@asheghanehaye_fatima
بوسه می زنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو
که تنها من می شناسم ،
لیلای شیرین .
وقتی فریاد می زنند که :
" آن دیوانه را باش "
من نیز فریاد می کشم و چون نیزه داری
غرشم از سپیده برمی گذرد
از همه ی راه ها تا رویاهای تو.
که بازتا سایه ها
نگذاشت سینه ام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لب های شیری تاریکی .
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیایی🇪🇸
ترجمه:
#احمد_شاملو
🔶🔹
📸 • کلارا خانس و احمد شاملو
بوسه می زنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو
که تنها من می شناسم ،
لیلای شیرین .
وقتی فریاد می زنند که :
" آن دیوانه را باش "
من نیز فریاد می کشم و چون نیزه داری
غرشم از سپیده برمی گذرد
از همه ی راه ها تا رویاهای تو.
که بازتا سایه ها
نگذاشت سینه ام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لب های شیری تاریکی .
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیایی🇪🇸
ترجمه:
#احمد_شاملو
🔶🔹
📸 • کلارا خانس و احمد شاملو
اى هذيان دلپذيركه ستاره گان رابه سرگيجه میكشى
شعله یى
دودلالايى رؤياها را اغوا میكند
دلم بيدارمینشيندگرچه خوددرخواب ام
©
#کلارا_خانس
#شعر_اسپانیا🇪🇸
@asheghanehaye_fatima
شعله یى
دودلالايى رؤياها را اغوا میكند
دلم بيدارمینشيندگرچه خوددرخواب ام
©
#کلارا_خانس
#شعر_اسپانیا🇪🇸
@asheghanehaye_fatima
:
اى هذيان ِ دلپذيركه ستاره گان را به سرگيجه میكشى!
شعله یى
دود ِ لالايى ِ رؤياهارا اغوا میكند،
دلم بيدارمینشيندگرچه خود درخواب ام
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#احمد_شاملو
اى هذيان ِ دلپذيركه ستاره گان را به سرگيجه میكشى!
شعله یى
دود ِ لالايى ِ رؤياهارا اغوا میكند،
دلم بيدارمینشيندگرچه خود درخواب ام
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیا
ترجمه:
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
اى هذيان دلپذيركه ستاره گان رابه سرگيجه میكشى
شعله یى
دود لالايى رؤياهارا اغوامیكند
دلم بيدار مینشيندگرچه خوددر خوابم
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیا🇪🇸
ترجمه: #احمد_شاملو
اى هذيان دلپذيركه ستاره گان رابه سرگيجه میكشى
شعله یى
دود لالايى رؤياهارا اغوامیكند
دلم بيدار مینشيندگرچه خوددر خوابم
#کلارا_خانس
#شاعر_اسپانیا🇪🇸
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
■از مجنون که چگونه عشق خویش را جار میزند
لیلی را دوست میدارم
زیباترین زنان قبیله را!
دهان که میگشاید
کلماتاش سرخوشاند
بهسان البسهی الوان یمن.
هربار به لبخندش
مرواریدهای عدن کورم میکنند
ابروهایش کمان آرزوی من است
و چشمهایش مملو سکهها.
گنج پنهان رویاهای من
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
■از مجنون که چگونه عشق خویش را جار میزند
لیلی را دوست میدارم
زیباترین زنان قبیله را!
دهان که میگشاید
کلماتاش سرخوشاند
بهسان البسهی الوان یمن.
هربار به لبخندش
مرواریدهای عدن کورم میکنند
ابروهایش کمان آرزوی من است
و چشمهایش مملو سکهها.
گنج پنهان رویاهای من
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
■آنچه مجنون گفت پس از شب بیداری در حوالی خانه یار
بوسه میزنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو
که تنها من میشناسم،
لیلای شیرین.
وقتی فریاد میزنند که «آن دیوانه را باش!»
من نیز فریاد میکشم و چون نیزهداری
غرشام از سپیده برمیگذرد
از همهی راهها تا رویاهای تو.
که بازتاب سایهها
نگذاشت سینهام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لبهای شیری تاریکی.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
■آنچه مجنون گفت پس از شب بیداری در حوالی خانه یار
بوسه میزنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو
که تنها من میشناسم،
لیلای شیرین.
وقتی فریاد میزنند که «آن دیوانه را باش!»
من نیز فریاد میکشم و چون نیزهداری
غرشام از سپیده برمیگذرد
از همهی راهها تا رویاهای تو.
که بازتاب سایهها
نگذاشت سینهام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لبهای شیری تاریکی.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوسه میزنم بر زمینی که پاهایت بر آن قدم برداشت
بر رد پاهای تو
که تنها من میشناسم،
لیلای شیرین.
وقتی فریاد میزنند که «آن دیوانه را باش!»
من نیز فریاد میکشم و چون نیزهداری
غرشام از سپیده برمیگذرد
از همهی راهها تا رویاهای تو.
که بازتاب سایهها
نگذاشت سینهام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لبهای شیری تاریکی.
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
بر رد پاهای تو
که تنها من میشناسم،
لیلای شیرین.
وقتی فریاد میزنند که «آن دیوانه را باش!»
من نیز فریاد میکشم و چون نیزهداری
غرشام از سپیده برمیگذرد
از همهی راهها تا رویاهای تو.
که بازتاب سایهها
نگذاشت سینهام به خواب رود
و بیهوده دراز کشیدم
در انتظار لبهای شیری تاریکی.
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
میان دهان غایبات
و دهان من
هوا، میوهای خاموش و مشترک است
و من به ستارهها نگاه نمیکنم
که در دریاچهی شب میرقصند
در خواب تو
که در کالبد من میآرامد
ساعات، غلیظتر میشوند.
رفتوآمدی از سروها
بوها
تندبادهای مغاک
بالای سراشیب پلکهایم...
و بلبل میخواند
و ستارهی صبح
و چکاوک
و نورت
هنوز مرا پنهان میکند.
و آنگاه که روز درآید
نخواهی رفت.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
میان دهان غایبات
و دهان من
هوا، میوهای خاموش و مشترک است
و من به ستارهها نگاه نمیکنم
که در دریاچهی شب میرقصند
در خواب تو
که در کالبد من میآرامد
ساعات، غلیظتر میشوند.
رفتوآمدی از سروها
بوها
تندبادهای مغاک
بالای سراشیب پلکهایم...
و بلبل میخواند
و ستارهی صبح
و چکاوک
و نورت
هنوز مرا پنهان میکند.
و آنگاه که روز درآید
نخواهی رفت.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
صبح
و تنام با آواز دیگرگون پرندگان،
و نسیمی که به تو راه میبرد
بیدارییِ پرغریو عشق در آرامش
آرامشی که از طراوت ساعات میچکد.
و هر آنچه راهیست
به دهان نبوسیدهی تو
که اینک
یاسمنهای روز را نفس میکشد.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
صبح
و تنام با آواز دیگرگون پرندگان،
و نسیمی که به تو راه میبرد
بیدارییِ پرغریو عشق در آرامش
آرامشی که از طراوت ساعات میچکد.
و هر آنچه راهیست
به دهان نبوسیدهی تو
که اینک
یاسمنهای روز را نفس میکشد.
#کلارا_خانس | Clara Janés | اسپانیا، ۱۹۴۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
در میان گنجه یِ تاریک
سرنوشت من از راه می رسد،
میانِ تصویرِ خویش
به جست و جویِ زیباییِ گذشته ها هستم
و هر حرکتی را به نمایش می گذارم
تهی از روشناییِ نابِ شکوفه های بادام.
جامه هایی که مرا فرو می پوشند
پاره پاره می کنم و
از لنگرِ تنِ خود رهایشان می سازم
تا بیایم
برهنه و عریان
و هیچ چیزی مانعِ دیدارمان نباشد،
تهی از خویش
برای جذبِ تمامیِ #رنج های تو.
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
سرنوشت من از راه می رسد،
میانِ تصویرِ خویش
به جست و جویِ زیباییِ گذشته ها هستم
و هر حرکتی را به نمایش می گذارم
تهی از روشناییِ نابِ شکوفه های بادام.
جامه هایی که مرا فرو می پوشند
پاره پاره می کنم و
از لنگرِ تنِ خود رهایشان می سازم
تا بیایم
برهنه و عریان
و هیچ چیزی مانعِ دیدارمان نباشد،
تهی از خویش
برای جذبِ تمامیِ #رنج های تو.
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
به پرنده
پرواز آموختم
پر کشید و رفت
به سوی سرنوشت خویش
طاق باز دراز می کشم
خیره به آسمان
و عبور ابرهای خالی از باران را
تماشا می کنم
تنم از خاطره تهی می شود
و دلم از چشم انتظاری
آن هنگام
راز به سمتی می رود
و پرواز به سمتی دیگر
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
پرواز آموختم
پر کشید و رفت
به سوی سرنوشت خویش
طاق باز دراز می کشم
خیره به آسمان
و عبور ابرهای خالی از باران را
تماشا می کنم
تنم از خاطره تهی می شود
و دلم از چشم انتظاری
آن هنگام
راز به سمتی می رود
و پرواز به سمتی دیگر
#کلارا_خانس
@asheghanehaye_fatima
به رودخانه رفتیم،
از سنجاقکهای آبی یاد گرفتیم
که نگاهمان را پاس بداریم و از علف
دلکندن آموختیم
شعرهایت شاهتوتها بودند و
جریانِ آب در دهانِ من
و آب انعکاسِ لبخندت را بر من میپاشید
نشاطی
که با آن گیسوانام را میبافتی.
آه ای صدا
وضوحات را نگهدار!
نگذار مفاهیم ابریات کنند
شبدری میچینی و میگویی
نور با سوزنی نقشِ زمان را در سنگ میکند.
■شاعر: #کلارا_خانس [ Clara Janés / اسپانیا، ۱۹۴۰ ]
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
از سنجاقکهای آبی یاد گرفتیم
که نگاهمان را پاس بداریم و از علف
دلکندن آموختیم
شعرهایت شاهتوتها بودند و
جریانِ آب در دهانِ من
و آب انعکاسِ لبخندت را بر من میپاشید
نشاطی
که با آن گیسوانام را میبافتی.
آه ای صدا
وضوحات را نگهدار!
نگذار مفاهیم ابریات کنند
شبدری میچینی و میگویی
نور با سوزنی نقشِ زمان را در سنگ میکند.
■شاعر: #کلارا_خانس [ Clara Janés / اسپانیا، ۱۹۴۰ ]
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima