همه جا تو را میخواهم، تمامت را، تمامِ تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم، بله، همیشه. و نه که بگویم «اگر...» یا «شاید...» یا «به شرط اینکه...» تو را میخواهم، میدانم، این نیاز است و من تمام قلبم را، تمام روحم را تمام خواست و ارادهام را و حتی اگر لازم شود، تمام بیروحیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت.
#نامهی #ماریا به #آلبر_کامو
ترجمهی خانلو
@asheghanehaye_fatima
#نامهی #ماریا به #آلبر_کامو
ترجمهی خانلو
@asheghanehaye_fatima
[از وقتی به زندگیام آمدی] من بهتر نفس کشیدهام، نفرتم نسبت به همهچیز کمتر شده، آزادانه هرچه را به بودنش میارزیده، ستایش کردهام. قبل از تو، به جز تو، من به هیچچیز حس تعلق نداشتم... با تو بیشتر چیزها را پذیرفتهام. بهنحوی، زندگی کردن را یاد گرفتهام. حقیقت ندارد که آدمها بهتر میشوند. همیشه به اینکه چهچیزهایی را از دست دادهام واقفم. اما آدم کموبیش میپذیرد که کیست و چه میکند. اینطور است که آدم به راستی بزرگ میشود، مرد میشود. با تو خودم را مرد احساس میکنم.
#آلبر_کامو
#نامه به #ماریا، ترجمهی خانلو
@asheghanehaye_fatima
[از وقتی به زندگیام آمدی] من بهتر نفس کشیدهام، نفرتم نسبت به همهچیز کمتر شده، آزادانه هرچه را به بودنش میارزیده، ستایش کردهام. قبل از تو، به جز تو، من به هیچچیز حس تعلق نداشتم... با تو بیشتر چیزها را پذیرفتهام. بهنحوی، زندگی کردن را یاد گرفتهام. حقیقت ندارد که آدمها بهتر میشوند. همیشه به اینکه چهچیزهایی را از دست دادهام واقفم. اما آدم کموبیش میپذیرد که کیست و چه میکند. اینطور است که آدم به راستی بزرگ میشود، مرد میشود. با تو خودم را مرد احساس میکنم.
#آلبر_کامو
#نامه به #ماریا، ترجمهی خانلو
@asheghanehaye_fatima
تنها برای این که مرا دوست میداشتی
به جهان آمدم،
تنها برای این مقصود زندگی را
چون هدیهیی تابان به من دادند.
در این زندگیِ بیمراد، بیشادی و امید،
مرادِ زندگی من اینچنین یکسَره برآورده شد.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی
به جهان آمدم.
■شاعر: #ماریا_پولیدوری [ Maria Polydouri (Μαρία Πολυδούρη) | یونان، ۱۹۳۰-۱۹۰۲
برای #عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به جهان آمدم،
تنها برای این مقصود زندگی را
چون هدیهیی تابان به من دادند.
در این زندگیِ بیمراد، بیشادی و امید،
مرادِ زندگی من اینچنین یکسَره برآورده شد.
تنها برای این که مرا دوست میداشتی
به جهان آمدم.
■شاعر: #ماریا_پولیدوری [ Maria Polydouri (Μαρία Πολυδούρη) | یونان، ۱۹۳۰-۱۹۰۲
برای #عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تنها برای این آواز میخوانم که تو مرا دوست
میداشتی
در سالهای دور مرا دوست میداشتی
در آفتاب، در آستانهی تابستان، مرا دوست میداشتی،
در باران، در برف، در فصلهای سرد؛
من آواز میخوانم، تنها برای اینکه مرا دوست میداشتی.
تنها برای این که چشمانات به من نگریستند
با روحِ روشنِ تو به تجلی در نگاهات؛
سرشار از غرور، من عالیترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانات به من نگریستند.
#ماریا_پولیدوری
@asheghanehaye_fatima
میداشتی
در سالهای دور مرا دوست میداشتی
در آفتاب، در آستانهی تابستان، مرا دوست میداشتی،
در باران، در برف، در فصلهای سرد؛
من آواز میخوانم، تنها برای اینکه مرا دوست میداشتی.
تنها برای این که چشمانات به من نگریستند
با روحِ روشنِ تو به تجلی در نگاهات؛
سرشار از غرور، من عالیترین تاجِ وجودم را
بر سر نهادم
تنها برای این که چشمانات به من نگریستند.
#ماریا_پولیدوری
@asheghanehaye_fatima
بیشتر از هر چیزی دلم میخواست، میتوانستم تمامِ روحَم را در چشمانم بگذارم و تا اَبَد، هنگامِ مرگم، به تو نگاه کنم...
خطاب به عشق (نامه های عاشقانه ی #آلبر_کامو به #ماریا_کاسارس )
عکس: از #روبرت_دوانو
"Robert_Doisneau"
عکاسِ فرانسوی
@asheghanehaye_fatima
خطاب به عشق (نامه های عاشقانه ی #آلبر_کامو به #ماریا_کاسارس )
عکس: از #روبرت_دوانو
"Robert_Doisneau"
عکاسِ فرانسوی
@asheghanehaye_fatima
ما همدیگر را اتفاقی دیدیم،
همدیگر را بازشناختیم،
تسلیم هم شدیم
و عشقی آتشین از بلورِ ناب ساختیم
آیا به خوشبختیمان و
آنچه نصیبمان شده،
حواست هست؟
#ماریا_کاسارس
@asheghanehaye_fatima
همدیگر را بازشناختیم،
تسلیم هم شدیم
و عشقی آتشین از بلورِ ناب ساختیم
آیا به خوشبختیمان و
آنچه نصیبمان شده،
حواست هست؟
#ماریا_کاسارس
@asheghanehaye_fatima