عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
.

‏«دست‌هایت کجا هستند؟ دست‌هایت که مثل خبر بیداری از روی پوستم می‌گذشتند. دست‌هایت که وقتی می‌گرفتم‌شان از وحشتِ سرنگون بودن میان زمین و آسمان خالی می‌شدم.»


#فروغ_فرخزاد
نامه به #ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima
چیزهایی هست که هرچه هم که نخواهی‌شان، باز می‌آیند، باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همه‌ء وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند که دیگر تو نمی‌مانی‌، که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی. آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند.
دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خود درد شده‌ای...!


#ابراهیم_گلستان
- آذر، ماه آخر پاییز

@asheghanehaye_fatima
#فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان

«قربان لبهای عزیزت بروم. قربان چشم‌های عزیزت بروم. قربان بند کفش‌هایت بروم. چه دوستت دارم، چه دوستت دارم، چه دوستت دارم. قربانت بروم، قربان سراپای وجودت، قربان موهای سفید پشت گردنت بروم. قربان مردمک‌های سرگردانِ چشم‌هایت بروم. قربان غم و شادیت بروم. تو چه هستی که جز در تو آرام نمی‌گیرم. حتی جای پائی از تو در خاک برای من کافیست. برای من کافیست. برای من کافی‌ست تا بتوانم اعتماد کنم. بتوانم بایستم. بتوانم باشم. کافی‌ست که صدایم کنی، بگویی فروغ! و من به دنیا بیایم و درخت‌ها و آفتاب و گنجشک‌ها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم. دوستت دارم و دلم تاب تحمل این‌ همه عشق را ندارد. دلم از سینه‌ام بزرگتر می‌شود. دلم مرا به بی‌قراری می‌کشاند. عشقی که از میان آن‌ همه تجربه‌های دردناک گذشته باشد و باز همچنان باشد، جز این نمی‌تواند باشد.»



@asheghanehaye_fatima
#فروغ_فرخزاد از نگاه #لیلی_گلستان دختر #ابراهیم_گلستان




ـ لحظۀ ورود فروغ فرخزاد به داستان زندگی شما کجا بود؟

ـ به‌نظرم اصلاً موضوع مهمی نیست. من در پاریس بودم که او آمد اینجا. دختر جوان بدبختی بود که محتاج همه‌چیز بود. محتاج پول، محتاج زندگی بهتر، محتاج کسی که بیاید و راه و چاه زندگی را نشانش بدهد و یکی را گیر آورد و چسبید به او!
به او حق می‌دهم، چون پدرم واقعاً مرد جذابی بود و هنوز هم هست. خیلی زیبا بود، یعنی زیباترین مردی است که من در ایران دیدم . خب، وقتی یک دختر جوان که شعر هم بلد است می‌آید پیش همچین مردی برای منشی‌گری، باید هم عاشق شود.
طبیعی است که پدرم مرد الواطی نبود، خوشگل بود، مشهور بود، قشنگ حرف می‌زد، لباس‌های معمولی می‌پوشید و دلش می‌خواست خوب زندگی کند...



▫️بخشی از گفت‌وگو با لیلی گلستان

@asheghanehaye_fatima
در ما نه چشم‌داشتی بود،
نه ترسی، نه امیدی،
فقط آرزوی دوردستی بود...

#ابراهیم_گلستان


@asheghanehaye_fatima
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی، باز می‌آیند. باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همهٔ وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند، که دیگر تو نمی‌مانی، که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی، آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی، تو خود درد شده‌ای …


#ابراهیم_گلستان
- آذر ماه آخر پاییز

@asheghanehaye_fatima
دلدادگی و شیدایی #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان
🔹گلستان از اواخر دهه ۳۰ گرفتار فروغ فرخزاد می شود. شاعره جوانی که دل به گلستانی می بازد که ۱۳ سال از او بزرگتر است. گلستان در ۲۱ سالگی با دختر عمویش فخری گلستان ازدواج کرده بود و دو فرزند نیز از او داشت. یعنی کاوه گلستان و لیلی گلستان. فروغ فرخزاد وقتی با ابراهیم گلستان آشنا می شود که زنی مطلقه و ۲۴ ساله است و گلستان مردی پرتجربه و مشهور و ۳۷ ساله.
🔹فروغ با پشتیبانی گلستان مستند تحسین شده «خانه سیاه است» را می سازد و مدیر اجرایی مستند پر هزینه «موج و مرجان و خارا» می شود و مجموعه شعر تحسین شده «تولدی دیگر» را به دست انتشار می سپارد که در آن می توان ردپای عشق مجنونانه فروغ به گلستان را ردیابی کرد. گلستان در نزدیکی خانه خود در دروس یک خانه ویلایی برای فروغ تهیه می کند.
🔹مرگ فروغ در سال ۱۳۴۵ و در سن ۳۲ سالگی این فرایند مشترک خلاقیت و جوشش هنری را متوقف می کند. ابراهیم گلستان وارد دوره ای عمیق و طولانی از افسردگی و فاصله عمیقش با خانواده اش می شود او سال ۵۷ به انگلستان مهاجرت کرد
@asheghanehaye_fatima
.


دوستت دارم، دوستت دارم و دلم تاب تحمل این‌ همه عشق را ندارد، دلم از سینه‌ام بزرگ‌تر می‌شود، دلم مرا به بیقراری می‌کشاند،
عشقی که از میان آن‌ همه تجربه‌های دردناک گذشته باشد و باز همچنان باشد، جز این نمی‌تواند باشد.

👤#فروغ_فرخزاد
📃از #نامه‌های فروغ به #ابراهیم_گلستان
@asheghanehaye_fatima
.

«...دو شب هم پیش از مرگ فروغ با هم رفتیم قهوه‌خانه کاسپین در خیابان تخت جمشید، در آن جا که پارک کردم دیدم حوصله ندارم. به ویژه که فروغ می‌خواست برود مادرش را ببیند، گفتم برویم قهوه بخوریم، رفتیم. آن جا یک زن ارمنی بود که فال قهوه می‌گرفت. این هم راستی از آن حرف‌هاست. به هرحال برای تفریح صدایش زدیم که بیا فال قهوه ما را بگیر. آمد. تا قهوه فروغ را دید گفت من الان حال ندارم و تند بلند شد رفت. فکر کردیم مسخره‌اش کرده بودیم یا از این جور چیزها. دو روز بعد جلال مقدم رفته بود همان جا قهوه بخورد. زن از آشنایی ما با مقدم می‌دانست چون بی‌آن‌که اسم‌مان را بداند باهم دیده بود. زن می‌رود سراغ جلال می‌پرسد از آن زن و مرد دوستت چه خبر؟ جلال می‌گوید کدام. زن نشانه می‌دهد. جلال می‌گوید چرا می‌پرسی؟ زن می‌گوید در فال آن زن حادثه خطرناکی خواندم، دلواپسم. جلال می‌گوید دیروز مرد.»

"از نامه های #ابراهیم_گلستان به #سیمین_دانشور."



@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
نقطه سر سطر

روایتی جدید و جالب در منزل #ابراهیم_گلستان
کاری از محمد عبدی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور،
یک جوانه‌ی ارجمند از هیچ‌جاتان رست نتواند.
ای گروهی برگِ چرکین‌تارِ چرکین‌پود،
یادگار خشکسالی‌های گردآلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند...


شعرخوانی #مهدی_اخوان‌ثالث
درکنار #ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima
چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهی‌شان ببینی باز می‌آیند. باز سنگین و بی‌رحم می‌آیند و خود را روی تو می‌افکنند و گرد تو را می‌گیرند و توی چشم و جانت می‌روند و همه وجودت را پر می‌کنند و آن را می‌ربایند که دیگر تو نمی‌مانی.
که دیگر تو نمانده‌ای که آن‌ها را بخواهی یا نخواهی. آن‌ها تو را از خودت بیرون رانده‌اند و جایت را گرفته‌اند و خود تو شده‌اند.
دیگر تو نیستی که درد را حس کنی،
تو خود درد شده‌ای .

آذر ماه آخر پاییز
#ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima
آدم عاشق این است که خودش را خشن و بد بداند اما آدم نه خشن است و نه بد . فقط کم دل است. بهش بگو ظالم ، جانی ، دزد ، قالتاق تا برایت غش کند و دوستت بدارد و فخر بفروشد به اینکه در رگ‌هایش خون گردن کلفت‌ها و چپاولچی‌ های تاریخ روان است. بهش بگو دروغگو ، دزد ، حداکثر از دستت به عنوان توهین به دادگاه شکایت می‌ کند. اما بهش بگو ترسو ، آن وقت از خشم دیوانه می‌شود و برای اینکه این حقیقت گزنده را بپوشاند حتی به مرگ حاضر می‌شود.

#جورج_برنارد_شاو
کتاب: دون ژوان در جهنم
مترجم #ابراهیم_گلستان


@asheghanehaye_fatima
نمی‌دانم چرا تحمل جمعیت را ندارم. چرا تحمل زندگی فامیلی را ندارم. من آن‌قدر به تنهایی خود عادت کرده‌ام که در هر حالت دیگری خودم را بلافاصله تحت فشار و مظلوم حس می‌کنم. تا دور هستم دلم می‌خواهد نزدیک باشم و نزدیک که می‌شوم می‌بینم اصلاً استعدادش را ندارم.



- از نامه‌های #فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima
🩵

وقتی که روح تلخ می شود و تلخ می‌ماند، کاری نمی توانی کرد. تلخی انگ است. داغ است و مهر و نشانه ست! می‌ماند، می‌شود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمی‌کند. ولی تلخی... تلخی تصویر های تلخ می‌سازد. تلخی تصویر واقیعت است.

📚 مدّ و مه
#ابراهیم_گلستان


@asheghanehaye_fatima
@sokhanranihaa
@sokhanranihaa
#لیلی_گلستان درباره‌ی خودش و پدرش #ابراهیم_گلستان و از جمله ترجمه‌ی کتاب زندگی، جنگ و دیگر هیچ  نوشته‌ی اوریانا فالاچی ترجمه لیلی (۱۳۵۰) و نیز شوهرش ( نعمت حقیقی فیلمبردار معروف و پدر مانی حقیقی) و طلاق‌اش و اشتغال‌اَش در کتاب فروشی و تاسیس گالری نقاشی گفته است.
این سخنرانی در سال ۱۳۸۱ انجام شده.

@asheghanehaye_fatima
.

فکرش گم شده بود. مثل یک خال سیاه روی فرفره‌ی رنگارنگی که به تندی بچرخد، فکرش در دوار و درهم‌ریختگی رنگ‌های دیگر گم شده بود‌.


#ابراهیم_گلستان


@asheghanehaye_fatima
متن نامهٔ تازه‌ منتشرشدهٔ #ابراهیم_گلستان به #صادق_چوبک
در سوگ فقدان فروغ (در چهار صفحه)

تاریخ #نامه: نوامبر ۱۹۶۷، یعنی آذر ۱۳۴۶، ۱۱ ماه پس از مرگ #فروغ_فرخزاد است.

@asheghanehaye_fatima
حظ کن وقتی که کارِ خوب کرده‌ای، حظ کن و بقیه را ول کن. فقط وسیله‌ها را فراهم کن که کار را بکنی_ کامل، به وجه دلخواهت. دشنامی اگر شنیدی یا بدی اگر دیدی، آن را دلیلِ این بدان که تیرِ کار تو به هدف خورده است. تو "کارِ تو" هستی. صحتْ برای کارِ خود نگه‌دار اگر که طالبِ صحت برای خود هستی.


- بخشی از #نامه‌ای از #ابراهیم_گلستان به عباس کیارستمی
🌱

@asheghanehaye_fatima
•••

هربار که اسمت را می‌نویسم تنم مشوش می‌شود و می‌لرزد. اسمت مثل خبر مبارکی است که به گوش جانم می‌رسد و همه‌ی امیدها و آرزوهایم را برمی‌انگیزد و بیدار می‌کند.


#فروغ_فرخزاد به #ابراهیم_گلستان

@asheghanehaye_fatima