@ashefhanehaye_fatima
" Love me or hate me "
Love me or hate me
both are in my favour
If you love me
I'll always be in your heart
If you hate me
I'll always be in your mind.
#William_Shakespeare
" عشق و بیزاری "
خواهى مرا دوست بدار
و خواهى از من بيزار باش
براى من تفاوتى نمى كند
اگر مرا دوست داشته باشى
هميشه در دل تو جاى دارم
و اگر از من بيزار باشى
هميشه در ذهن تو جاى دارم.
برگردان به فارسی: #حسین_الهی_قمشهای
#ویلیام_شکسپیر
" Love me or hate me "
Love me or hate me
both are in my favour
If you love me
I'll always be in your heart
If you hate me
I'll always be in your mind.
#William_Shakespeare
" عشق و بیزاری "
خواهى مرا دوست بدار
و خواهى از من بيزار باش
براى من تفاوتى نمى كند
اگر مرا دوست داشته باشى
هميشه در دل تو جاى دارم
و اگر از من بيزار باشى
هميشه در ذهن تو جاى دارم.
برگردان به فارسی: #حسین_الهی_قمشهای
#ویلیام_شکسپیر
@asheghanehaye_fatima
Time is:
Too slow for those who wait,
Too swift for those who fear,
Too long for those who grieve,
Too short for those who rejoice,
But for those who Love, Time is eternity.
زمان
بر آنان که در انتظارند، بسیار آهسته میگذرد،
بر آنان که هراسناکاند، با شتاب،
بر آنان که غصه دارند، بس دراز است،
و بر آنان که شاد و خرسند، بسی کوتاه؛
اما بر آنان که عاشقاند،
زمان، ابدیت است●
🔘شاعر: #هنری_وندایک
🔺Henry Jackson van Dyke ( ۱۸۵۲ - ۱۹۳۳)
🔘برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
Time is:
Too slow for those who wait,
Too swift for those who fear,
Too long for those who grieve,
Too short for those who rejoice,
But for those who Love, Time is eternity.
زمان
بر آنان که در انتظارند، بسیار آهسته میگذرد،
بر آنان که هراسناکاند، با شتاب،
بر آنان که غصه دارند، بس دراز است،
و بر آنان که شاد و خرسند، بسی کوتاه؛
اما بر آنان که عاشقاند،
زمان، ابدیت است●
🔘شاعر: #هنری_وندایک
🔺Henry Jackson van Dyke ( ۱۸۵۲ - ۱۹۳۳)
🔘برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■«ما آهنگها را نمیشنویم»
ما نمیشنویم آن نغمهها و آهنگها را
که همهجا در اطرافمان موج میزند
حواس ما را خارها و آهنها و ستیغِ صخرهها
و سوزِ آتشها آزرده و مجروح میکنند
تا آنهنگام که مرگ
این صورتهای عنصری را در هم بشکند
و آن موسیقی افلاک را
که بر دوام در کار ساختن جهان است آزاد کند.
پس از مرگ آدمیان بدان موسیقی باز میگردند.
من نیز در خواب آن آهنگهای بدیع را شنیدهام
و خود را در میان رفتهگان سعادتمند یافتهام.
ما نمیتوانیم بر آن امواج
که ایشان گام میزنند قدم گذاریم
زمین بهشت را از آهنگ ساختهاند
نه چون زمین سخت و سنگلاخ
آنچه را که ما در چهرهی رنج و درد حس میکنیم
آنجا به صورت موسیقی آشکار میشود.
■"We Do Not Hear the Harmony"
We do not hear the harmony
That sounds about us everywhere;
Sense bleeds on iron and thorns Of rock and fire
Until death breaks the elemental forms
To free the music of the spheres
That builds all worlds continually.
They pass into that music:
I too in sleep have heard
The harmony sublime
And known myself among the blessed dead.
We cannot walk the waves they tread, For the earth of heaven is sound,
To sense this stony ground:
They hear as music what we feel as pain.
■●شاعر: #کتلین_رین | Kathleen Raine | بریتانیا● ۲۰۰۳ - ۱۹۰۸ |
■●برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
■«ما آهنگها را نمیشنویم»
ما نمیشنویم آن نغمهها و آهنگها را
که همهجا در اطرافمان موج میزند
حواس ما را خارها و آهنها و ستیغِ صخرهها
و سوزِ آتشها آزرده و مجروح میکنند
تا آنهنگام که مرگ
این صورتهای عنصری را در هم بشکند
و آن موسیقی افلاک را
که بر دوام در کار ساختن جهان است آزاد کند.
پس از مرگ آدمیان بدان موسیقی باز میگردند.
من نیز در خواب آن آهنگهای بدیع را شنیدهام
و خود را در میان رفتهگان سعادتمند یافتهام.
ما نمیتوانیم بر آن امواج
که ایشان گام میزنند قدم گذاریم
زمین بهشت را از آهنگ ساختهاند
نه چون زمین سخت و سنگلاخ
آنچه را که ما در چهرهی رنج و درد حس میکنیم
آنجا به صورت موسیقی آشکار میشود.
■"We Do Not Hear the Harmony"
We do not hear the harmony
That sounds about us everywhere;
Sense bleeds on iron and thorns Of rock and fire
Until death breaks the elemental forms
To free the music of the spheres
That builds all worlds continually.
They pass into that music:
I too in sleep have heard
The harmony sublime
And known myself among the blessed dead.
We cannot walk the waves they tread, For the earth of heaven is sound,
To sense this stony ground:
They hear as music what we feel as pain.
■●شاعر: #کتلین_رین | Kathleen Raine | بریتانیا● ۲۰۰۳ - ۱۹۰۸ |
■●برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■گناهِ تَرک
گناه آن کاری نیست که انجام میدهی
بلکه بیشتر آن کاری است که ناکرده میگذاری
و این است که در پایان روز، هنگام غروب،
قلب تو را به درد میآورد.
آن کلمهی لطیف و مهربان که فراموش کردی بگویی
و نامهای که ننگاشتی
و آن دستهگلی که میتوانستی بفرستی
اینهاست که شبهنگام چون شبح در پیش روی تو ظاهر میشود.
آن سنگی که میتوانستی از سرِ راه برادرت برداری و برنداشتی
و نصیحت و راهنمایی که به علت شتاب
بدان نیازمند عرضه نکردی،
آن نوازش گرم و عشقآمیز
و آن صدای مهربان و دلاویز را
که در غوغای هواهای خویش از یاد بردی
و اعمال کوچکی از لطف و محبت
که به سادگی به فراموشی سپردی؛
و غنمیت نشمردی فرصتهای خدمت را
که بر همه کس در زندگی پیش میآید.
نه، این کردههای تو نیست
بلکه ناکردههای توست
که در هنگام غروب
دلات را به درد می آورد.
■The Sin of Omission
It isn't the thing you do;
It's the thing you leave undone,
Which gives you a bit of heartache
At the setting of the sun.
The tender word forgotten,
The letter you did not write,
The flower you might have sent,
Are your haunting ghosts at night.
The stone you might have lifted
Out of a brother's way,
The bit of heartsome counsel
You were hurried too much to say;
The loving touch of the hand,
The gentle and winsome tone,
That you had no time or thought for
With troubles enough of your own.
The little acts of kindness,
So easily out of mind;
Those chances to be helpful
Which everyone may find
No it's not the thing you do,
It's the thing you leave undone,
Which gives you the bit of heartache
At the setting of the sun.
#مارگارت_سنگستر | مارگارت سَنگسِتر | Margaret Sangster | آمریکا، ۱۹۱۲-۱۸۳۸ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
■گناهِ تَرک
گناه آن کاری نیست که انجام میدهی
بلکه بیشتر آن کاری است که ناکرده میگذاری
و این است که در پایان روز، هنگام غروب،
قلب تو را به درد میآورد.
آن کلمهی لطیف و مهربان که فراموش کردی بگویی
و نامهای که ننگاشتی
و آن دستهگلی که میتوانستی بفرستی
اینهاست که شبهنگام چون شبح در پیش روی تو ظاهر میشود.
آن سنگی که میتوانستی از سرِ راه برادرت برداری و برنداشتی
و نصیحت و راهنمایی که به علت شتاب
بدان نیازمند عرضه نکردی،
آن نوازش گرم و عشقآمیز
و آن صدای مهربان و دلاویز را
که در غوغای هواهای خویش از یاد بردی
و اعمال کوچکی از لطف و محبت
که به سادگی به فراموشی سپردی؛
و غنمیت نشمردی فرصتهای خدمت را
که بر همه کس در زندگی پیش میآید.
نه، این کردههای تو نیست
بلکه ناکردههای توست
که در هنگام غروب
دلات را به درد می آورد.
■The Sin of Omission
It isn't the thing you do;
It's the thing you leave undone,
Which gives you a bit of heartache
At the setting of the sun.
The tender word forgotten,
The letter you did not write,
The flower you might have sent,
Are your haunting ghosts at night.
The stone you might have lifted
Out of a brother's way,
The bit of heartsome counsel
You were hurried too much to say;
The loving touch of the hand,
The gentle and winsome tone,
That you had no time or thought for
With troubles enough of your own.
The little acts of kindness,
So easily out of mind;
Those chances to be helpful
Which everyone may find
No it's not the thing you do,
It's the thing you leave undone,
Which gives you the bit of heartache
At the setting of the sun.
#مارگارت_سنگستر | مارگارت سَنگسِتر | Margaret Sangster | آمریکا، ۱۹۱۲-۱۸۳۸ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
دوست داشتن را باید دید از چه نوع دوست داشتنی است ؛ آیا مانند شیر است که آهو دوست دارد و گربه که موش دوست دارد ؟!
باید دید وقتی کسی میگوید دوستت دارم آیا معنیاش این است که میخواهد ما را خرج خودش کند و ما را بخورد و ما را به مصرف خودش برساند ؟
یا دوستت دارم به این معنی است که تو دوست من هستی و خاطرت پیش من عزیز است و اگر کاری داشتی برایت انجام میدهم ، اگر بیمار شدی تا صبح برای تو بیدار میمانم ...
دکتر #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
باید دید وقتی کسی میگوید دوستت دارم آیا معنیاش این است که میخواهد ما را خرج خودش کند و ما را بخورد و ما را به مصرف خودش برساند ؟
یا دوستت دارم به این معنی است که تو دوست من هستی و خاطرت پیش من عزیز است و اگر کاری داشتی برایت انجام میدهم ، اگر بیمار شدی تا صبح برای تو بیدار میمانم ...
دکتر #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■سکوت
معانی در کلمات نیست
در سکوتی است که بین آنهاست
کلمات دانستهها را دربر میگیرند؛
اما کیست، جز سکوت،
که سهم ما را از اسرار نادانستهها ادا کند؟
■Silence
Not in words, in silence
Between , meaning lies
Words embrace
The known , but who impart to us
Our shared secret
#کتلین_رین | Kathleen Raine | انگلستان، ۲۰۰۳-۱۹۰۸ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
معانی در کلمات نیست
در سکوتی است که بین آنهاست
کلمات دانستهها را دربر میگیرند؛
اما کیست، جز سکوت،
که سهم ما را از اسرار نادانستهها ادا کند؟
■Silence
Not in words, in silence
Between , meaning lies
Words embrace
The known , but who impart to us
Our shared secret
#کتلین_رین | Kathleen Raine | انگلستان، ۲۰۰۳-۱۹۰۸ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
■سکه
من از دریچهی گنجینهی قلبام سکهای به درون انداختم
که نه زمان تواند باز گرفت و نه دزدی تواند ربود
آه که خاطرهی یک کار خوب و محبوب که هیچ خطری تهدیدش نمیکند،
چقدر خوشتر از ضرب سکهی پادشاهی است که تاجزرّین بر سر دارد.
■The Coin
Into my heart's treasury
I slipped a coin
That time cannot take
Nor a thief purloin,
Oh, better than the minting
Of a gold-crowned king
Is the safe-kept memory
Of a lovely thing.
#سارا_تیزدیل (#سارا_تیسدیل) Sara Teasdale | آمریکا، ۱۹۳۳-۱۸۸۴ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
■سکه
من از دریچهی گنجینهی قلبام سکهای به درون انداختم
که نه زمان تواند باز گرفت و نه دزدی تواند ربود
آه که خاطرهی یک کار خوب و محبوب که هیچ خطری تهدیدش نمیکند،
چقدر خوشتر از ضرب سکهی پادشاهی است که تاجزرّین بر سر دارد.
■The Coin
Into my heart's treasury
I slipped a coin
That time cannot take
Nor a thief purloin,
Oh, better than the minting
Of a gold-crowned king
Is the safe-kept memory
Of a lovely thing.
#سارا_تیزدیل (#سارا_تیسدیل) Sara Teasdale | آمریکا، ۱۹۳۳-۱۸۸۴ |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■غزلوارهی ۱۱۶
بیا تا سنگی نیندازیم
در راه پیوند دو روح
که یکدیگر را
به حقیقت دوست میدارند
عشق آن نیست که به گردش روزگار دگرگون شود
و چون کاه
به هر بادی از جای به در رود،
بلکه عشق
فانوسی است بر بلندای برج دریایی
که در طوفان سهمگین مینگرد
و کمترین لرزشی نمییابد
یا ستارهای است در قطب آسمان
که قایقهای سرگردان را راه مینماید،
ستارهای که هر چند منجمان
ارتفاع آن را از افق میسنجند
اما از قدر رفیع آن بیخبرند.
عشق بازیچهی زمان نیست
اگرچه لبهای لعل فام
و رخسارههای گلگون
به داس خمیدهی زمان درو شوند،
روزها و ساعتهای حقیر زمان،
عشق را دگرگون نمیکنند
بلکه عشق از تموّجات زمان میگذرد
و تا مرز ابدیت پیش میرود.
اگر این سخن خطا بودی
و علیه من ثابت شدی
نه من هرگز شعر گفتمی
و نه هیچ انسانی هرگز عشق ورزیدی.
■Sonnet 116
Let me not to the marriage of true minds
Admit impediments. Love is not love
Which alters when it alteration finds,
Or bends with the remover to remove.
O no! it is an ever-fixed mark
That looks on tempests and is never shaken;
It is the star to every wand'ring bark,
Whose worth's unknown, although his height be taken.
Love's not Time's fool, though rosy lips and cheeks
Within his bending sickle's compass come;
Love alters not with his brief hours and weeks,
But bears it out even to the edge of doom.
If this be error and upon me prov'd,
I never writ, nor no man ever lov'd.
#ویلیام_شکسپیر | "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴میلادی |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
■غزلوارهی ۱۱۶
بیا تا سنگی نیندازیم
در راه پیوند دو روح
که یکدیگر را
به حقیقت دوست میدارند
عشق آن نیست که به گردش روزگار دگرگون شود
و چون کاه
به هر بادی از جای به در رود،
بلکه عشق
فانوسی است بر بلندای برج دریایی
که در طوفان سهمگین مینگرد
و کمترین لرزشی نمییابد
یا ستارهای است در قطب آسمان
که قایقهای سرگردان را راه مینماید،
ستارهای که هر چند منجمان
ارتفاع آن را از افق میسنجند
اما از قدر رفیع آن بیخبرند.
عشق بازیچهی زمان نیست
اگرچه لبهای لعل فام
و رخسارههای گلگون
به داس خمیدهی زمان درو شوند،
روزها و ساعتهای حقیر زمان،
عشق را دگرگون نمیکنند
بلکه عشق از تموّجات زمان میگذرد
و تا مرز ابدیت پیش میرود.
اگر این سخن خطا بودی
و علیه من ثابت شدی
نه من هرگز شعر گفتمی
و نه هیچ انسانی هرگز عشق ورزیدی.
■Sonnet 116
Let me not to the marriage of true minds
Admit impediments. Love is not love
Which alters when it alteration finds,
Or bends with the remover to remove.
O no! it is an ever-fixed mark
That looks on tempests and is never shaken;
It is the star to every wand'ring bark,
Whose worth's unknown, although his height be taken.
Love's not Time's fool, though rosy lips and cheeks
Within his bending sickle's compass come;
Love alters not with his brief hours and weeks,
But bears it out even to the edge of doom.
If this be error and upon me prov'd,
I never writ, nor no man ever lov'd.
#ویلیام_شکسپیر | "William Shakespeare" | انگلستان، ۱۶۱۶ - ۱۵۶۴میلادی |
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
■راز عشق
هرگز راز عشقات را با معشوق مگوی
آن عشق میپاید که ناگفته میماند
زیرا این نسیم لطیف و مهربان
خوشتر که خاموش و نامریی بگذرد
من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم
و راز دل آشکار کردم
اما او سرد و لرزان،
و هراسناک و پریشان،
مرا رها کرد و برفت
دیری نپایید
که روندهای از راه رسید
خاموش و نامریی و همچون نسیم
و او را با یک آه در ربود و ببرد
■Love's Secret
Never seek to tell thy love,
Love that never told can be;
For the gentle wind doth move Silently, invisibly.
I told my love,
I told my love,
I told her all my heart, Trembling, cold, in ghastly fears.
Ah! she did depart!
Soon after she was gone from me,
A traveller came by,
Silently, invisibly:
He took her with a sigh.
#ویلیام_بلیک
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
هرگز راز عشقات را با معشوق مگوی
آن عشق میپاید که ناگفته میماند
زیرا این نسیم لطیف و مهربان
خوشتر که خاموش و نامریی بگذرد
من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم
و راز دل آشکار کردم
اما او سرد و لرزان،
و هراسناک و پریشان،
مرا رها کرد و برفت
دیری نپایید
که روندهای از راه رسید
خاموش و نامریی و همچون نسیم
و او را با یک آه در ربود و ببرد
■Love's Secret
Never seek to tell thy love,
Love that never told can be;
For the gentle wind doth move Silently, invisibly.
I told my love,
I told my love,
I told her all my heart, Trembling, cold, in ghastly fears.
Ah! she did depart!
Soon after she was gone from me,
A traveller came by,
Silently, invisibly:
He took her with a sigh.
#ویلیام_بلیک
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
"گزینش بایسته"
آن کس که موسیقیِ خوشآهنگ را
بهجای صداهای ناهنجار میجوید،
و شادی و خورسندی را بهجای
لذتها و عشرتهای موهوم میپسندد،
و گوهر روح را بر دُر و گوهر
و درهم و دینار اختیار میکند
و کار خلاق را بهجای سود و سودا
و تجارت برمیگزیند،
و شور و هیجان و وجد و نشاط را
بر جهالتها و بازیچهها انتخاب میکند،
چنین کسی در این دنیای بیقدر
و سبکمغز که ما در آن زندگی میکنیم،
مسکن و مأوایی نخواهد یافت.
هرمان هسه
□ همه گزینشهای نیکو،
در آن سخن ابراهیم درج است که گفت:
من آنها را که غروب میکنند دوست نمیدارم
ستاره باشد ، ماه یا خورشید
من روی در کسی دارم،
که آفریدگار آسمان و زمین است.
سر و صداها از عالم حادثات است
که میآیند و میروند.
و لذتها و عشرتها
هیچ نشانی بر شنزار زمان
بجای نمی گذارند،
مگر برای آه کشیدن و حسرت خوردن
و سودها و سوداها همه
در زیان و خسرانند،
مگر آنها که ایمان آورند
به زیبایی و دانایی و نیکویی.
و طلاها در پیش درخش روح
که عین شادی و سرخوشی است،
رنگ میبازند و زردروی میمانند
و کودکانِ بازیگوش عالم
به اندک زمانی
بساط بازی را جمع میکنند
و تهیدست به خانه می روند.
اما موسیقی از فراسوی زمان میآید.
و خورسندی و آرامش درون
لذتها را پشت سر میگذارد.
و کار خلاق سرچشمه جوشان
و سرمایه خروشان جامعه بشری است.
و روح اگر طلا نیست، کیمیاست
که چون سه شاهزاده سراندیب
دست به هر چه زند
اگر خاکستر باشد زر و سیم میگردد،
و شور و هیجانْ شجاعت و شهامت میآورد
زیرا پیوندی با بی نهایت دارد.
از این رو در دنیایی که روی در
افول و غروب معنویت کرده است،
و عامه مردمان بر خلاف ابراهیم
غروب کنندگان را دوست میدارند
ابراهیمها تنها میمانند
و نمرودها آنها را در آتش میافکنند.
اما آن آتش بر ایشان گلستان
و سنبل و ریحان و ضیمران میشود.
شعر از #هرمان_هسه
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
آن کس که موسیقیِ خوشآهنگ را
بهجای صداهای ناهنجار میجوید،
و شادی و خورسندی را بهجای
لذتها و عشرتهای موهوم میپسندد،
و گوهر روح را بر دُر و گوهر
و درهم و دینار اختیار میکند
و کار خلاق را بهجای سود و سودا
و تجارت برمیگزیند،
و شور و هیجان و وجد و نشاط را
بر جهالتها و بازیچهها انتخاب میکند،
چنین کسی در این دنیای بیقدر
و سبکمغز که ما در آن زندگی میکنیم،
مسکن و مأوایی نخواهد یافت.
هرمان هسه
□ همه گزینشهای نیکو،
در آن سخن ابراهیم درج است که گفت:
من آنها را که غروب میکنند دوست نمیدارم
ستاره باشد ، ماه یا خورشید
من روی در کسی دارم،
که آفریدگار آسمان و زمین است.
سر و صداها از عالم حادثات است
که میآیند و میروند.
و لذتها و عشرتها
هیچ نشانی بر شنزار زمان
بجای نمی گذارند،
مگر برای آه کشیدن و حسرت خوردن
و سودها و سوداها همه
در زیان و خسرانند،
مگر آنها که ایمان آورند
به زیبایی و دانایی و نیکویی.
و طلاها در پیش درخش روح
که عین شادی و سرخوشی است،
رنگ میبازند و زردروی میمانند
و کودکانِ بازیگوش عالم
به اندک زمانی
بساط بازی را جمع میکنند
و تهیدست به خانه می روند.
اما موسیقی از فراسوی زمان میآید.
و خورسندی و آرامش درون
لذتها را پشت سر میگذارد.
و کار خلاق سرچشمه جوشان
و سرمایه خروشان جامعه بشری است.
و روح اگر طلا نیست، کیمیاست
که چون سه شاهزاده سراندیب
دست به هر چه زند
اگر خاکستر باشد زر و سیم میگردد،
و شور و هیجانْ شجاعت و شهامت میآورد
زیرا پیوندی با بی نهایت دارد.
از این رو در دنیایی که روی در
افول و غروب معنویت کرده است،
و عامه مردمان بر خلاف ابراهیم
غروب کنندگان را دوست میدارند
ابراهیمها تنها میمانند
و نمرودها آنها را در آتش میافکنند.
اما آن آتش بر ایشان گلستان
و سنبل و ریحان و ضیمران میشود.
شعر از #هرمان_هسه
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
"کلام تیغ در دست"
کلامی هست تیغ در دست
که قلب جنگاوران جوشنپوش را میشکافد.
او هجاهای خاردار خود را
به یک دم با خروش پرتاب میکند
و باز خاموش میشود.
اما هر کجا آن هجاهای برّان فرود آیند
آنها که جان سالم بهدر بردهاند
گویند در آن روز جانبازی
برادر نشانداری بر خاک افتاد.
هر کجا خورشید نفس زنان بگذرد
و هر کجا که روز ولگرد پرسه زند
حمله خاموشش همانجاست
و پیروزیش نیز همانجاست.
بنگر این چیرهدستترین
کماندارِ هستی را
که چگونه آماجهای گزیدهاش را
با مهارتی شگرف به درستی
نشانه میگیرد،
و متعالیترین آماج او
یک روح فراموش شده،
و از دست رفته است.
امیلی دیکنسن
□حکایت کنند که راهزنی
در بیابان رهگذری را یافت
و گفت هر چه در چنته داری
به من بسپار
رهگذر گفت مرا همسر و فرزندانی است
که در انتظار لقمه نانی
و نقد روانی نشستهاند.
راهزن گفت
مرا نیز همسر و فرزندانی است
که هر بامداد گویند
ای سست عنصر بیمایه
برو قافلهای بزن و جامهای بکَن
و کیسهای ببُر
و ما را خورش و پوششی بیاور.
رهگذر گفت آنچه من دارم
بیش از چند روزی کام تو را
بر نمیآورد.
اگر خواهی تو را هدیهای دهم،
که تا آخر عمر از غیر بینیاز شوی.
راهزن گفت آن چیست؟
گفت آیهای از قرآن است که میفرماید:
سوگند به همه وعدههای نیکو
که داده شده است،
روزیِ شما در آسمان است.
راهزن نعرهای بزد
و سر در بیابان نهاد و رفت.
□این است آن کلام تیغ در دست
و این است آن روح فراموش شده
که در انتظار تیری از آن
کماندارِ هستی بوده است.
و چنین است قصه فُضیل راهزن
که در ترنم قرآنی در قافله شنید:
آیا وقت آن نرسیده است؟
و تمام ذرات وجودش فریاد برآوردند
که آری آری اینک هنگام بازگشت
به زیبایی و نیکویی است.
□عطار در تذکرة الاوليا
داستانهای بسیاری از این دست
حکایت کرده است که خواندنیست.
□کاش آن کماندارِ هستی
همه راهزنان و غارتگران
و درندهخویانِ جهان را
در آماج این تیرِ آگاهیبخش
و این شمشیر مسیحادم مینهاد
و بشریت را از شر ایشان
و ایشان را از شر خودشان میرهانید.
شعر از #امیلی_دیکنسن
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
کلامی هست تیغ در دست
که قلب جنگاوران جوشنپوش را میشکافد.
او هجاهای خاردار خود را
به یک دم با خروش پرتاب میکند
و باز خاموش میشود.
اما هر کجا آن هجاهای برّان فرود آیند
آنها که جان سالم بهدر بردهاند
گویند در آن روز جانبازی
برادر نشانداری بر خاک افتاد.
هر کجا خورشید نفس زنان بگذرد
و هر کجا که روز ولگرد پرسه زند
حمله خاموشش همانجاست
و پیروزیش نیز همانجاست.
بنگر این چیرهدستترین
کماندارِ هستی را
که چگونه آماجهای گزیدهاش را
با مهارتی شگرف به درستی
نشانه میگیرد،
و متعالیترین آماج او
یک روح فراموش شده،
و از دست رفته است.
امیلی دیکنسن
□حکایت کنند که راهزنی
در بیابان رهگذری را یافت
و گفت هر چه در چنته داری
به من بسپار
رهگذر گفت مرا همسر و فرزندانی است
که در انتظار لقمه نانی
و نقد روانی نشستهاند.
راهزن گفت
مرا نیز همسر و فرزندانی است
که هر بامداد گویند
ای سست عنصر بیمایه
برو قافلهای بزن و جامهای بکَن
و کیسهای ببُر
و ما را خورش و پوششی بیاور.
رهگذر گفت آنچه من دارم
بیش از چند روزی کام تو را
بر نمیآورد.
اگر خواهی تو را هدیهای دهم،
که تا آخر عمر از غیر بینیاز شوی.
راهزن گفت آن چیست؟
گفت آیهای از قرآن است که میفرماید:
سوگند به همه وعدههای نیکو
که داده شده است،
روزیِ شما در آسمان است.
راهزن نعرهای بزد
و سر در بیابان نهاد و رفت.
□این است آن کلام تیغ در دست
و این است آن روح فراموش شده
که در انتظار تیری از آن
کماندارِ هستی بوده است.
و چنین است قصه فُضیل راهزن
که در ترنم قرآنی در قافله شنید:
آیا وقت آن نرسیده است؟
و تمام ذرات وجودش فریاد برآوردند
که آری آری اینک هنگام بازگشت
به زیبایی و نیکویی است.
□عطار در تذکرة الاوليا
داستانهای بسیاری از این دست
حکایت کرده است که خواندنیست.
□کاش آن کماندارِ هستی
همه راهزنان و غارتگران
و درندهخویانِ جهان را
در آماج این تیرِ آگاهیبخش
و این شمشیر مسیحادم مینهاد
و بشریت را از شر ایشان
و ایشان را از شر خودشان میرهانید.
شعر از #امیلی_دیکنسن
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
آن کس که باران را دوست دارد
و خانهاش را دوست دارد
و با نگاهی آرام به زندگی مینگرد
با او به میان توفان خواهم رفت
آن کس که مرا در کنار آتش درونش گرم کند
و نه بهشت و نه دوزخ او را به شگفت نیاورد
و با نگاهی آرام به زندگی بنگرد
با او به میان توفان خواهم رفت.
Who loves the rain
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes,
Him will I follow through the storm;
And at his hearth-fire keep me warm;
Nor hell nor heaven shall that soul surprise,
Who loves the rain,
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes.
#فرانسیس_شاو
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
و خانهاش را دوست دارد
و با نگاهی آرام به زندگی مینگرد
با او به میان توفان خواهم رفت
آن کس که مرا در کنار آتش درونش گرم کند
و نه بهشت و نه دوزخ او را به شگفت نیاورد
و با نگاهی آرام به زندگی بنگرد
با او به میان توفان خواهم رفت.
Who loves the rain
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes,
Him will I follow through the storm;
And at his hearth-fire keep me warm;
Nor hell nor heaven shall that soul surprise,
Who loves the rain,
And loves his home,
And looks on life with quiet eyes.
#فرانسیس_شاو
برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
“يار وفادار”
اين ترانههای من
همچون دستهاى گرم عشق
پيشانى تو را چون بوسه خوشبختى
نوازش خواهد كرد؛
آن هنگام كه با خويشتن تنها باشى
در كنارت مىنشيند
و در گوشت زمزمه مىكند
و تو را مشغول مىدارد.
و آن هنگام كه در ازدحام
و انبوه مردمان گرفتار باشى
همچون حصارى امن
تو را در خود پناه مىدهد.
ترانههای من
رؤياهاى تو را
همچون دو بال خواهد بود
كه قلبت را تا مرزهاى ناشناخته
بالا مى برد.
ترانههای من
ستاره وفادارى است
كه در تاريكى شب
بالاى سرت خواهد درخشيد.
ترانههای من
در نىنی چشمان تو
خواهد نشست
و دامنه بیناییت را
تا ژرفای اشیاء گسترش خواهد داد.
و آن هنگام که صدای من
در مرگ خاموش شود
ترانههای من
همچنان در قلب زندگی
با تو سخن خواهد گفت.
رابیندرانات تاگور
□ ترانههای خوش آهنگ تاگور
همان شعرهای کوتاه و بلند اوست
که بر پیشانی روح ما بوسه میزند
و چون یاری وفادار
در تنهایی و ازدحام
و بیداری و خواب
در کنار ماست؛
رؤیاهای ما را بال میبخشد
و تاریکی های ما را روشن میکند
و نور چشمهایمان را
تا درون سنگ و آهن
سریان میدهد
و حتی مرگ شاعر نیز
این مصاحبت فرخنده را
تعطیل نخواهد کرد.
این سخن تاگور را میتوان
به تمامی شاعران عشقآشنای جهان
چون سعدی و مولانا و حافظ
و شکسپیر و گوته و میلتون
تعمیم داد:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
و شعر طاهر عریان است که
بر قامت ما قبای محبت میپوشاند
و این شعر مولاناست که میگوید:
این سخن آبیست از دریای بیپایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند
و این شکسپیر آسمانیست
که در وسط نمایشنامه شب دوازدهم
ناگهان در گوش جان
زمزمه میکند که:
عشق کالای نقد جهان است،
خنده کن تا دلت شادمان است،
راز فردا ز چشمت نهان است،
در تأمل هزاران زیان است.
□ تاگور برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۱۳
از قافلهسالاران موکب عشق به
زیبایی و دانایی و نیکویی است.
شعر #رابیندرانات_تاگور
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای .
@asheghanehaye_fatima
اين ترانههای من
همچون دستهاى گرم عشق
پيشانى تو را چون بوسه خوشبختى
نوازش خواهد كرد؛
آن هنگام كه با خويشتن تنها باشى
در كنارت مىنشيند
و در گوشت زمزمه مىكند
و تو را مشغول مىدارد.
و آن هنگام كه در ازدحام
و انبوه مردمان گرفتار باشى
همچون حصارى امن
تو را در خود پناه مىدهد.
ترانههای من
رؤياهاى تو را
همچون دو بال خواهد بود
كه قلبت را تا مرزهاى ناشناخته
بالا مى برد.
ترانههای من
ستاره وفادارى است
كه در تاريكى شب
بالاى سرت خواهد درخشيد.
ترانههای من
در نىنی چشمان تو
خواهد نشست
و دامنه بیناییت را
تا ژرفای اشیاء گسترش خواهد داد.
و آن هنگام که صدای من
در مرگ خاموش شود
ترانههای من
همچنان در قلب زندگی
با تو سخن خواهد گفت.
رابیندرانات تاگور
□ ترانههای خوش آهنگ تاگور
همان شعرهای کوتاه و بلند اوست
که بر پیشانی روح ما بوسه میزند
و چون یاری وفادار
در تنهایی و ازدحام
و بیداری و خواب
در کنار ماست؛
رؤیاهای ما را بال میبخشد
و تاریکی های ما را روشن میکند
و نور چشمهایمان را
تا درون سنگ و آهن
سریان میدهد
و حتی مرگ شاعر نیز
این مصاحبت فرخنده را
تعطیل نخواهد کرد.
این سخن تاگور را میتوان
به تمامی شاعران عشقآشنای جهان
چون سعدی و مولانا و حافظ
و شکسپیر و گوته و میلتون
تعمیم داد:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد
دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
و شعر طاهر عریان است که
بر قامت ما قبای محبت میپوشاند
و این شعر مولاناست که میگوید:
این سخن آبیست از دریای بیپایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند
و این شکسپیر آسمانیست
که در وسط نمایشنامه شب دوازدهم
ناگهان در گوش جان
زمزمه میکند که:
عشق کالای نقد جهان است،
خنده کن تا دلت شادمان است،
راز فردا ز چشمت نهان است،
در تأمل هزاران زیان است.
□ تاگور برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۱۳
از قافلهسالاران موکب عشق به
زیبایی و دانایی و نیکویی است.
شعر #رابیندرانات_تاگور
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای .
@asheghanehaye_fatima
"كرامات موسيقى"
موسيقى يك قانون اخلاقى است
كه آفرينش را روح مىبخشد
و ذهن را بال میدهد
و خیال را به پرواز میآورد
و جذبهای از لطف و دلربایی
بر زندگی میافزاید
و همه چیز را از شادی و شادابی سرشار میکند.
موسیقی جوهر نظم و آراستگی است
موسیقی آدمی را به هر آنچه
“خوب” و “درست” و “زیبا”ست
رهنمون میشود
و خود براستی صورت مثالیِ
این هر سه گوهر است
که هر چند به چشم نمیآیند
چهرهای درخشان و دلی پرتوان
و عمری جاودان دارند.
ترجمانی از گفتههای افلاطون
□ گوته شاعر و حکیمِ
فرهنگآفرینِ آلمانی
همگان را تشویق کرده است
که هر روز یک قطعه موسیقی خوب بشنوند
□ موسیقیِ خوب آهنگهایی است
که بزرگان هنر و فرهنگ در جهان
آنها را ستودهاند و میستایند.
□ گوته همچنین
خواندن یک شعر شورآفرین
و تماشای یک نقاشی روحبخش و تأمل برانگیز
و انجام یک کار خوب
که دیدن و شنیدنش
همه را به وجد و سرافرازی میآورد،
در برنامه روزانه فرهیختگان نهاده است.
□ اینها مائده آسمانی حضرت عیسی
و منّ و سلوای حضرت موسی
و شراب رحیق احمد است
که به تعبیر قرآن
میزیبد هوشمندان در کسب آن
با هم چالش کنند.
□ شکسپیر نیز گفته است که
اگر موسیقی غذای عشق است
پس بنوازید.
و نیز موسیقی را طعام و شرابی
برای تاجران بازار عشق
و عاشقان خیالپرداز دانسته است.
□ و از مولانا میشنویم:
پس غذای عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع
□ بنابراین دعای ما
همآهنگ با سنایی این است که:
به هرچ از اولیا گفتند “رزّقنی” و “وفّقنی”
به هرچ از انبیا گفتند “آمنّا" و "صدّقنا"
از گفتههای #افلاطون
ترجمه و توضیحات از #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
موسيقى يك قانون اخلاقى است
كه آفرينش را روح مىبخشد
و ذهن را بال میدهد
و خیال را به پرواز میآورد
و جذبهای از لطف و دلربایی
بر زندگی میافزاید
و همه چیز را از شادی و شادابی سرشار میکند.
موسیقی جوهر نظم و آراستگی است
موسیقی آدمی را به هر آنچه
“خوب” و “درست” و “زیبا”ست
رهنمون میشود
و خود براستی صورت مثالیِ
این هر سه گوهر است
که هر چند به چشم نمیآیند
چهرهای درخشان و دلی پرتوان
و عمری جاودان دارند.
ترجمانی از گفتههای افلاطون
□ گوته شاعر و حکیمِ
فرهنگآفرینِ آلمانی
همگان را تشویق کرده است
که هر روز یک قطعه موسیقی خوب بشنوند
□ موسیقیِ خوب آهنگهایی است
که بزرگان هنر و فرهنگ در جهان
آنها را ستودهاند و میستایند.
□ گوته همچنین
خواندن یک شعر شورآفرین
و تماشای یک نقاشی روحبخش و تأمل برانگیز
و انجام یک کار خوب
که دیدن و شنیدنش
همه را به وجد و سرافرازی میآورد،
در برنامه روزانه فرهیختگان نهاده است.
□ اینها مائده آسمانی حضرت عیسی
و منّ و سلوای حضرت موسی
و شراب رحیق احمد است
که به تعبیر قرآن
میزیبد هوشمندان در کسب آن
با هم چالش کنند.
□ شکسپیر نیز گفته است که
اگر موسیقی غذای عشق است
پس بنوازید.
و نیز موسیقی را طعام و شرابی
برای تاجران بازار عشق
و عاشقان خیالپرداز دانسته است.
□ و از مولانا میشنویم:
پس غذای عاشقان آمد سماع
که در او باشد خیال اجتماع
□ بنابراین دعای ما
همآهنگ با سنایی این است که:
به هرچ از اولیا گفتند “رزّقنی” و “وفّقنی”
به هرچ از انبیا گفتند “آمنّا" و "صدّقنا"
از گفتههای #افلاطون
ترجمه و توضیحات از #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
باور دارم اگر بمیرم
و تو بر لبهای بیجان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بیاعتنا،
به دنیا و مافیها
به کُنجی نشستهاند
با نفسِ گرم تو به جنبش میآیند
و زندگی از تبعیدگاهاش در جزایر مرگ
به جسم بازمیگردد
و بار دیگر چون خون در رگهای من جاری میشود.
■شاعر: #ماری_اشلی_تاونزند [ Mary Ashley⁵ Townsend • آمریکا، ۱۹۰۱–۱۸۳۶ ]
■برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
✓●بخشی از شعر: «باورِ عشق» (Creed Of Love)
@asheghanehaye_fatima
و تو بر لبهای بیجان من بوسه دهی
آن دو گوی مدور
که اینک سرد و خاموش و بیاعتنا،
به دنیا و مافیها
به کُنجی نشستهاند
با نفسِ گرم تو به جنبش میآیند
و زندگی از تبعیدگاهاش در جزایر مرگ
به جسم بازمیگردد
و بار دیگر چون خون در رگهای من جاری میشود.
■شاعر: #ماری_اشلی_تاونزند [ Mary Ashley⁵ Townsend • آمریکا، ۱۹۰۱–۱۸۳۶ ]
■برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
✓●بخشی از شعر: «باورِ عشق» (Creed Of Love)
@asheghanehaye_fatima
“موسی و برّه گریزپا”
گویند در آن دوران
که حضرت موسی شبانی میکرد
برّهای بناگاه سر به صحرا نهاد
و از گله دور شد،
و موسی را بر خار و خاره به دنبال خود کشید
چندانکه پای او مجروح شد
و نفسش به شماره افتاد
و هنگامی که پس از سختی بسیار
به برّه سبکسر رسید،
او را در آغوش گرفت و بوسید و نوازش کرد
و با لحنی گرم و مهربان گفت:
ای برّه نازنین
چرا خود را به مخاطره افکندی
و مرا از عشق خود بر خار کشاندی؟
آخر در این چراگاه
گرگ و کرکس و کفتار هست
که منتظرند تا تو را تنها یابند و طعمه خود سازند.
و همینگونه نفس زنان و نوازشکنان
او را به گله گوسفندان بازگردانید.
از قضا خداوند و جمعی از فرشتگان وحی
بر این صحنه ناظر بودند.
خداوند با فرشتگان گفت:
خواهم که این شبان را به پیامبری برگزینم
از آنکه برترین صفت هر پیامبر
همین عشق به مردمان
و رنج بردن از محنت ایشان است.
شما دیدید که وقتی موسی
بدان برّه بیگناه رسید
هیچ خشمی نگرفت و هیچ تندی نکرد،
تنها آغوش بود، تنها نوازش بود.
□در قرآن آمده است:
شما را رسولی آمد از خودتان
که غصه و اندوه مردمان
او را سخت گران میآید(توبه: ۱۲۸)
و حاصل رسالت او همین است
که هر غصه و اندوه را از دلها بزداید.
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
مولانا
اگر مردمان عاشقپیشهای نیز به چنین اوصافی
آراسته شوند
هر یک پیامبری خواهند بود
که بی کتاب و آیت و تنزیل
رفتارهای مهرآمیز و عشقانگیز
و نگاههای گرم و آفتابگون خود را
از خانه به همسایه
و از همسایه به کوچه و میدان
و از خویش به بیگانه گسترش دهند
و به ذوق عشق، همگان را به رقص آورند.
تنها چنین مردمی هستند
که معنی خوشبختی را درمییابند
و بخت همگان را به فرخندهفالی میگشایند
و چون سعدیِ مردمدوست
در کوچههای “شیرازِ هستی” میخوانند:
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضهها میچمید
کز این خار بر من چه گلها دمید
و راست گفت ملک الشعرای بهار در ستایش سعدی که:
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند
وآنکه او را کند انکار به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
نوشته #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
گویند در آن دوران
که حضرت موسی شبانی میکرد
برّهای بناگاه سر به صحرا نهاد
و از گله دور شد،
و موسی را بر خار و خاره به دنبال خود کشید
چندانکه پای او مجروح شد
و نفسش به شماره افتاد
و هنگامی که پس از سختی بسیار
به برّه سبکسر رسید،
او را در آغوش گرفت و بوسید و نوازش کرد
و با لحنی گرم و مهربان گفت:
ای برّه نازنین
چرا خود را به مخاطره افکندی
و مرا از عشق خود بر خار کشاندی؟
آخر در این چراگاه
گرگ و کرکس و کفتار هست
که منتظرند تا تو را تنها یابند و طعمه خود سازند.
و همینگونه نفس زنان و نوازشکنان
او را به گله گوسفندان بازگردانید.
از قضا خداوند و جمعی از فرشتگان وحی
بر این صحنه ناظر بودند.
خداوند با فرشتگان گفت:
خواهم که این شبان را به پیامبری برگزینم
از آنکه برترین صفت هر پیامبر
همین عشق به مردمان
و رنج بردن از محنت ایشان است.
شما دیدید که وقتی موسی
بدان برّه بیگناه رسید
هیچ خشمی نگرفت و هیچ تندی نکرد،
تنها آغوش بود، تنها نوازش بود.
□در قرآن آمده است:
شما را رسولی آمد از خودتان
که غصه و اندوه مردمان
او را سخت گران میآید(توبه: ۱۲۸)
و حاصل رسالت او همین است
که هر غصه و اندوه را از دلها بزداید.
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
مولانا
اگر مردمان عاشقپیشهای نیز به چنین اوصافی
آراسته شوند
هر یک پیامبری خواهند بود
که بی کتاب و آیت و تنزیل
رفتارهای مهرآمیز و عشقانگیز
و نگاههای گرم و آفتابگون خود را
از خانه به همسایه
و از همسایه به کوچه و میدان
و از خویش به بیگانه گسترش دهند
و به ذوق عشق، همگان را به رقص آورند.
تنها چنین مردمی هستند
که معنی خوشبختی را درمییابند
و بخت همگان را به فرخندهفالی میگشایند
و چون سعدیِ مردمدوست
در کوچههای “شیرازِ هستی” میخوانند:
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضهها میچمید
کز این خار بر من چه گلها دمید
و راست گفت ملک الشعرای بهار در ستایش سعدی که:
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند
وآنکه او را کند انکار به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
نوشته #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
"عاشق وفادار"
ای معشوق،
بنگر در وفای من،
اکنون سه روز تمام است
که تو را دوست میدارم
و اگر هوا مساعد باشد
تا سه روز دیگر نیز
تو را دوست خواهم داشت.
بالهای زمان خواهد شکست
پیش از آنکه بتواند بار دیگر
در تمامی جهان
چنین عاشق وفاداری بیافریند.
#جان_ساکلینگ
"The Constant Lover"
Out upon it, I have loved
Three whole days together!
And am like to love three more,
If it prove fair weather.
Time shall moult away his wings
Ere he shall discover
In the whole wide world again
Such a constant lover.
Sir John Suckling
□طنز تلخی است بر کوتاهیِ
عمر عشقها و پیوندها
نصیحت مولانا این است که:
عاشق آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه کم تراش
غیرتم آید که پیشت بایستند
بر تو میخندند و عاشق نیستند
برگرفته از کتاب "در قلمرو زرّین"
به قلم #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
ای معشوق،
بنگر در وفای من،
اکنون سه روز تمام است
که تو را دوست میدارم
و اگر هوا مساعد باشد
تا سه روز دیگر نیز
تو را دوست خواهم داشت.
بالهای زمان خواهد شکست
پیش از آنکه بتواند بار دیگر
در تمامی جهان
چنین عاشق وفاداری بیافریند.
#جان_ساکلینگ
"The Constant Lover"
Out upon it, I have loved
Three whole days together!
And am like to love three more,
If it prove fair weather.
Time shall moult away his wings
Ere he shall discover
In the whole wide world again
Such a constant lover.
Sir John Suckling
□طنز تلخی است بر کوتاهیِ
عمر عشقها و پیوندها
نصیحت مولانا این است که:
عاشق آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه کم تراش
غیرتم آید که پیشت بایستند
بر تو میخندند و عاشق نیستند
برگرفته از کتاب "در قلمرو زرّین"
به قلم #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
«درمان فراق»
مرا چه باید کرد
با این روزها و ساعتهای بیشمار
که باید پیش از دیدار دوبارهات
یک یک شماره کنم؟
آیا حواس خود را که در حسرت دیدارت
ملول و افسردهاند،
همه را به دارویی در خواب کنم
تا از درد فراق بی خبر شوند؟
آیا بگریزم در دامنِ روزگار پیشین
و خیالات خوش وصال
و خود را به نمایشی نابخردانه
فریب دهم
و امروزم را به کلی گم کنم؟
آیا عشق تو باید در دامن روح من
این گناه را در اندازد که زمان،
این هدیه بزرگ الهی را به دور افکنم؟
آیا هوای مهآلود این خاطرات فسرده را
که در سینهام سنگینی میکند رها کنم
و هدف والا و مقصود متعالی حیات را از یاد ببرم؟
آه ،
کدام چاره توانم کرد
و چه حیله توانم اندیشید
که دامن جدایی را کوتاه کنم
و به ساعت دیدارت نزدیکتر شوم؟
چگونه میتوانم امید پژمرده خود را بیاموزم
که تا روز سعادتآفرین دیدارت
به زندگی ادامه دهد؟
ای معشوق،
اکنون با تو می گویم که
با فراق چه خواهم کرد:
من به خاطر تو به همه آرمانهای نیکو
و مقصودهای بلند چنگ خواهم زد
و هر آن یک لحظه را که میان ما
جدایی افکنده است
از کارهای شایسته آکنده خواهم کرد
تا بر تو نثار کنم؛
مرغان اندیشهام را به خاطرت بر میانگیزم
تا هر آن پرواز آسمانی که توانند بیازمایند
و هر آن همت بلند و مقدس که دارند به کار آورند.
من به خاطر تو از میان این ساعتهای دراز
با شکیبایی گذر خواهم کرد
و دقیقههایش را ناخوش نخواهم خواند.
من این طومار بی نقش و ملالت بار جدایی را
به یک برنامه کارِ والا و شریف
بدل خواهم کرد
و خواهم کوشید که در این برنامه
به صید کمال و تعالی برخیزم
و بیش از گذشته آهوان خوبی و نیکویی را به کمند آورم.
پس بگذار این ایام محتوم جدایی
هزاران خیر و برکت به ارمغان آورد
و این همه از سوی تو خواهد بود.
و بدین سان عشق و آرزوی من به دیدارت
هالهای از قداست به خود می گیرد
و یاد گرامی و نازنین تو در من اثری الهی و آسمانی پدید می آورد.
#فرانسیس_آن_کِمبِل
□ در قطعه فوق بهترین درمان
برای کوتاه کردن دوران فراق
و بهرهگیری کامل از این دوران
پیشنهاد شده است و آن این است که
زمان فراق را باید خرج ایام وصال کرد
و خود را ساخت و بهتر و شایستهتر کرد، برای وصالی که در پیش است.
و این خود قویترین انگیزه
برای سیر تکاملی انسان تواند بود.
برگرفته از کتاب “در قلمرو زرین”
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
ناشر: انتشارات سخن
مرا چه باید کرد
با این روزها و ساعتهای بیشمار
که باید پیش از دیدار دوبارهات
یک یک شماره کنم؟
آیا حواس خود را که در حسرت دیدارت
ملول و افسردهاند،
همه را به دارویی در خواب کنم
تا از درد فراق بی خبر شوند؟
آیا بگریزم در دامنِ روزگار پیشین
و خیالات خوش وصال
و خود را به نمایشی نابخردانه
فریب دهم
و امروزم را به کلی گم کنم؟
آیا عشق تو باید در دامن روح من
این گناه را در اندازد که زمان،
این هدیه بزرگ الهی را به دور افکنم؟
آیا هوای مهآلود این خاطرات فسرده را
که در سینهام سنگینی میکند رها کنم
و هدف والا و مقصود متعالی حیات را از یاد ببرم؟
آه ،
کدام چاره توانم کرد
و چه حیله توانم اندیشید
که دامن جدایی را کوتاه کنم
و به ساعت دیدارت نزدیکتر شوم؟
چگونه میتوانم امید پژمرده خود را بیاموزم
که تا روز سعادتآفرین دیدارت
به زندگی ادامه دهد؟
ای معشوق،
اکنون با تو می گویم که
با فراق چه خواهم کرد:
من به خاطر تو به همه آرمانهای نیکو
و مقصودهای بلند چنگ خواهم زد
و هر آن یک لحظه را که میان ما
جدایی افکنده است
از کارهای شایسته آکنده خواهم کرد
تا بر تو نثار کنم؛
مرغان اندیشهام را به خاطرت بر میانگیزم
تا هر آن پرواز آسمانی که توانند بیازمایند
و هر آن همت بلند و مقدس که دارند به کار آورند.
من به خاطر تو از میان این ساعتهای دراز
با شکیبایی گذر خواهم کرد
و دقیقههایش را ناخوش نخواهم خواند.
من این طومار بی نقش و ملالت بار جدایی را
به یک برنامه کارِ والا و شریف
بدل خواهم کرد
و خواهم کوشید که در این برنامه
به صید کمال و تعالی برخیزم
و بیش از گذشته آهوان خوبی و نیکویی را به کمند آورم.
پس بگذار این ایام محتوم جدایی
هزاران خیر و برکت به ارمغان آورد
و این همه از سوی تو خواهد بود.
و بدین سان عشق و آرزوی من به دیدارت
هالهای از قداست به خود می گیرد
و یاد گرامی و نازنین تو در من اثری الهی و آسمانی پدید می آورد.
#فرانسیس_آن_کِمبِل
□ در قطعه فوق بهترین درمان
برای کوتاه کردن دوران فراق
و بهرهگیری کامل از این دوران
پیشنهاد شده است و آن این است که
زمان فراق را باید خرج ایام وصال کرد
و خود را ساخت و بهتر و شایستهتر کرد، برای وصالی که در پیش است.
و این خود قویترین انگیزه
برای سیر تکاملی انسان تواند بود.
برگرفته از کتاب “در قلمرو زرین”
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
ناشر: انتشارات سخن
"به یاد او"
آری، تو رفتهای
و دیگر لبخندِ خورشیدگونت
بر من نمیتابد و مرا شاد نمیکند
اما میتوانم درهای آن
کلیسای کهنسال را بگشایم
و گام بر خاکی نهم،
که تو را در آغوش گرفته است
می توانم بر آن سنگ سرد
و نمناک بایستم
و بیندیشم که در زیر این
تودۀ سنگین و فسرده،
سبکترین و مهربانترین دلی
خفته است که هرگز شناختهام
با این همه،
هرچند که دیگر تو را نمیبینم،
اما همین که به موهبت دیدارت رسیدهام
مایۀ آرامش و تسلی خاطر است
و هرچند دوران عمر فانیات
گذشته است
و دیگر در فضای هستی ما نیستی،
اما چه شیرین است این اندیشه
که روزگاری چون تویی
در جهان زیسته است
و روحی چنان نزدیک به آسمان
در پیکری به جمال فرشتگان
با دلی آنچنان لطیف و مهربان
روزگاری این کرۀ حقیرِ خاکیِ ما را
شادی بخشیده است.
#آن_برونته
"A Reminiscence"
Yes, thou art gone! and never more
Thy sunny smile shall gladden me
But I may pass the old church door
And pace the floor that covers thee
May stand upon the cold, damp stone
And think that, frozen, lies below
The lightest heart that I have known
The kindest I shall ever know
Yet, though I cannot see thee more
Tis still a comfort to have seen
And though thy transient life is o'er
Tis sweet to think that thou hast been
To think a soul so near divine
Within a form so angel fair
United to a heart like thine
Has gladdened once our humble sphere
Anne Bronte, April 1844
□خواهران برونته " امیلی"،
"شارلوت" و "آن"
هرسه هم شاعر و هم نویسنده بودند
و هرسه عمری کوتاه داشتند.
مرثیه لطیف و پراحساس فوق را
"آن" در سوک و ستایش خواهر نازنین خود "امیلی" سروده است.
□ عمر این سه فرشته بهرغم آنچه نوشته آمد چندان بلند و ارجمند است که در دویست سالگی همچنان صدایشان گوشها را مینوازد.
□ حماسه انسانی در همین است
که کردار او، آب و رنگ فرشتگان گیرد
و تاج افتخاری باشد
که در زندگی و مرگ
مایه نشاط و مستی
و بهجت و سرخوشی آدمیان گردد
□ اینگونه شعرها
خاطر زندگان را پیش هم عزیز میکند.
شعر از #آن_برونته
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
آری، تو رفتهای
و دیگر لبخندِ خورشیدگونت
بر من نمیتابد و مرا شاد نمیکند
اما میتوانم درهای آن
کلیسای کهنسال را بگشایم
و گام بر خاکی نهم،
که تو را در آغوش گرفته است
می توانم بر آن سنگ سرد
و نمناک بایستم
و بیندیشم که در زیر این
تودۀ سنگین و فسرده،
سبکترین و مهربانترین دلی
خفته است که هرگز شناختهام
با این همه،
هرچند که دیگر تو را نمیبینم،
اما همین که به موهبت دیدارت رسیدهام
مایۀ آرامش و تسلی خاطر است
و هرچند دوران عمر فانیات
گذشته است
و دیگر در فضای هستی ما نیستی،
اما چه شیرین است این اندیشه
که روزگاری چون تویی
در جهان زیسته است
و روحی چنان نزدیک به آسمان
در پیکری به جمال فرشتگان
با دلی آنچنان لطیف و مهربان
روزگاری این کرۀ حقیرِ خاکیِ ما را
شادی بخشیده است.
#آن_برونته
"A Reminiscence"
Yes, thou art gone! and never more
Thy sunny smile shall gladden me
But I may pass the old church door
And pace the floor that covers thee
May stand upon the cold, damp stone
And think that, frozen, lies below
The lightest heart that I have known
The kindest I shall ever know
Yet, though I cannot see thee more
Tis still a comfort to have seen
And though thy transient life is o'er
Tis sweet to think that thou hast been
To think a soul so near divine
Within a form so angel fair
United to a heart like thine
Has gladdened once our humble sphere
Anne Bronte, April 1844
□خواهران برونته " امیلی"،
"شارلوت" و "آن"
هرسه هم شاعر و هم نویسنده بودند
و هرسه عمری کوتاه داشتند.
مرثیه لطیف و پراحساس فوق را
"آن" در سوک و ستایش خواهر نازنین خود "امیلی" سروده است.
□ عمر این سه فرشته بهرغم آنچه نوشته آمد چندان بلند و ارجمند است که در دویست سالگی همچنان صدایشان گوشها را مینوازد.
□ حماسه انسانی در همین است
که کردار او، آب و رنگ فرشتگان گیرد
و تاج افتخاری باشد
که در زندگی و مرگ
مایه نشاط و مستی
و بهجت و سرخوشی آدمیان گردد
□ اینگونه شعرها
خاطر زندگان را پیش هم عزیز میکند.
شعر از #آن_برونته
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■سکه
من از دریچهی گنجینهی قلبام سکهیی به درون انداختم
که نه زمان تواند بازگرفت و نه دزدی تواند ربود
آه که خاطرهی یک کارِ خوب و محبوب که هیچ خطری تهدیدش نمیکند،
چهقدر خوشتر از ضرب سکهی پادشاهی است که تاجِ زرین بر سر دارد.
■شاعر: #سارا_تیزدیل [ Sara Teasdale | آمریکا، ۱۹۳۳-۱۸۸۴ ]
■برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
■سکه
من از دریچهی گنجینهی قلبام سکهیی به درون انداختم
که نه زمان تواند بازگرفت و نه دزدی تواند ربود
آه که خاطرهی یک کارِ خوب و محبوب که هیچ خطری تهدیدش نمیکند،
چهقدر خوشتر از ضرب سکهی پادشاهی است که تاجِ زرین بر سر دارد.
■شاعر: #سارا_تیزدیل [ Sara Teasdale | آمریکا، ۱۹۳۳-۱۸۸۴ ]
■برگردان: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima