This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی
که خواهانِ توست در بسترِ خویش،
درختیست سرشار از آشیانههای خواهش
و زنی،
که پذیرای تو میگردد در بسترت
. پرندهییست مهاجر...
■شاعر: #آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
■برگردان: #صالح_بوعذار
📕●از کتاب: «محاصره»
@asheghanehaye_fatima
که خواهانِ توست در بسترِ خویش،
درختیست سرشار از آشیانههای خواهش
و زنی،
که پذیرای تو میگردد در بسترت
. پرندهییست مهاجر...
■شاعر: #آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
■برگردان: #صالح_بوعذار
📕●از کتاب: «محاصره»
@asheghanehaye_fatima
.
مـن به بتی ایمان آوردهام
که چشمانش شبیه توست
پدرانت می گفتند او خالق توست
مادرانت نذرها پایش می کردند
و من به سنت قبیلهام
قربانیات میشوم...
#آدونیس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
مـن به بتی ایمان آوردهام
که چشمانش شبیه توست
پدرانت می گفتند او خالق توست
مادرانت نذرها پایش می کردند
و من به سنت قبیلهام
قربانیات میشوم...
#آدونیس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
چهسان
تو را شفا دهد از زخمهایت،
دستی که ذبح کرده تو را؟
■شاعر: #آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
■برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
چهسان
تو را شفا دهد از زخمهایت،
دستی که ذبح کرده تو را؟
■شاعر: #آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
■برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
لا المجرى يأخذني
لا القرار يستبقيني
أنا التموّج، جدلّ بين الماء ونفسه..
--------------------
نه جریان میبَرَد مرا
نه سکون نگاهم میدارد
تلاطمام من، جدالی میانِ آب و خویشتناش..
#آدونیس
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
لا القرار يستبقيني
أنا التموّج، جدلّ بين الماء ونفسه..
--------------------
نه جریان میبَرَد مرا
نه سکون نگاهم میدارد
تلاطمام من، جدالی میانِ آب و خویشتناش..
#آدونیس
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
بانو
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
@asheghanehaye_fatima
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
مترجم #صالح_بوعذار
#کتاب_دگردیسیها_و_کوچ_در_اقالیم_روز_و_شب.
#نشر_شالگردن
@asheghanehaye_fatima
رفتیم دورتر از رؤیا
عشق ورزیدیم ژرفتر از دل
و به آن که نام مینهاد؛
گفتیم: نام مَنِه بر ما وُ بیدار گشتیم
تو برکهیی
من تنهی مهر گیاهام وُ لبریز از زمینام
پهلو میگیرم در کرانههایت
و کمرت،
لنگرم.
#آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
برگردان: #صالح_بوعذار
📕از کتاب: «دگردیسیها و کوچ در اقالیم روز و شب» | نشر: #شالگردن
@asheghanehaye_fatima
عشق ورزیدیم ژرفتر از دل
و به آن که نام مینهاد؛
گفتیم: نام مَنِه بر ما وُ بیدار گشتیم
تو برکهیی
من تنهی مهر گیاهام وُ لبریز از زمینام
پهلو میگیرم در کرانههایت
و کمرت،
لنگرم.
#آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
برگردان: #صالح_بوعذار
📕از کتاب: «دگردیسیها و کوچ در اقالیم روز و شب» | نشر: #شالگردن
@asheghanehaye_fatima
در این جهان فلسفهای نیافتم
بشر نمیاندیشد
به آسمان مینگرد
وتصویر زنی را در آسمان میبیند
آن زن گاهی خدایش میشود
گاهی عشق
و گاهی فلسفه
و گاهی مرگ
#آدونیس
ترجمه بابک شاکر
@asheghanehaye_fatima
بشر نمیاندیشد
به آسمان مینگرد
وتصویر زنی را در آسمان میبیند
آن زن گاهی خدایش میشود
گاهی عشق
و گاهی فلسفه
و گاهی مرگ
#آدونیس
ترجمه بابک شاکر
@asheghanehaye_fatima
طلسمی از تنطلسماتِ آدونیس
تن تو پرسان است در تنام
تن من بین دو زن:
ذاتم و تو.
تن تو
نزدیکتر است از من به من.
تن تو پیش من،
و نخواهم که دریابماش مگر به
غیابی که در اوست.
تنهای ما کتابی است
و هر یک نوشته برای دیگری.
تن ما وحی است
و ردکنندهی هیکلهاست.
تن تو آگاهتر از من است به من.
تن تو با من از من کلام میگوید.
تن من یگانهی تن توست
مفردی دوگانه:
تن تو
ط ل س م برای من
م س ل ط به روی من
#آدونیس آغاز تن پایان دریا.
@asheghanehaye_fatima
تن تو پرسان است در تنام
تن من بین دو زن:
ذاتم و تو.
تن تو
نزدیکتر است از من به من.
تن تو پیش من،
و نخواهم که دریابماش مگر به
غیابی که در اوست.
تنهای ما کتابی است
و هر یک نوشته برای دیگری.
تن ما وحی است
و ردکنندهی هیکلهاست.
تن تو آگاهتر از من است به من.
تن تو با من از من کلام میگوید.
تن من یگانهی تن توست
مفردی دوگانه:
تن تو
ط ل س م برای من
م س ل ط به روی من
#آدونیس آغاز تن پایان دریا.
@asheghanehaye_fatima
لمَن هذا القلب الذي يخفقُ في قلبي؟
این قلبِ کیست که درون قلبم میتپد...؟
#آدونیس
@asheghanehaye_fatima
این قلبِ کیست که درون قلبم میتپد...؟
#آدونیس
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنی
که خواهانِ توست در بسترِ خویش،
درختیست سرشار از آشیانههای خواهش
و زنی،
که پذیرای تو میگردد در بسترت
پرندهایست مهاجر...
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
که خواهانِ توست در بسترِ خویش،
درختیست سرشار از آشیانههای خواهش
و زنی،
که پذیرای تو میگردد در بسترت
پرندهایست مهاجر...
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
گمگشتگی
باری گم گشتم در دستانت
دژی بودند لبانم،
دلتنگِ فتحی شگرف وُ شیدای هماغوشی.
و پیش آمدم
کمرت پادشهی بود وُ
دستانت، طلیعهی لشکری
و چشمانت، جانپناهی.
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
کتاب «صحنه و آینهها»
@asheghanehaye_fatima
باری گم گشتم در دستانت
دژی بودند لبانم،
دلتنگِ فتحی شگرف وُ شیدای هماغوشی.
و پیش آمدم
کمرت پادشهی بود وُ
دستانت، طلیعهی لشکری
و چشمانت، جانپناهی.
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
کتاب «صحنه و آینهها»
@asheghanehaye_fatima
چهسان
تو را شفا دهد از زخمهایت،
دستی که ذبح کرده تو را؟
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
تو را شفا دهد از زخمهایت،
دستی که ذبح کرده تو را؟
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
مرثیهیی نوشتم
بادهای پاییز تکرارش کردند:
پاییز به ما یاد میدهد چگونه زنده باشیم!
#آدونیس [ Adunis / سوریه، ۱۹۳۰ ]
@asheghanehaye_fatima
بادهای پاییز تکرارش کردند:
پاییز به ما یاد میدهد چگونه زنده باشیم!
#آدونیس [ Adunis / سوریه، ۱۹۳۰ ]
@asheghanehaye_fatima
هرگز نمیخواهم
دو چشمام در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمانِ تو،
برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمیخواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمیطلبم هرگز
هیچ نمیخواهم مگر
این آشفتگیهای بیمهار را
من و تو
زبانهایی باشیم
و اعضایمان الفبای آن باشد.
#آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
@asheghanehaye_fatima
دو چشمام در هیچ فضایی
شناور شود آه
مگر در چشمانِ تو،
برای عشق و اشیاءش
هیچ آشکارگی نمیخواهم
نه نسبتی نه پیوستگی
و نه هیچ هویتی نمیطلبم هرگز
هیچ نمیخواهم مگر
این آشفتگیهای بیمهار را
من و تو
زبانهایی باشیم
و اعضایمان الفبای آن باشد.
#آدونیس [ سوریه، ۱۹۳۰ ]
@asheghanehaye_fatima
گریستن است زندگانی:
اینسان گفتند خدایان
من آیا سنگم؟
یا مهی، تهی از بهشت وُ دوزخ؟
یا بقایای غباری؟
کیست که ژرفنای درون پریشانم را گوید:
چرا گریستن نتوانم؟
خاتون!
عشق تو
سایه است وُ عشق من خورشید:
وعدهی لقایی یا قرار فراقی؟
#آدونیس
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
اینسان گفتند خدایان
من آیا سنگم؟
یا مهی، تهی از بهشت وُ دوزخ؟
یا بقایای غباری؟
کیست که ژرفنای درون پریشانم را گوید:
چرا گریستن نتوانم؟
خاتون!
عشق تو
سایه است وُ عشق من خورشید:
وعدهی لقایی یا قرار فراقی؟
#آدونیس
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
بانو
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
هر ثمره،
زخمیست وُ طریقی به سویت.
عبور میکنم از تو
تویی که مرا منزلگهی، ساکنت میگردم
امواج منی
تنت دریاست وُ هر موجْ بادبانی.
#آدونیس
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
تنت بهار و
هر دندانت کبوتریست
که آواز میخواند به نامم...
صحرایی شو
و درآغوشم گیر
تا مرا تاریخی باشد از تندر...
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
هر ثمره،
زخمیست وُ طریقی به سویت.
عبور میکنم از تو
تویی که مرا منزلگهی، ساکنت میگردم
امواج منی
تنت دریاست وُ هر موجْ بادبانی.
#آدونیس
برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
.
۱
«آغاز سخن»
آمد به سویم
چونان چهرهی غریبی
باری
آن کودک که بودم.
سخنی نگفت وُ رفتیم،
هر دو به هم خیره در خموشی.
گامهامان، شطی
که جاری بود غریبانه.
گردمان آوردند ریشهها،
بنام برگهای یله در آغوش باد.
از همدگر جدا
و جنگلی گشتیم که مینویسدش، زمین
راویاش فصلها.
ای کودکی که بودم
پیش آ
چه گرد میآورد ما را اینک؟
چه بگوییم؟
#آدونیس
ترجمه: #صالح_بوعذار
.
۲
«خود مرگ است اینک آسمان»
زمین تویی؛
کنون سرداران تباهی وُ سلاطین بردگیها،
تو را میبلعند ذره ذره...
زمین تویی؛
ظلمات میدرد روشنی را
اینک طعام تو:
خشکیدهنانی،
آغشته به نفسهای آوارگان وُ تنپارههای مردگان.
زمین تویی وُ
بیپایافزاری
و خاک تو لرزان و جنبان
و هر آنچه بر توست خرقههاییست؛
چونان حجابهای آهنینی تلنبار میشوند بر سیمای معنا.
آنک
افق به واپس در میغلتد به مغاکها
اینک خورشید میپرسد:
چیست این میغ گردان گرداگردم؟!
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
۳
«رسول ستوه»
سنگهایی از دلتنگیاند وُ گریستن؛
درگاههای
کوچههای
کویمان.
و نگاشته به خشم، پنجرههاشان.
آه
از کدامین سوی
سمت سیمایم میآیی وُ
به کجا میبری دلم
ای رسول ستوه؟!
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
۴
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
۵
"حسین بن ضّحاک"
گریستن است زندگانی:
اینسان گفتند خدایان
من آیا سنگم؟
یا مهی، تهی از بهشت وُ دوزخ؟
یا بقایای غباری؟
کیست که ژرفنای درون پریشانم را گوید:
چرا گریستن نتوانم؟
.
#آدونیس
ترجمه: #صالح_بوعذار
.
@asheghanehaye_fatima
۱
«آغاز سخن»
آمد به سویم
چونان چهرهی غریبی
باری
آن کودک که بودم.
سخنی نگفت وُ رفتیم،
هر دو به هم خیره در خموشی.
گامهامان، شطی
که جاری بود غریبانه.
گردمان آوردند ریشهها،
بنام برگهای یله در آغوش باد.
از همدگر جدا
و جنگلی گشتیم که مینویسدش، زمین
راویاش فصلها.
ای کودکی که بودم
پیش آ
چه گرد میآورد ما را اینک؟
چه بگوییم؟
#آدونیس
ترجمه: #صالح_بوعذار
.
۲
«خود مرگ است اینک آسمان»
زمین تویی؛
کنون سرداران تباهی وُ سلاطین بردگیها،
تو را میبلعند ذره ذره...
زمین تویی؛
ظلمات میدرد روشنی را
اینک طعام تو:
خشکیدهنانی،
آغشته به نفسهای آوارگان وُ تنپارههای مردگان.
زمین تویی وُ
بیپایافزاری
و خاک تو لرزان و جنبان
و هر آنچه بر توست خرقههاییست؛
چونان حجابهای آهنینی تلنبار میشوند بر سیمای معنا.
آنک
افق به واپس در میغلتد به مغاکها
اینک خورشید میپرسد:
چیست این میغ گردان گرداگردم؟!
.
#آدونیس
برگردان #صالح_بوعذار
۳
«رسول ستوه»
سنگهایی از دلتنگیاند وُ گریستن؛
درگاههای
کوچههای
کویمان.
و نگاشته به خشم، پنجرههاشان.
آه
از کدامین سوی
سمت سیمایم میآیی وُ
به کجا میبری دلم
ای رسول ستوه؟!
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
۴
میپرسم
آیا عشق تنها جاییست
که مرگ نمیآیدش؟
.
#آدونیس
ترجمه #صالح_بوعذار
۵
"حسین بن ضّحاک"
گریستن است زندگانی:
اینسان گفتند خدایان
من آیا سنگم؟
یا مهی، تهی از بهشت وُ دوزخ؟
یا بقایای غباری؟
کیست که ژرفنای درون پریشانم را گوید:
چرا گریستن نتوانم؟
.
#آدونیس
ترجمه: #صالح_بوعذار
.
@asheghanehaye_fatima