Forwarded from اتچ بات
#دیالوگ
مریم: میخوای بدونی کجا میرم؟
پرویز: بیشتر دوست دارم بمونی...!
#ماهی_و_گربه
@asheghanehaye_fatima
مریم: میخوای بدونی کجا میرم؟
پرویز: بیشتر دوست دارم بمونی...!
#ماهی_و_گربه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بابا وقتی دانشجو بوده عاشق یه دختری به اسم مهناز میشه
اما هیچ وقت جرئت نمیکنه اینو به مهناز بگه...
الانم هر زنی غیر از مامانو میبینه فکر میکنه شبیه مهنازه...
یه روز بابا به جای اینکه بگه اون بشقابو بده گفت اون مهنازو بده!
از اون روز میترسم یواش یواش به جای همه چیز بگه مهناز!
بگه اون مهنازو مهناز!
یا بگه مهناز، مهنازو مهناز!
یعنی اون بشقابو بده!
اون داره همه چی رو یادش میره!
🎬 #ماهی_و_گربه
📼 #شهرام_مکری
بابا وقتی دانشجو بوده عاشق یه دختری به اسم مهناز میشه
اما هیچ وقت جرئت نمیکنه اینو به مهناز بگه...
الانم هر زنی غیر از مامانو میبینه فکر میکنه شبیه مهنازه...
یه روز بابا به جای اینکه بگه اون بشقابو بده گفت اون مهنازو بده!
از اون روز میترسم یواش یواش به جای همه چیز بگه مهناز!
بگه اون مهنازو مهناز!
یا بگه مهناز، مهنازو مهناز!
یعنی اون بشقابو بده!
اون داره همه چی رو یادش میره!
🎬 #ماهی_و_گربه
📼 #شهرام_مکری
@asheghanehaye_fatima
شوق داری که سال تازه شود
به خیالت درنگ یعنی مرگ
ساعت گرم خواب ، بی خبر است
زوزه ی سرد زنگ یعنی مرگ
#عید یعنی مقابل چشمت
پیرتر می شوند عزیزانت
جشن و شیرینی و شب و... افسوس
این همه دنگ و فنگ یعنی مرگ
#هفت_سین ی غریب و دلگیر است
هفت سنگی که چیده ای از درد
مثل سنگ مزار و سنگ لحد
سنگ بر روی سنگ یعنی مرگ
دلم از زندگی پر است «ولی»
دستم از روزهای خوش خالی
که «ولی» حرف ربط بی ربطیست
پر و خالی تفنگ یعنی مرگ
در لغت نامه های بی تاریخ
واژه ها با زمان عوض نشدند
فعل امر «بمیر» مجهول است
فعل نهی «نجنگ » یعنی مرگ
#ماهی_قرمز ی که خوشبخت است
دل ندارد که خود کشی بکند
زندگی توی تُنگ اقیانوس
از نگاه نهنگ یعنی مرگ...
#سال_تحویل می شود اما
اشک می ریزی و خبر داری
پیش چشمان این همه کفتار
اشک آهوی لنگ یعنی مرگ
#حسین_غیاثی
شوق داری که سال تازه شود
به خیالت درنگ یعنی مرگ
ساعت گرم خواب ، بی خبر است
زوزه ی سرد زنگ یعنی مرگ
#عید یعنی مقابل چشمت
پیرتر می شوند عزیزانت
جشن و شیرینی و شب و... افسوس
این همه دنگ و فنگ یعنی مرگ
#هفت_سین ی غریب و دلگیر است
هفت سنگی که چیده ای از درد
مثل سنگ مزار و سنگ لحد
سنگ بر روی سنگ یعنی مرگ
دلم از زندگی پر است «ولی»
دستم از روزهای خوش خالی
که «ولی» حرف ربط بی ربطیست
پر و خالی تفنگ یعنی مرگ
در لغت نامه های بی تاریخ
واژه ها با زمان عوض نشدند
فعل امر «بمیر» مجهول است
فعل نهی «نجنگ » یعنی مرگ
#ماهی_قرمز ی که خوشبخت است
دل ندارد که خود کشی بکند
زندگی توی تُنگ اقیانوس
از نگاه نهنگ یعنی مرگ...
#سال_تحویل می شود اما
اشک می ریزی و خبر داری
پیش چشمان این همه کفتار
اشک آهوی لنگ یعنی مرگ
#حسین_غیاثی
هنگام "دوستت دارم" گفتن هایت؛
مرا #ماهی تصور کن
همان قدر تشنه ...
همان قدر کم حافظه ...
#شیما_سهرابی
@asheghanehaye_fatima
مرا #ماهی تصور کن
همان قدر تشنه ...
همان قدر کم حافظه ...
#شیما_سهرابی
@asheghanehaye_fatima
ماهی خسته من (فریدون،نلی و کیوان)
کانال رسمی فریدون فروغیt.me/fereydoun_foroughi
🐠 #ماهیِ_خَسته_یِ_مَن 🐟
صدای:
▪ #فریدون▪ #نِلی▪ #کیوان▪
🔸کلام:میرزالو
🔸آهنگساز : ویلیام خنو
@asheghanehaye_fatima
صدای:
▪ #فریدون▪ #نِلی▪ #کیوان▪
🔸کلام:میرزالو
🔸آهنگساز : ویلیام خنو
@asheghanehaye_fatima
#ماهی
نوشتن ،این روزها کمکی نمیکند ، حرفهایی هست که نمیشود گفت حتا نمیشود نوشت ، آدمها دورتر از چیزی که به نظر می آیند کنارم هستند و دوری دورتر از حدیست که عذاب میدهد . روز بیشتر از زمان خودش میماند و شب داستانیست که تمام شده است . خواب ،احساسیست که این روزهای طولانی به من دست نمیدهد و تنهایی حسیست که بیشتر از همیشه گریه میکند .
جای خالی این تنهایی را چه کسی پر میکند ؟ کدام سوی این زندگی خورشید غروب میکند . بیانتها روز دارم و بینهایت بیخوابم . شب را برای خودم مثال میزنم و آستین بلوزی را به روی نگاهم میاندازم نوری از گوشهی باز ماندهی آستین به چشمم میخورد ، کرکره را تا ته پایین میدهم ، تاریکی را به یاد اتاقم می اندازم ، نمیشود ، روح این شبها آفتابیست ، با هیچ پردهای پنجره خاموش نمیشود . برگهای گلدانهای سبز و قشنگم بهار را از درون ساقهشان بیرون زدهاند ، ماهی تنگ شیشه ایام از تکرار این دور زدن در آب خسته است . همیشه در آب و باز هم آب میخورد ، آب را به جانش میکشد و باز بیرون میدهد ، از آب در آب نفس میکشد . چه زندگی خسته کنندهای دارد این ماهی ، دلم برایش میسوزد .
انگشتانم را دوست دارد دستم را به داخل تنگ فرو میبرم به سمت دستم بال بال میزند ، میان کف دستم جای میگیرد ، منتظر میماند ، بیرون از آب میاورمش ، ساکت نگاهم میکند ، دهانش را باز و بسته میکند انگار چیزی میگوید ، پولک براق و قرمزش را ناز میکنم هنوز نگاهم میکند و همان جملهی تکراری را میگوید ، دستم را داخل آب میبرم هنوز کف دستم نشسته است و هنوز چیزی میگوید . گوش میکنم نمیشنوم . صدای بوسه میدهد حرفهایش ، صدای اعتماد میدهد نگاهش ، حس میکنم کسی را دوست دارد ، ماهی سالهاست کسی را دوست دارد و من چه بینهایت میخواهمش و آب و آفتاب و تکرار این زندگی و اینکه هربار چیزی میگویم و هربار کسی نمیفهمد و هربار اعتماد میکنم و هربار کسی میرود و اینبار شب هم رفته است ، مونس تنهاییهای یک نفر شب بوده است که دیگر نیست ، لحظههای فراموشی زخمها شب بوده است که دیگر نیست ، زندگی در تکرار یک روز مانده است ، مانده است ، مانده است ، شبهای کنارت در ذهنم مانده است ، جمله ی دوستت دارم بر زبانم جا مانده است ..
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
نوشتن ،این روزها کمکی نمیکند ، حرفهایی هست که نمیشود گفت حتا نمیشود نوشت ، آدمها دورتر از چیزی که به نظر می آیند کنارم هستند و دوری دورتر از حدیست که عذاب میدهد . روز بیشتر از زمان خودش میماند و شب داستانیست که تمام شده است . خواب ،احساسیست که این روزهای طولانی به من دست نمیدهد و تنهایی حسیست که بیشتر از همیشه گریه میکند .
جای خالی این تنهایی را چه کسی پر میکند ؟ کدام سوی این زندگی خورشید غروب میکند . بیانتها روز دارم و بینهایت بیخوابم . شب را برای خودم مثال میزنم و آستین بلوزی را به روی نگاهم میاندازم نوری از گوشهی باز ماندهی آستین به چشمم میخورد ، کرکره را تا ته پایین میدهم ، تاریکی را به یاد اتاقم می اندازم ، نمیشود ، روح این شبها آفتابیست ، با هیچ پردهای پنجره خاموش نمیشود . برگهای گلدانهای سبز و قشنگم بهار را از درون ساقهشان بیرون زدهاند ، ماهی تنگ شیشه ایام از تکرار این دور زدن در آب خسته است . همیشه در آب و باز هم آب میخورد ، آب را به جانش میکشد و باز بیرون میدهد ، از آب در آب نفس میکشد . چه زندگی خسته کنندهای دارد این ماهی ، دلم برایش میسوزد .
انگشتانم را دوست دارد دستم را به داخل تنگ فرو میبرم به سمت دستم بال بال میزند ، میان کف دستم جای میگیرد ، منتظر میماند ، بیرون از آب میاورمش ، ساکت نگاهم میکند ، دهانش را باز و بسته میکند انگار چیزی میگوید ، پولک براق و قرمزش را ناز میکنم هنوز نگاهم میکند و همان جملهی تکراری را میگوید ، دستم را داخل آب میبرم هنوز کف دستم نشسته است و هنوز چیزی میگوید . گوش میکنم نمیشنوم . صدای بوسه میدهد حرفهایش ، صدای اعتماد میدهد نگاهش ، حس میکنم کسی را دوست دارد ، ماهی سالهاست کسی را دوست دارد و من چه بینهایت میخواهمش و آب و آفتاب و تکرار این زندگی و اینکه هربار چیزی میگویم و هربار کسی نمیفهمد و هربار اعتماد میکنم و هربار کسی میرود و اینبار شب هم رفته است ، مونس تنهاییهای یک نفر شب بوده است که دیگر نیست ، لحظههای فراموشی زخمها شب بوده است که دیگر نیست ، زندگی در تکرار یک روز مانده است ، مانده است ، مانده است ، شبهای کنارت در ذهنم مانده است ، جمله ی دوستت دارم بر زبانم جا مانده است ..
#مرجان_پورشریفی
@asheghanehaye_fatima
مریم : میخای بدونی کجا میرم؟
پرویز : بیشتر دوست دارم بمونی...
#دیالوگ
#ماهی_و_گربه
@asheghanehaye_fatima
پرویز : بیشتر دوست دارم بمونی...
#دیالوگ
#ماهی_و_گربه
@asheghanehaye_fatima
.
ماهی سياه گفت: «شما زيادی فکر میکنيد. همهاش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم، ترسمان به کلّی میريزد.»
از داستانِ #ماهی_سیاه_کوچولو
#صمد_بهرنگی
@asheghanehaye_fatima
ماهی سياه گفت: «شما زيادی فکر میکنيد. همهاش که نبايد فکر کرد. راه که بيفتيم، ترسمان به کلّی میريزد.»
از داستانِ #ماهی_سیاه_کوچولو
#صمد_بهرنگی
@asheghanehaye_fatima