عاشقانه های فاطیما
806 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
یک روز اگر بخواهید از خاکِ من آجر بسازید
برای مدرسه باشد ای کاش
نه این که برایِ زندان‌ها...

#عزیز_نسین


@asheghanehaye_fatima
.
می‌گردم در خاطره‌ها
جایی در آن‌ها نداری
در دایره‌المعارف‌ها جستجو می‌کنم
عکسی از تو در آن‌ها نیست
در واژه‌نامه‌ها نگاه می‌کنم
نامی از تو نیست
نگاهی به خود می‌کنم
تو را می‌بینم
جز من جایی برایت نمانده، می‌بینی؟

#عزیز_نسین
برگردان:احمدپوری


◼️ @asheghanehaye_fatima
یک روز اگر گیاه شوم
چمنی در سبزه‌زاری باشم ای کاش
نه این‌که شوکران

یک روز اگر مسیری در زیر پاها باشم
ای کاش ماشین عروس از من عبور کند
نه این‌که زنجیر فولادین تانک‌ها
و کودکان ای کاش روی من بدوند
نه سربازانی که فرار می‌کنند
یا آن‌که در تعقیب دیگران‌اند

یک روز اگر بخواهید از خاک من
آجر بسازید
برای مدرسه‌ها باشد ای کاش
نه این‌که برای زندان‌ها

اگر نفسی ماندگار باقی بمانَد
ای کاش نغمه‌یی در سوت بنوازد
ای امان... نه این که در سوتکی بدمد

شما قلم از من بسازید... قلم
و سروده‌هایی درباره‌ی عشق بنویسید
نه این که فرمان مرگ

من پس از مردن‌ام
در هیات برگ‌های درخت غار
زندگی خواهم کرد
نه این‌که در هیات جنگ‌افزار‌ها

#عزیز_نسین


@asheghanehaye_fatima
نه نامه هایم نه عکس هایم
نه یادبودها نه یادگارها
نه هدیه ها
هیچ یک را نمی خواهم
خنده هایمان اشک هایمان
و تمامی بوسه هایم
تمام شان بماند برای تو
رویاهایم اما
رویاهایم را بازگردان

هرچه دادم هرچه گرفتی بماند برای تو
پرنده هم قفس هم از آنِ تو
جان هم از آنِ تو تن هم
هرآنچه از تو به جا مانده در من بگیر
برای تو
انگاره هایم اما پنداره هایم
خیال هایم را بازگردان.


#عزیز_نسین


@asheghanehaye_fatima
اگر قرار است گیاهی باشم
کاش دشت و دمن شوم
اما! شوکران، نه.

اگر قرار است راه عبوری باشم،
ماشین‌های عروس از رویم بگذرند
تانک‌های پولادین، نه.

کودکان بدوند روی من ،
نه آنها که فراری‌اند، نه بیرون راندگان،
سربازان، نه.

اگر می‌خواهید از من آجری بسازید،
مرا در بنای مدارس به کار ببرید
در ساخت زندان‌ها، نه!

اگر نفسم به پایان نرسد و همچنان بماند
کاش مرا سوت بزنند،
دودوک ننوازند.

از من قلم بسازید ، قلم
با من ، شعر عاشقانه بنویسید
حکم مرگ، نه !

هنگام مرگ نیز
باید میان برگهایِ درخت غار زندگی کنم،
مبادا با اسلحه‌ها!

#عزیز_نسین


@asheghanehaye_fatima
🎧

چه بیهوده است
دل‌تنگی از دوری
چنان دوریم
که حتی نخواهیم گریست
با هم

بیهوده دوستت دارم
بیهوده زنده‌ام
چرا که قسمت نخواهیم کرد
زندگی را
با هم.


#عزیز_نسین


@asheghanehaye_fatima
وقتی یک سیاستمدار ساکت است اتفاق بدی می‌افتد،
سیاستمدارها شبیه مرغ‌اند؛
وقتی تخم می‌گذارند زیاد سر و صدا می‌کنند، اما وقتی خراب می‌کنند، آرام آن را دفن می‌کنند...


#عزیز_نسین

@asheghanehaye_fatima
«تو از من جدا نشدی، من عضوی از وجود تو بودم که قطع‌اش کردی، تکه تکه‏‌اش کردی، تقسیم‌اش کردی و تکه بزرگ‏تر را برداشتی و با خود بردی. هرکجا که می‏‌خواهی برو؛ به هرکجا که می‏‌خواهی فرار کن؛ هرقدر می‏‌خواهی به دوردست‌ها برو؛ نمی‏‌توانی من را از تکه‏‌ای که با خود برده‏‌ای جدا کنی.»

نامه از #عزیز_نسین به مرال چلن
برگردان داوود وفایی

@asheghanehaye_fatima
نه نامه هایم نه عکس هایم
نه یادبودها نه یادگارها
نه هدیه ها
هیچ یک را نمی خواهم
خنده هایمان اشک هایمان
و تمامی بوسه هایم
تمام شان بماند برای تو
رویاهایم اما
رویاهایم را بازگردان

هرچه دادم هرچه گرفتی بماند برای تو
پرنده هم قفس هم از آنِ تو
جان هم از آنِ تو تن هم
هرآنچه از تو به جا مانده در من بگیر
برای تو
انگاره هایم اما ... پنداره هایم
خیال هایم را بازگردان.

#عزیز_نسین
#ترجمه #پوریا_اشتری


@asheghanehaye_fatima
وقتی که شب
به خانه برمی‌گردی
و صدای کلید را در قفل می‌شنوی
بدان که تنهایی.

وقتی کلید برق را می‌زنی
صدای تیک را می‌شنوی
بدان که تنهایی.

وقتی در تخت خواب
از صدای قلب خودت نمی‌توانی بخوابی
بدان که تنهایی.

وقتی که زمان
کتاب‌ها و کاغذها را در خانه می‌جود
و تو صدایش را می‌شنوی
بدان که تنهایی...


#عزیز_نسین

@asheghanehaye_fatima
‌ وقتی که شب
به خانه برمی‌گردی
و صدای کلید را در قفل می‌شنوی
بدان که تنهایی

وقتی کلید برق را می‌زنی
صدای تیک را می‌شنوی
بدان که تنهایی

وقتی در تخت‌خواب
از صدای قلب خودت نمی‌توانی بخوابی
بدان که تنهایی

وقتی که زمان
کتاب‌ها و کاغذها را در خانه می‌جود
و تو صدایش را می‌شنوی
بدان که تنهایی

اگر صدایی از گذشته
تو را به روزهای قدیمی دعوت کند
بدان که تنهایی

و تو بی‌آن‌که قدر تنهایی را بدانی
دوست داری
خودت را خلاص کنی
اگر این کار هم بکنی
باز تک و تنهایی

#عزیز_نسین
ترجمهٔ
#رسول_یونان

@asheghanehaye_fatima
■عادت

تا مدتی دیگر
در نامه‌ها - به اشتباه -
تاریخِ سالِ پیش را خواهی نوشت
اما پس از چند صباحی عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
همین‌ که لباس‌های جدیدت را بپوشی
معذب خواهی بود
اما چند صباحی که از تو و آن لباس‌ها سپری شود
عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
معشوقِ جدیدت را
با نامِ معشوقِ پیشین‌ات صدا خواهی زد
اما پس از چند صباحی عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
به لنگیدنِ پای فلج‌ات
انس نخواهی گرفت
اما پس از چند صباحی عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
گمان خواهی بُرد که هنوز هم عاشقی
اما پس از چند صباحی
به دردِ خیانتی که در قلب‌ِ‌ تو مانده است
عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
این‌چنین که به عادت کردنِ خود عادت می‌کنی
تنهای تنها با خودت خواهی ماند
البته به آن هم عادت خواهی کرد

تا مدتی دیگر
گمان خواهند بُرد که زنده‌یی
مدتی در باره‌ات سخن خواهند گفت
بعد از آن اما برای‌شان عادی خواهد شد

#عزیز_نسین (#آزیز_نسین)
[ Aziz Nesin | ترکیه، ۱۹۹۵-۱۹۱۵ ]

@asheghanehaye_fatima
■به تنهایی

آسمانی برای خودم
زمینی برای خودم
ابرهایی برای خودم دارم
و خودم در باغ و باغ‌چه‌ی خودم مشغولِ بازی‌ام

اگر بخواهم یک نفر
اگر بخواهی هزاران نفر
و شمارِ هم‌بازی‌های‌ام
بنا به دل‌خواهِ من است
و من به تنهایی به ازدحامی مبدل می‌شوم

خودم را با خودم تقسیم می‌کنم
وعده‌ی دیدار می‌گذارم و
با خودم ملاقات می‌کنم
شکایتی از این بی‌کسی ندارم
از خودم دل‌آزرده می‌شوم و
با خودم آشتی می‌کنم

در این دنیا - که به تنهایی به آن راه یافته‌ام -
هر چه‌قدر هم که به تنهایی زنده‌گی کنم
روزی که مرگ به سراغِ من بیاید
به مرگ هم عادت می‌کنم

■شاعر: #عزیز_نسین (#آزیز_نسین)
[ Aziz Nesin | ترکیه، ۱۹۹۵-۱۹۱۵ ]

■برگردان: #ابوالفضل_پاشا 

📕●از کتاب: «با تو زیستن»

@asheghanehaye_fatima
تو از من جدا نشدی، من عضوی از وجود تو بودم که قطعش کردی، تکه‌تکه‏‌اش کردی، تقسیمش کردی و تکه‌ی بزرگ‏تر را برداشتی و با خود بردی. هر کجا که می‏‌خواهی برو؛ به هر کجا که می‏‌خواهی فرار کن؛ هر قدر می‏‌خواهی به دوردست‏ها برو؛ نمی‏‌توانی من را از تکه‏‌ای که با خود برده‏‌ای، جدا کنی.

نامه‌های عزیز نسین/
#عزیز_نسین
برگردان: داود وفایی

@asheghanehaye_fatima
یک روز اگر گیاه شوم
چمنی در سبزه‌زاری باشم ای کاش،
نه این‌که شوکران

یک روز اگر مسیری در زیر پاها باشم
ای کاش ماشین عروس از من عبور کند
نه این‌که زنجیر فولادین تانک‌ها
و کودکان ای کاش روی من بدوند
نه سربازانی که فرار می‌کنند
یا آن‌که در تعقیب دیگران‌اند

یک روز اگر بخواهید از خاک من
آجر بسازید
برای مدرسه‌ها باشد ای کاش
نه این‌که برای زندان‌ها..

اگر نفسی ماندگار باقی بمانَد
ای کاش نغمه‌یی در سوت بنوازد
ای امان... نه این که در سوتکی بدمد

شما قلم از من بسازید... قلم
و سروده‌هایی درباره‌ی عشق بنویسید
نه این که فرمان مرگ..

من پس از مردن‌ام
در هیات برگ‌های درخت غار
زندگی خواهم کرد
نه این‌که در هیات جنگ‌افزار‌ها

#عزیز_نسین

@asheghanehaye_fatima
نه نامه هایم نه عکس هایم
نه یادبودها نه یادگارها
نه هدیه ها
هیچ یک را نمی خواهم
خنده هایمان اشک هایمان
و تمامی بوسه هایم
تمام شان بماند برای تو
رویاهایم اما
رویاهایم را بازگردان

هرچه دادم هرچه گرفتی بماند برای تو
پرنده هم قفس هم از آنِ تو
جان هم از آنِ تو تن هم
هرآنچه از تو به جا مانده در من بگیر
برای تو
انگاره هایم اما ... پنداره هایم
خیال هایم را بازگردان.


#عزیز_نسین
ترجمه #پوریا_اشتری
+ بخشی از شعر

از کتاب"در صدای تو بوسیدم آفتاب را ..."


@asheghanehaye_fatima
آخرین بوسه‌ی‌مان
یخ‌بسته در میان خاطرات،
کارت‌پستالی عاشقانه
که عاشقان برای هم‌دیگر خواهند فرستاد.
و ما
دست در دست هم
در میان کوچه‌هایش قدم‌زنان.

ما دیگر زنده نیستیم
آن شهر
بدل به یک عکس رنگی شد
که عاشقان به هم‌دیگر خواهند فرستاد.

آن واپسین شبی که در میخانه گذراندیم
حال عکسی‌ست از ما میان زمان یخ‌بسته
برای پست شدن به عاشقان…

#عزیز_نسین
برگردان: فرید فرخزاد


@asheghanehaye_fatima
آن زمان‌هایی که من نخواهم بود...
ابری با تو خواهد بود و  سایه‌اش همیشه بالای سرت،
آن ابر منم
نخواهی شناخت...


نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم
نخواهی شناخت...


شبانگاهی در رختخوابت
به این‌سو و آن‌سو خواهی پیچید
نه در خوابی و نه بیداری
آن خواب‌وخیال منم
نخواهی شناخت...


در تنهایی‌ات، با کسی که نیست سخن خواهی گفت
خواهی گفت آن‌چه را که تا حال بر زبان نیاورده‌ای
با گوش‌ِ جان تو را خواهد شنید
آن که نیست،منم
نخواهی شناخت...


سوز‌ و دردی بی‌هنگام را حس خواهی کرد
بی آن‌که بدانی از کجاست
قلبت در خاطرات به تپش خواهد افتاد
آن درد و سوز منم
نخواهی شناخت...


#عزیز_نسین



@asheghanehaye_fatima
آدمی گاهی چنان دلتنگ کسی می‌‌شود
که اگر او از این دلتنگی باخبر شود
شرمسار خواهد شد.


#عزیز_نسین
برگردان: #سیامک_تقی‌_زاده


@asheghanehaye_fatima
"چنان تهی‌ام از خود
که فرو می‌روم ذره‌ذره در گردابی مسموم،
پیرامونم چیزی پیدا نیست،
صدایت را بفرست
تاکه چون پیچکی در آن بیاویزم
و از این تالاب بگریزم...."


#عزیز_نسین
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima