عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
هر بار که تو در دل شب در دلم آیی
خون دلم آید ز دو دیده به روایی
بی دیدن روی تو، چه گویم به چه روزم؟
یارب که تو این روز کسی را ننمایی
چون طوطی آموخته با شکر دردت
در بند بمیرم که نیم خوش به رهایی
خوش وقت من آن دم که کشم باده به یادت
چون جان بدهم بر سر کویت به گدایی
هر شب منم و خاک سر کوی تو تا روز
ای روز و شب اندر دل خسرو، تو کجایی؟

امیرخسرو دهلوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
در سر چو خیال تو درآید
درهای فرح برخ گشاید
هرگاه به یاد خاطر آئی
فردوس برین بخاطر آید
نام تو چو بر زبان رانم
هر موی زبان شود سراید
جان را بخشد حیات تازه
پیکی که ز جانب تو آید
چشم از خط نامه نور گیرد
جان فیض ز معنیش رباید

فیض کاشانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای رخ تو شاه ملک دلبری
همچو شاهان کن رعیت پروری
تا تو بر پشت زمین پیدا شدی
شد ز شرم روی تو پنهان پری
با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بی‌معنی بود صورت‌گری
ز آرزوی شیوهٔ رفتار تو
خانه بر بامت کند کبک دری
دلبری ختم است بر تو ز آنکه تو
جان همی افزایی ار دل می‌بری
از اثرهای نشان و نام تو
جان پذیرد موم از انگشتری
در فراق تو غزلها گفته‌ام
بی شکر کردم بسی حلواگری
کاشکی از دل زبان بودی مرا
تا به یادت کردمی جان پروری
با چنین عزت که از حسن و جمال
در مه و خور جز به خواری ننگری،
چون روا باشد که سعدی گویدت
«سرو بستانی تو یا مه یا پری»
سیف فرغانی همی گوید ترا
هر که هست از هر چه گوید برتری

سیف فرغانی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
زنی چنین که تویی، جُز تو هیچکس، زن نیست
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بی‌نیازی و بی‌زینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُل‌های سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آن‌چه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام



@asheghanehaye_fatima
تلاقیِ به‌شکوهِ مَه و معمّایی
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمی‌مانی
تو از کدامین دنیایِ تازه می‌آیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاین‌گونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه می‌بَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پری‌هایِ داستان‌هایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگه‌هایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آب‌هایِ رویایی
فروغ‌باری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آن‌چه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه‌ترین لحظهٔ تماشایی.

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
نان بی‌تو مرا زهرست نه نان
هم آب منی هم نان منی
زهر از تو مرا پازهر شود
قند و شکر ارزان منی
باغ و چمن و فردوس منی
سرو و سمن خندان منی
هم شاه منی هم ماه منی
هم لعل منی هم کان منی
خاموش شدم شرحش تو بگو
زیرا به سخن برهان منی

#مولوی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
از دوری خود جانا حال دل من بشنو
اندوه فراق گل ازمرغ چمن بشنو
زان موی بناگوشت هر کس گله‌ای دارد
آن طره به یکسو نه از گوش سخن بشنو
نافه همه بوی خوش ازبوی تو می دزدد
غمازی آن دزدی ازمشک ختن بشنو
از باد هوایت دل صد جان بدید این خود
به شگفت گلی دیگر ای غنچه دهن بشنو
تو جان منی و من دور از تو همی میرم
ای جان جدا مانده آخر غم تن بشنو
بشکست می لعلت چون توبهٔ خسرو را
اکنون صفت مستی زان تو به شکن بشنو

#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
شوق توام باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ترک دو عالم، ولی
ترک رخ و زلف تو نتوان گرفت
جان منی، بی تو نفس چون زنم
زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت
عارض او تا بدر آورد خط
خرده بسی بر مه تابان گرفت
دل طلب کعبه روی تو کرد
حلقه آن زلف پریشان گرفت
بی مه رخسار و شب زلف او
خاطرم از شمع شبستان گرفت
خسرو بیدل ز دو عالم برست
وز دو جهان دامن جانان گرفت

#امیرخسرو_دهلوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
قاصدی کو تا فرستم سوی تو
غیرتم آید که بیند روی تو
مرده بودم زنده گشتم بامداد
کامد از باد سحرگه بوی تو
کاش می‌مردم نمی‌دیدم به چشم
این دل افتد دور از پهلوی تو
دل شده از جفت ابروی تو طاق‌
زان پریشان گشته چون گیسوی تو
می کشد پیوسته بر روی تو تیغ
سخت بی‌شرمست این ابروی تو
قبلهٔ جان منی پس‌ کافرم
گر نمایم روی دل جز سوی تو
من اگر ترسم ز چشمت باک نیست
شیر نر می‌ترسد از آهوی تو
گر بدانم در بهشتم می‌برند
کافرم گر پا کشم از کوی تو
پای قاآنی رسد بر ساق عرش
گر نهد سر بر سر زانوی تو

#قاآنی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای بوی دوست! شب همه شب در بر منی
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوش‌ترین!
تا زنده‌ام، تو زنده‌ترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شده‌ست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بی‌نام تو مباد مرا نامه‌ای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
***
اردیبهشت خوش، شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو، کز همگان خوش تر منی
بی‌تو بهار و هر چه در او، نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی
خاک از بهار اگر، تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه، ای که بهار آور منی
می‌نوشمت به شادی آن‌کس که جز تو نیست
ای بادهٔ همیشه که سکر آور منی
هر جرعه‌ای که می‌خورم از تو مُعطّر است
برگ گلی، رها شده در ساغر منی.

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
وقتی تو در می‌زنی، من دلم پر می‌زند
می‌گوید: آه، بگشا! عشق است در می‌زند
می‌آیی، می‌نشینی، روبرویِ من، آن‌گاه
بهار، گُل می‌دهد، خورشید، سر می‌زند
تا دیگران بجنبند، نگاهِ تشنهِٔ من
در میخانهٔ چشمت، دو، سه ساغر می‌زند
شوقِ تو دارد، اما، رخصتِ پروازش نیست
پشتِ دهانِ عشقم، بوسه پرپر می‌زند
در طیفِ پیراهنت، به چه می‌ماند تنت؟
گُلِ یاسی که گاهی، به نیلوفر می‌زند
چه رمز و رازی دارد، سازت؟ که مایه‌ای را
صد بار، اگر می‌زند، نامکرّر می‌زند
همنوازی می‌کند، چشمت با چشمم، امّا
هر راهی را نگاهت، دلنشین‌تر می‌زند
***
دهانت حرفی دارد، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفی دیگر می‌زند
حرفی که معنی‌اش را، تنها جفتت می‌فهمد
مانندِ بق‌بقویی، که کبوتر می‌زند
از تو می‌سوزم، امّا، نمی‌میرم که قُقنوس
نبضِ دوباره زایی‌ش، در خاکستر می‌زند.

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام



@asheghanehaye_fatima
دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند
کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟
دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج برد
در صف سیمبران گر سخن آغاز کند!
رونق مهر و قمر افکند از اوج فلک
زلف شبگون، رخ مه رو، اگر ابراز کند
ببرد صبر و شکیبم اگر آن لُعبت ناز
بهر صید دل من، حمله چنان باز کند!
به یکی جو نخرم سلطنت ملک جهان
بت غارتگر من، گر هوس ناز کند

#شاطرعباس_صبوحی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
شبی که می‌گذرد با تو بیکران خوش‌تر
که پایبند تو، وارسته از زمان خوش‌تر
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر
ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر
ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر
درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر
زِ عشق‌های جوانی عزیزتر دارم
ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوش‌تر.

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت
چشمم گهرافشان شد، طبعم شکرستانی
جان خواستم افشاندن پیش رخ او دل گفت:
خاری چه محل دارد در پیش گلستانی؟
گر خاک رهش گردم هم پا ننهد بر من
کی پای نهد، حاشا، بر مور سلیمانی؟

#عراقی
#عزیز_روزهام

.@asheghanehaye_fatima
ای در دل من اصل تمنا همه تو
وی در سر من مایهٔ سودا همه تو
هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو

ابوسعید ابوالخیر
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی

#عراقی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
ای که در این خاکدان جان و جهانی مرا
چون بروم زین سرا باغ و جنانی مرا
جان مرا جان توئی لعل مرا کان توئی
در دل ویران توئی گنج نهانی مرا
آنکه بدل میدمد روح سخن هردمم
تا نزند یکنفس بی دمش آبی مرا
شب همه شب تابصبح همنفس من توئی
روز چو کاری کنم کار و دکانی مرا
تا که بمحفل درم با تو سخن میکنم
چونکه بخلوت روم مونس جانی مرا
یکنفس ازپیش تو گر بروم گم شوم
چون بتو آرم پناه امن و امانی مرا
گر تو برانی مراجان زفراقت دهم
جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا
گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی
گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا
فیض بتو رو کند رو چو بهرسو کند
نور تو عالم گرفت قبله از آنی مرا

فیض کاشانی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
ای هوای تو مونس جانم
مایهٔ درد و اصل درمانم
مرغ جان تا بیافت دیدهٔ باز
در هوای تو می‌کند پرواز
گفت و گوی تو روز و شب یارم
جست و جوی تو حاصل کارم
دلم از عشق توست دیوانه
تا تو شمعی، تو راست پروانه
خواب خواهم من از خدا به دعا
تا ببینم مگر به خواب تو را
چون سرماست خاک سودایت
فرصتی، تا نهیم در پایت


#عراقی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
ای دلبر عیار ترا یار توان بود
غمهای ترا با تو خریدار توان بود
با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد
با یاد تو اندر دهن مار توان بود
بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری
از دست گل وصل تو پر خار توان بود
در آرزوی شکر و بادام تو صد سال
بر بستر تیمار تو بیمار توان بود
صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس
بی‌نرگس بیمار تو بیدار توان بود
آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت
با خصم تو در کشتن خود یار توان بود

انوری
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima