عاشقانه های فاطیما
805 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آن‌قدر خواب‌ات را دیده‌ام
که واقعیت‌ات را از دست داده‌ام
آیا هنوز نرسیده وقت آن که
در آغوش‌ات کشم؟
و بر آن لب‌ها، بوسه زنم میلادِ صدای دل‌نشین‌ات را؟

آن‌قدر خواب‌ات را دیده‌ام
که بازوان‌ام عادت کرده‌اند
سایه‌ات را در آغوش کشند
و یک‌دیگر را بیابند، بی‌آن‌که گردِ تن‌ات پیچیده‌ باشند
اگر با واقعیتِ تو که روزها و سال‌هاست
که تسخیرم کرده‌ای، روبرو شوم،
بی‌تردید به سایه‌ای بدل خواهم شد
آه! ای توازن احساسات!

آن‌قدر خواب‌ات را دیده‌ام
که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم
ایستاده می‌خوابم، تمام‌قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس واقعی‌شان، خیالی‌تر است

آن قدر خواب‌ات را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام، حرف زده‌ام در رویا
با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است به جا
و سایه‌ای شده‌ام
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد
بارها و بارها
روی عقربه‌ی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو

■●شاعر: #روبر_دسنوس | Robert Desnos | فرانسه●۱۹۴۵ - ۱۹۰۰ |

■●برگردان: #سارا_سمیعی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به تو اندیشیدن
سکوت من است
عزیز‌ترین، طولانی‌ترین و طوفانی‌ترین سکوت
تو در درون‌ام هستی همیشه
هم‌چون قلب نادیده‌ام
هم‌چون قلبی که به درد می‌آورد
هم‌چون زخمی که زندگی می‌بخشد.

■●شاعر: #روبر_دسنوس | Robert Desnos | فرانسه ● ۱۹۴۵ - ۱۹۰۰ |

■●برگردان: #زهرا_تعمیدی
@asheghanehaye_fatima



چون دوستم می‌داری
و تنگ در آغوش می‌کشی
هیجان‌زده تسلیم می‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شب‌های ناخوشایند را
از فریاد‌های شوق‌مان لبریز کنیم
شب‌های آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو...

#روبر_دسنوس

بارها و بارها
مردی بود
که زنی را دوست داشت!
بارها و بارها
زنی بود
که مردی را دوست داشت!
بارها و بارها
زنی بود و مردی
که مرد و زنی را دوست داشتند که آن‌ها را دوست نداشتند

اما یک‌بار
آری شاید تنها یک‌بار
مرد و زنی بودند
که یک‌دیگر را
دوست داشتند...

#روبر_دسنوس | Robert Desnos | فرانسه ● ۱۹۴۵ - ۱۹۰۰


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




وقتی میان بازوان‌ات دوست‌ام می‌داری
خود را تسلیم‌ات می‌کنم
تا هراس‌هایم پایان گیرد
معشوق من!
با من حرف بزن!
باید شب‌های فراق و پریشانی را
از میان برداریم
معشوق من!
با من حرف بزن!
در شب تاری که تقدیر،
سرنوشت‌ شومی رقم زده
اشباح
دلهره‌آورند
سکوت نکن! مگر مرده‌ای؟
معشوق من!
با من حرف بزن!
بگو دوست‌ام داری
شور عشق را اثبات کن!
معشوق من! با من حرف بزن!
اصلن دروغ بگو
 وانمود کن عاشق‌ام هستی
بگذار این‌ رؤیا ادامه پیدا کند
معشوق من!
با من حرف بزن!

Quand tu m’aimes, qu’à tes étreintes
Je m’abandonne avec moi
Pour calmer mes tourments mes craintes
Mon amour parle-moi

Il faut peupler les nuits hostiles
Avec les cris de nos émois
Il faut charmer les nuits tranquilles
Mon amour parle-moi

Dans la nuit vouée aux mauvais sorts
Des fantômes jettent l’effroi
Et toi si tu es un mort ?
Mon amour parle-moi

Si tu m’aimes il faut le dire
Il faut me prouver tes émois
Il faut me prouver ton délire
Mon amour parle-moi

Même si tu dis des mensonges
si tu simules ton émoi
Pour que le songe se prolonge
Mon amour parle-moi.




#روبر_دسنو | #روبر_دسنوس | Robert Desnos | فرانسه، ۱۹۴۵ - ۱۹۰۰ |

برگردان: #مریم_قربانی
@asheghanehaye_fatima



 از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که حقیقت خود را نیابی!
آیا هنوز زمان آن نرسیده که تو را
در آغوش بگیرم؟
و آن دهان
و آن سرچشمه‌ی صدا را
بوسه باران کنم؟

از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که بازوان‌ام عادت کرده‌اند
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند
بی‌آن‌که واقعن دور تن‌ات تنیده‌ باشند!

شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سال‌هاست تسخیرم کرده‌ است،
روبه‌رو شوم،
 به سایه‌ای بیش‌ بدل نخواهم شد.
آه! تو ای تردید عاشقانه!
 بسیار رؤیا ساخته‌ام از تو
آن‌قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم.

ایستاده می‌خوابم،
 تمام‌قد،
 رو به زندگی
رو به عشق
 و رو به تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس حقیقی آن‌ها گویی رؤیایی بیش نیست!

آن‌قدر خواب‌ات را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام،
حرف زده‌ام در رؤیا
و با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از «من» چیزی  نمانده ‌است.

«من» سایه‌ای شده است
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که لحظه‌به‌لحظه
 با شادی
روی عقربه‌ی ساعت خورشیدی  زندگیِ تو
قدم برمی‌دارد




#روبر_دسنو | #روبر_دسنوس | Robert Desnos | فرانسه، ۱۹۴۵ - ۱۹۰۰ |

برگردان: #مریم_قربانی
آنقدر مدام خوابت را دیده‌ام
آنقدر راه رفته‌ام
آنقدر سخن گفته‌ام
آنقدر عشق ورزیده‌ام به سایه‌ات
که دیگر از تو
هیچ‌چیز برایم نمانده است
فقط این برایم مانده
که سایه‌ای باشم میان سایه‌ها
سایه‌ای که می‌آید
و بازمی‌آید
به زندگی‌ آفتابی‌ات...

روبر دسنوس - شاعر فرانسوی
برگردان: سهراب مختاری

#روبر_دسنوس
#سهراب_مختاری

@asheghanehaye_fatima
تُو همیشه در منی

مثلِ قلبی ندیده

همان قلب که

به درد می آوَرَد

همان زخم که

زندگی می بخشد.....


#روبر_دسنوس
#شما_فرستادید

@sheghanehaye_fatima
به خیالِ تُو راه می رَوَم
به حالِ تُو قدم می زَنَم
به یادِ تُو سَرمست می شَوَم
برای تُو خواب می بینم
خوابی پُر از چشم‌های
قشنگِ تُو

کنارِ تُو حرف می زَنَم ،
برای تُو چای می ریزم
تَنَت را بو می کنَم وُ
دستَت را می گیرم

می دانی من سال‌هاست
با دوست داشتنِ تُو آرامَم


#روبر_دسنوس
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
تو را در آغوش بگیرم
و آن دهان
و آن سرچشمه‌ی صدا را بوسه باران کنم

بازوانم
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند

ایستاده می‌خوابم،
 تمام‌قد،
 رو به زندگی
رو به عشق
 و رو به تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
آن‌قدر خواب‌ات را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام،
حرف زده‌ام
و با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از «من» چیزی  نمانده ‌است
«من » که لحظه‌به‌لحظه
 با شادی
روی عقربه‌ی ساعت خورشیدی  زندگیِ تو
قدم برمی‌دارد ...

#روبر_دسنوس


@ashghanehaye_fatima
آنقدر خوابت را دیده‌ام
که واقعیتت را از دست داده‌ای

#روبر_دسنوس
برگردان سارا سمیعی



@asheghanehaye_fatima
چون دوستم می‌داری و تنگ در آغوش می‌کشی
هیجان‌زده تسلیم می‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو

باید شب‌های ناخوشایند را
از فریاد‌های شوق‌مان لبریز کنیم
شب‌های آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو

در شبی که قربانی سرنوشت‌های شوم است
اشباه دلهره می‌آفرینند
و تو مگر مرده‌ای هستی!؟
عشق من با من سخن بگو

دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو

دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده باشی
برای این‌که رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو.

#روبر_دسنوس

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که بازوانم عادت کرده‌اند
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند
بی‌آن‌که واقعا دور تنت تنیده‌ باشند!

شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سال‌هاست تسخیرم کرده‌ است،
روبه‌رو شوم،
 به سایه‌ای بیش‌ بدل نخواهم شد.
آه! تو ای تردید عاشقانه!
 بسیار رؤیا ساخته‌ام از تو
آن‌قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم.

#روبر_دسنوس
آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم
ایستاده می‌خوابم، تمام‌قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را می‌بینم
آنقدر در رؤیاهایم پیشانی و لبهایت را لمس کرده‌ام
که لمس واقعی‌شان، خیالی‌تر است

آن قدر خوابت را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام، حرف زده‌ام در رؤیا
با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است به جا
و سایه‌ای شده‌ام
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد
بارها و بارها
روی عقربه‌ی خورشیدی ساعت زندگیِ تو

#روبر_دسنوس

@asheghanehaye_fatima
آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که واقعیتت را از دست داده‌ای
آیا هنوز نرسیده وقت آن که
در آغوشت کشم؟
و بر آن لب‌ها، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را؟

آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که بازوانم عادت کرده‌اند
سایه‌ات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند، بی‌آن‌که گردِ تنت پیچیده‌ باشند
اگر با واقعیتِ تو که روزها و سال‌هاست
که تسخیرم کرده‌ای، روبرو شوم،
بی‌تردید به سایه‌ای بدل خواهم شد
آه! ای توازن احساسات!

آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم
ایستاده می‌خوابم، تمام‌قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس واقعی‌شان، خیالی‌تر است

آن قدر خوابت را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام، حرف زده‌ام در رویا
با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است به جا
و سایه‌ای شده‌ام
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد
بارها و بارها
روی عقربه‌ی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو....

#روبر_دسنوس
#سارا_سمیعی


@asheghanehaye_fatima
از تو چنان رؤیایی ساخته‌ام
که بازوانم عادت کرده‌اند
سایه‌ ی رؤیایت را در آغوش بگیرند
و چشم‌درچشم هم بدوزند
بی‌آن‌که واقعا دور تنت تنیده‌ باشند!

شک نکن
اگر روزی با حقیقتِ تو
که روزها و سال‌هاست تسخیرم کرده‌ است،
روبه‌رو شوم،
 به سایه‌ای بیش‌ بدل نخواهم شد.
آه! تو ای تردید عاشقانه!
 بسیار رؤیا ساخته‌ام از تو
آن‌قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم.

#روبر_دسنوس
برای #عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که واقعیتت را از دست داده‌ای
آیا هنوز نرسیده وقت آن که
در آغوشت کشم؟
و بر آن لب‌ها، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را؟

آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که بازوانم عادت کرده‌اند
سایه‌ات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند، بی‌آن‌که گردِ تنت پیچیده‌ باشند
اگر با واقعیتِ تو که روزها و سال‌هاست
که تسخیرم کرده‌ای، روبرو شوم،
بی‌تردید به سایه‌ای بدل خواهم شد
آه! ای توازن احساسات!

آن‌قدر خوابت را دیده‌ام
که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم
ایستاده می‌خوابم، تمام‌قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را می‌بینم
آن‌قدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس واقعی‌شان، خیالی‌تر است

آن قدر خوابت را دیده‌ام،
با تو راه رفته‌ام، حرف زده‌ام در رویا
با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده ‌است به جا
و سایه‌ای شده‌ام
در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد
بارها و بارها
روی عقربه‌ی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو....

#روبر_دسنوس
#سارا_سمیعی



@asheghanehaye_fatima
چون دوستم مي‌داري و تنگ در آغوش مي‌کشي
هيجان‌زده تسليم مي‌شوم
تا توفان‌ها و هراس‌هايم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو

بايد شب‌هاي ناخوشايند را
از فرياد‌هاي شوق‌مان لبريز کنيم
 شب‌هاي آرام را افسون کنيم
عشق من با من سخن بگو

در شبي که قرباني سرنوشت‌هاي شوم است
اشباه دلهره مي‌آفرينند
و تو مگر مرده‌اي هستي ؟
عشق من با من سخن بگو

دوستم اگر داري
بايد بگويي
هيجانت را بايد ثابت کني
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو

دروغ هم حتي گفته باشي
حتي وانمود به شور و هيجان هم کرده باشي
براي اين‌که رؤيا ادامه يابد
عشق من با من سخن بگو


#روبر_دسنوس

@asheghanehaye_fatima
بارها و بارها
مردی بود
که زنی را دوست داشت!
بارها و بارها
زنی بود
که مردی را دوست داشت!
بارها و بارها
زنی بود و مردی
که مرد و زنی را دوست داشتند که آن‌ها را دوست نداشتند

اما یک‌بار
آری شاید تنها یک‌بار
مرد و زنی بودند
که یک‌دیگر را
دوست داشتند...

#روبر_دسنو [ #روبر_دسنوس |

@asheghanehaye_fatima
.


به تو اندیشیدن
سکوت من است
عزیز‌ترین، طولانی‌ترین و طوفانی‌ترین سکوت
تو در درونم هستی همیشه
همچون قلب نادیده‌ام
همچون قلبی که به درد می‌آورد
همچون زخمی که زندگی می‌بخشد


#روبر_دسنوس
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima