خورشیدِ من
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima
برای درخشیدن
به آسمانِ تو
رفتهست
برای من
تنها ماه ماندهست
که از ابرهای همه عالم
صدا میزنمش
خوش دارد دلگرمیام دهد
که فروغاش
گرمتر میشود و
روشنتر
ولی به زردی
نمیگراید هرگز
تا ما همچنان
به سرما فکر کنیم
خورشیدِ من، دوباره بیا!
که ماه برای من
بیاندازه روشن است و
داغ.
■شاعر: #اریش_فرید
■برگردان: #علی_عبداللهی
📕●از کتاب: «فقط تو را دوست دارم» | نشر: #سرزمین_اهورایی |
@asheghanehaye_fatima
زن باش
بانویم...
زنی که شهابها را در سینههایش آسیاب میکند
رعد باش
برق باش
عصیان باش
غضب باش
بگذار تا گیسوانات بر من ببارد...
جواهر... جواهر
بر فراز بسترم بگذار
تا شعر بنویسد...
تا ادبیات بسازد...
دلات را بگذار
تا سرنوشتشان را رقم بزنند
انسان باش بانوي من...
زمین و ثمرهاش...
تا روزی در بارهی من نگویند
با درختی در زندگی بودم...
#نزار_قبانی
■برگردان: #رضا_عامری
📕●از کتاب: «عاشقانههای نزار قبانی» | نشر: #سرزمین_اهورایی
@asheghanehaye_fatima
بانویم...
زنی که شهابها را در سینههایش آسیاب میکند
رعد باش
برق باش
عصیان باش
غضب باش
بگذار تا گیسوانات بر من ببارد...
جواهر... جواهر
بر فراز بسترم بگذار
تا شعر بنویسد...
تا ادبیات بسازد...
دلات را بگذار
تا سرنوشتشان را رقم بزنند
انسان باش بانوي من...
زمین و ثمرهاش...
تا روزی در بارهی من نگویند
با درختی در زندگی بودم...
#نزار_قبانی
■برگردان: #رضا_عامری
📕●از کتاب: «عاشقانههای نزار قبانی» | نشر: #سرزمین_اهورایی
@asheghanehaye_fatima
■قلبِ من
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فرورفت
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
آبهای تیره و تاریک
مثل مارهای سیاهِ لغزان
در هر پانزده زخمِ من فرورفت
دریای سیاه
و آبهای تیره و خونآلود
میخواهند مرا خفه کنند!
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فرورفت
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
سینهی مرا از پانزده جای آن سوراخ کردند
گمان کردند که قلبِ من به سببِ این غم و اندوه
دیگر نخواهد تپید
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
پانزده شعله از پانزده زخمِ من زبانه کشید
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فروشکست
قلبِ من
مثل پرچمی خونین میتپد
و خواهد تپید!
■شاعر: #ناظم_حکمت | #ناظیم_هیکمت [ Nâzım Hikmet | ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ ]
■برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «عاشقانههای ساعت بیستویک» | نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۴ |
@asheghanehaye_fatima
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فرورفت
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
آبهای تیره و تاریک
مثل مارهای سیاهِ لغزان
در هر پانزده زخمِ من فرورفت
دریای سیاه
و آبهای تیره و خونآلود
میخواهند مرا خفه کنند!
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فرورفت
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
روی سینهام پانزده زخم وجود دارد!
سینهی مرا از پانزده جای آن سوراخ کردند
گمان کردند که قلبِ من به سببِ این غم و اندوه
دیگر نخواهد تپید
قلبِ من باز هم میتپد
قلبِ من باز خواهد تپید!
پانزده شعله از پانزده زخمِ من زبانه کشید
در سینهام پانزده چاقوی دستهدار فروشکست
قلبِ من
مثل پرچمی خونین میتپد
و خواهد تپید!
■شاعر: #ناظم_حکمت | #ناظیم_هیکمت [ Nâzım Hikmet | ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ ]
■برگردان: #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: «عاشقانههای ساعت بیستویک» | نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۴ |
@asheghanehaye_fatima
■ایکاش بتوانم انتظار بکشم
تنها نه اینکه تو را ببینم
که ایکاش رؤیای تو را از گل بیاکنم
هم آفتاب میداند و هم ماه
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
در دورهیی که قلب را عشق لقب میدهند
چه طلسمی در این باغ وجود دارد
تابستانِ تو در دشت و صحرا
و زمستانِ تو در کوه میگذرد
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
اگر مرگ در چشمهای من رنگ ببازد
اگر ضمیرِ من از سطرهای شعر پر شود
و اگر نه روز باقی بمانَد نه سال
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
■شاعر: #فاضل_حسنی_داغلارجا (فاضیل_حوسنو_داعلارجا) [ Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ ]
■برگردان #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: #عاشقانههای_زمینی |
نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
تنها نه اینکه تو را ببینم
که ایکاش رؤیای تو را از گل بیاکنم
هم آفتاب میداند و هم ماه
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
در دورهیی که قلب را عشق لقب میدهند
چه طلسمی در این باغ وجود دارد
تابستانِ تو در دشت و صحرا
و زمستانِ تو در کوه میگذرد
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
اگر مرگ در چشمهای من رنگ ببازد
اگر ضمیرِ من از سطرهای شعر پر شود
و اگر نه روز باقی بمانَد نه سال
ایکاش که من بتوانم در انتظارِ تو باشم.
■شاعر: #فاضل_حسنی_داغلارجا (فاضیل_حوسنو_داعلارجا) [ Fazıl Hüsnü Dağlarca | ترکیه، ۲۰۰۸-۱۹۱۴ ]
■برگردان #ابوالفضل_پاشا
📕●از کتاب: #عاشقانههای_زمینی |
نشر: #سرزمین_اهورایی | چ اول ۱۳۹۸ |
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندیشیدن به تو زیبا و امیدبخش است
مثلِ گوش سپردن به زیباترین صدای دنیا
و مثلِ گوشسپردن به زیباترین ترانه.
دیگر اما امید برای من کافی نیست
دیگر نمیخواهم به ترانه گوش بسپارم
میخواهم خودم نغمه سر بدهم
■شاعر: #ناظم_حکمت [
■برگردان: #ابوالفضل_پاشا
🎥●فیلمِ شعرخوانی به دو زبانِ فارسی و ترکی از ناظم حکمت توسط ابوالفضل پاشا (از کتاب: «عاشقانههای ساعتِ بیستویک»، نشرِ #سرزمین_اهورایی_اهورایی)
@asheghanehaye_fatima
مثلِ گوش سپردن به زیباترین صدای دنیا
و مثلِ گوشسپردن به زیباترین ترانه.
دیگر اما امید برای من کافی نیست
دیگر نمیخواهم به ترانه گوش بسپارم
میخواهم خودم نغمه سر بدهم
Seni düşünmek güzel şey,
ümitli şey,
dünyanın en güzel sesinden
en güzel şarkıyı dinlemek gibi birşey...
Fakat artık ümit yetmiyor bana,
ben artık şarkı dinlemek değil,
şarkı söylemek istiyorum
■شاعر: #ناظم_حکمت [
Nâzım
Hikmet
/ ترکیه، ۱۹۶۳-۱۹۰۲ ]■برگردان: #ابوالفضل_پاشا
🎥●فیلمِ شعرخوانی به دو زبانِ فارسی و ترکی از ناظم حکمت توسط ابوالفضل پاشا (از کتاب: «عاشقانههای ساعتِ بیستویک»، نشرِ #سرزمین_اهورایی_اهورایی)
@asheghanehaye_fatima