتهایم
از روزهایی که هنوز نیامدهاند
از آزادی که در طلباش بودیم
از آزادی که ذرهذره به دست میآوریم
پرچم را بالا بگیر
تا بر صورت بادها سیلی بزند
حتی لاکپشتها هم هنگامی که بدانند به کجا میروند
زودتر از خرگوشها به مقصد میرسند.
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
بانوی من
اگر دست من بود
برایات پایتختی
در گوشهی زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دستهای کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند.
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #محسن_آزرم
بانوی من
اگر دست من بود
برایات پایتختی
در گوشهی زمان میساختم
که ساعتهای شنی و خورشیدی
در آن کار نکنند
مگر آنگاه که
دستهای کوچک تو
در دستان من آرمیدهاند.
#نزار_قبانی | سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ |
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
هر صدایی صدای مادر میشود
وقتی فنجانِ قهوهای روی میز میگذارد
تکّهای نانِ داغ دستات میدهد
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
هر صدایی صدای مادر میشود
وقتی فنجانِ قهوهای روی میز میگذارد
تکّهای نانِ داغ دستات میدهد
#یانیس_ریتسوس | یونان، ۱۹۹۰-۱۹۰۹ |
برگردان: #محسن_آزرم
کارِ من این است
که آوارهی سایهات شوم
سایهای که سایهی من است.
کارِ من این است
که ساکنِ صدایات شوم
صدایی که صدای من است.
#محمود_درویش
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
که آوارهی سایهات شوم
سایهای که سایهی من است.
کارِ من این است
که ساکنِ صدایات شوم
صدایی که صدای من است.
#محمود_درویش
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
حتا قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بندرخت و
ژاکتاش را برداشت و
رفت
انگار دست دراز کرده باشد و
ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم رویهم نگذاشت آنشب و
فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و
ماه برگشت و
مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد
یادش آمد که زن ژاکتاش را برده است.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
یکراست رفت سراغ بندرخت و
ژاکتاش را برداشت و
رفت
انگار دست دراز کرده باشد و
ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم رویهم نگذاشت آنشب و
فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و
ماه برگشت و
مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد
یادش آمد که زن ژاکتاش را برده است.
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
تنهایی
باغیست
که یک درخت دارد
اینکه رازی نداری
رازِ توست
گُم باش
تا همیشه
از تو بپرسند
خورشید
سایهی دیگریست
میگویم اما دلیلی ندارم برایش
ماهْ
آتشِ دیگریست
میگویم امّا هزار دلیل دارم برایش
این روزها که میگذرد
گوری میشود
بیجنازه
بیشهی اندوه میشوند
کلماتی که غریبهاند با من
هر پرسشی دو نیم میکُندم
نیمی من و
نیمی پرسشِ من
پیِ پاسخی میگردد پرسشِ من
پیِ پرسشی دیگر میگردم من
شبی که تنها خوابیدم
خیال کردم
آسمانْ
چنگِ شبَست و
ستارهها سیمهای گسستهاش
چه کنم
برای آسمانی که پرپر میشود روی شانهام؟
گُر میگیرد و میسوزد
چیزهای دور و بَرَش
هوا آتشَست و
آبْ آتش
پس این سرما
از کجا به جاناش افتاده؟
#آدونیس
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
باغیست
که یک درخت دارد
اینکه رازی نداری
رازِ توست
گُم باش
تا همیشه
از تو بپرسند
خورشید
سایهی دیگریست
میگویم اما دلیلی ندارم برایش
ماهْ
آتشِ دیگریست
میگویم امّا هزار دلیل دارم برایش
این روزها که میگذرد
گوری میشود
بیجنازه
بیشهی اندوه میشوند
کلماتی که غریبهاند با من
هر پرسشی دو نیم میکُندم
نیمی من و
نیمی پرسشِ من
پیِ پاسخی میگردد پرسشِ من
پیِ پرسشی دیگر میگردم من
شبی که تنها خوابیدم
خیال کردم
آسمانْ
چنگِ شبَست و
ستارهها سیمهای گسستهاش
چه کنم
برای آسمانی که پرپر میشود روی شانهام؟
گُر میگیرد و میسوزد
چیزهای دور و بَرَش
هوا آتشَست و
آبْ آتش
پس این سرما
از کجا به جاناش افتاده؟
#آدونیس
برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
شبها آیندهی من نوشته میشود،
جزییات هراسناکِ روز بعد،
و باید در ساعتِ هفتِ صبح از خواب بیدار شوم،
سرآسیمه و جانبهلب بازگردم،
تا به سفارشهای روزانه برسم.
برفها را به یاد میآورم و کوهها
و تبعیدهایی را که هرگز نزیستم.
■شاعر: #میخالیس_گاناس [ Michalis Gkanas / یونان، زادهی۱۹۴۴ ]
■برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
جزییات هراسناکِ روز بعد،
و باید در ساعتِ هفتِ صبح از خواب بیدار شوم،
سرآسیمه و جانبهلب بازگردم،
تا به سفارشهای روزانه برسم.
برفها را به یاد میآورم و کوهها
و تبعیدهایی را که هرگز نزیستم.
■شاعر: #میخالیس_گاناس [ Michalis Gkanas / یونان، زادهی۱۹۴۴ ]
■برگردان: #محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima