@asheghanehaye_fatima
سخت نیست
اصلا سخت نیست از روی شانه ام تاب بخوری روی دستم
توی چشمهایم زل بزنی و بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!
سخت نیست
بگویم مگر حواس گذاشته ای؟
سخت نیست چنان ببوسمت که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش!
سخت نیست...
جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم!
بگویی کجا؟
بگویم قربان عطر تنت!!
سخت نیست من و تو این طور جان جمعه را بگیریم؛
قبل از اینکه بفهمد غصه رو چطور توی دلهایمان جا کند!
سخت نیست
فقط دستت را به من بده!
راستی...
من رفتم!
#حامد_نیازی
سخت نیست
اصلا سخت نیست از روی شانه ام تاب بخوری روی دستم
توی چشمهایم زل بزنی و بگویی حواست هست امروز جمعه است؟!
سخت نیست
بگویم مگر حواس گذاشته ای؟
سخت نیست چنان ببوسمت که جمعه در تقویم از خجالت سرخ شود گونه اش!
سخت نیست...
جمعه ها صدایت کنم و بگویم من رفتم!
بگویی کجا؟
بگویم قربان عطر تنت!!
سخت نیست من و تو این طور جان جمعه را بگیریم؛
قبل از اینکه بفهمد غصه رو چطور توی دلهایمان جا کند!
سخت نیست
فقط دستت را به من بده!
راستی...
من رفتم!
#حامد_نیازی
بغلم کن هنوز می ترسم
ترس هایم درنده ام بکنند
بغلم کن که مرده ام شاید
بوسه های تو زنده ام بکنند
#رویا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
ترس هایم درنده ام بکنند
بغلم کن که مرده ام شاید
بوسه های تو زنده ام بکنند
#رویا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
به تو فکر می کنم
و موهای تو در باد
و موهای تو در باد
به تو فکر می کنم.
و تنها حسرتم؛
فراموش کردن عينکم است
تا رج های گردنت را ببينم...
تا ذره های نگاهم؛
رج های گردنت را ببوسد،
نفس بکشد،
بنوشد…
#الیاس_علوی
به تو فکر می کنم
و موهای تو در باد
و موهای تو در باد
به تو فکر می کنم.
و تنها حسرتم؛
فراموش کردن عينکم است
تا رج های گردنت را ببينم...
تا ذره های نگاهم؛
رج های گردنت را ببوسد،
نفس بکشد،
بنوشد…
#الیاس_علوی
@asheghanenehaye_fatima
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻫﺮ ﭼﻤﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻮﻳﺖ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ
ﻫﺮ ﺗﺌﺎﺗﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻟﻤﻴﺪﻩ ای ...
#ﻧﺰﺍﺭ_ﻗﺒﺎﻧﯽ
#شاعر_سوریه🇸🇾
ﺗﺮﺟﻤﻪ #ﺭﺿﺎ_ﻋﺎﻣﺮﯼ
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ
ﮔﻔﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻫﺮ ﭼﻤﺪﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﻮ
ﻫﺮ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻮﻳﺖ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ
ﻫﺮ ﺗﺌﺎﺗﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ
ﺗﻮ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻛﻨﺎﺭﻱ ﻟﻤﻴﺪﻩ ای ...
#ﻧﺰﺍﺭ_ﻗﺒﺎﻧﯽ
#شاعر_سوریه🇸🇾
ﺗﺮﺟﻤﻪ #ﺭﺿﺎ_ﻋﺎﻣﺮﯼ
@asheghanehaye_fatima
[برشی از شعر "اتاق های پنهان"]
روزی ازروزها
چند اتاقی پنهانی می سازم
اتاقی برای عشق
اتاقی برای جنگ
اتاقی برای شعر نو
اتاقی برای باد بادک هایم
اتاقی برای پنهان کردن خود ازدیگران
اتاقی برای دور شدن از دخترانی که از من متنفرند ....
....
#لطیف_هلمت
#شاعر_عراقی🇮🇶
ترجمه: #مختار_شکری_پور
📮 #اشعار_ارسالی
[برشی از شعر "اتاق های پنهان"]
روزی ازروزها
چند اتاقی پنهانی می سازم
اتاقی برای عشق
اتاقی برای جنگ
اتاقی برای شعر نو
اتاقی برای باد بادک هایم
اتاقی برای پنهان کردن خود ازدیگران
اتاقی برای دور شدن از دخترانی که از من متنفرند ....
....
#لطیف_هلمت
#شاعر_عراقی🇮🇶
ترجمه: #مختار_شکری_پور
📮 #اشعار_ارسالی
@asheghanehaye_fatima
همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماند
آدم میرود اما ،
بخش مهمی از او جایی جا می ماند !
در اتاق کودکی
زیر درختانی
یا در چشمهای عابری ...
آدم نمیداند چه گم کرده است !
همیشه بخشی از او نیست ...
#چیستا_یثربی
همیشه بخشی از آدم جایی جا می ماند
آدم میرود اما ،
بخش مهمی از او جایی جا می ماند !
در اتاق کودکی
زیر درختانی
یا در چشمهای عابری ...
آدم نمیداند چه گم کرده است !
همیشه بخشی از او نیست ...
#چیستا_یثربی
مارا میگردند
میگویند همراه خودچه دارید؟
مافقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم
پنهان نمیكنیم
چمدانهای ما سنگین است،
اما فقط
رویاهایمان راباخود آوردهایم
#سید_علی_صالحی
میگویند همراه خودچه دارید؟
مافقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم
پنهان نمیكنیم
چمدانهای ما سنگین است،
اما فقط
رویاهایمان راباخود آوردهایم
#سید_علی_صالحی
به خاطر آوردن
شاید
آزار دهنده ترین شیوه ی
از یاد بردن است
و احتمالا
دوستانه ترین راه
برای تخفیف این عذاب
#اریش_فرید
#شاعر_اتریش 🇦🇹
ترجمه: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
شاید
آزار دهنده ترین شیوه ی
از یاد بردن است
و احتمالا
دوستانه ترین راه
برای تخفیف این عذاب
#اریش_فرید
#شاعر_اتریش 🇦🇹
ترجمه: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است:
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است:
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش...
#امیلی_دیکنسون
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است:
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است:
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد
کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش...
#امیلی_دیکنسون
@asheghanehaye_fatima
رخ به رخ
روزی از پس روزها
ای پروردگار زندگی ام
روبرویت رخ به رخ می ایستم
با دستهای تا شده
رخ به رخ روبرویت می ایستم
ای پروردگار زندگی ام
زیر سقف آسمان شگرفت در تنهایی و سکوت
با قلبی سر به زیر روبرویت رخ به رخ می ایستم
در این دنیای دشوارت که از رنج ها پرآشوب گشته
و با تقلا میان جماعت مضطرب
روبرویت رخ به رخ می ایستم
و وقتی کارم در این دنیا به اتمام برسد
ای شاه شاهان، تنها و گنگ
رخ به رخ پیش رویت می ایستم.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #کامبیز_منوچهریان
رخ به رخ
روزی از پس روزها
ای پروردگار زندگی ام
روبرویت رخ به رخ می ایستم
با دستهای تا شده
رخ به رخ روبرویت می ایستم
ای پروردگار زندگی ام
زیر سقف آسمان شگرفت در تنهایی و سکوت
با قلبی سر به زیر روبرویت رخ به رخ می ایستم
در این دنیای دشوارت که از رنج ها پرآشوب گشته
و با تقلا میان جماعت مضطرب
روبرویت رخ به رخ می ایستم
و وقتی کارم در این دنیا به اتمام برسد
ای شاه شاهان، تنها و گنگ
رخ به رخ پیش رویت می ایستم.
#رابیندرانات_تاگور
#شاعر_هندوستان🇮🇳
ترجمه: #کامبیز_منوچهریان
با عطر تو
در یک اتاق
تنها ماندهام
این عذاب را
نمیتوانی تصور کنی ...
#ایلهان_برک
#شاعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
در یک اتاق
تنها ماندهام
این عذاب را
نمیتوانی تصور کنی ...
#ایلهان_برک
#شاعر_ترکیه 🇹🇷
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
وفاداری یک زن
زمانی معلوم میشود
که مردش هیچ نداشته باشد
و وفاداری یک مرد
زمانی معلوم میشود
که همه چیز داشته باشد
#موریس_مترلینگ
وفاداری یک زن
زمانی معلوم میشود
که مردش هیچ نداشته باشد
و وفاداری یک مرد
زمانی معلوم میشود
که همه چیز داشته باشد
#موریس_مترلینگ
@asheghanehaye_fatima
ما چندتا دوست بودیم
یکی مون اون قدر لب پنجره نشست که سیگاری شد اون قدر سیگار کشید که مادرش بوی دود گرفت و اون آخر یه بار اشتباهی جای اینکه ته سیگارشو از پنجره پرت کنه بیرون ، خودشو پرت کرد ... یکی مون اونقدر منتظر وایساد که بلندش کردن گذاشتنش پشت ویترین یه مغازه و لباسهای نو تنش کردن و شد تنها مانکنی که بلده خواب ببینه ...
یکی مون اون قدر رگشو زد که حالا بدون خون راه میره ، بدون خون میخنده ، بدون خون عاشق میشه ...
یکی مون اون قدر کتاب خوند که کلمه ها سرریز شدن ازش، کف اتاقشو پوشوندن، جفت گیری کردن زیاد شدن و یه شب جای غذا خوردنش ... یکی مون اونقدر پولدار شد که زمان خرید ، زمین خرید ، زن خرید ، بچه خرید ، خدا خرید ...
یکی مون اونقدر پول نداشت که دستاشم یه روز ولش کردن رفتن که پاهاشم یه روز ولش کردن رفتن ...
یکی مون اونقدر عطسه کرد که فکرهاش و خواب هاش و خنده هاش بیرون پاشیدن ... یکی مون اونقدر گریه کرد که بچه شد و حالا همه لباس هاش براش بزرگن حالا همه جاده ها براش طولانی ان ...
یکی مون اونقدر کتک خورد که اگه بوسشم کنی کبود میشه ... یکی مون اونقدر مرد ، اونقدر همه جا مرد که فقط تو عکس دسته جمعی مون زنده ست ... یکی مون اونقدر عاشق تو شد که یادش رفت نیستی ، که یادش رفت مرده ، که یادش رفت ما یه روزی چندتا دوست بودیم ...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
ما چندتا دوست بودیم
یکی مون اون قدر لب پنجره نشست که سیگاری شد اون قدر سیگار کشید که مادرش بوی دود گرفت و اون آخر یه بار اشتباهی جای اینکه ته سیگارشو از پنجره پرت کنه بیرون ، خودشو پرت کرد ... یکی مون اونقدر منتظر وایساد که بلندش کردن گذاشتنش پشت ویترین یه مغازه و لباسهای نو تنش کردن و شد تنها مانکنی که بلده خواب ببینه ...
یکی مون اون قدر رگشو زد که حالا بدون خون راه میره ، بدون خون میخنده ، بدون خون عاشق میشه ...
یکی مون اون قدر کتاب خوند که کلمه ها سرریز شدن ازش، کف اتاقشو پوشوندن، جفت گیری کردن زیاد شدن و یه شب جای غذا خوردنش ... یکی مون اونقدر پولدار شد که زمان خرید ، زمین خرید ، زن خرید ، بچه خرید ، خدا خرید ...
یکی مون اونقدر پول نداشت که دستاشم یه روز ولش کردن رفتن که پاهاشم یه روز ولش کردن رفتن ...
یکی مون اونقدر عطسه کرد که فکرهاش و خواب هاش و خنده هاش بیرون پاشیدن ... یکی مون اونقدر گریه کرد که بچه شد و حالا همه لباس هاش براش بزرگن حالا همه جاده ها براش طولانی ان ...
یکی مون اونقدر کتک خورد که اگه بوسشم کنی کبود میشه ... یکی مون اونقدر مرد ، اونقدر همه جا مرد که فقط تو عکس دسته جمعی مون زنده ست ... یکی مون اونقدر عاشق تو شد که یادش رفت نیستی ، که یادش رفت مرده ، که یادش رفت ما یه روزی چندتا دوست بودیم ...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
پر میکشم از پنجرهی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
از خستگی روز ، همین خواب پر از راز
کافیست مرا ، ای همه خواستهها تو
دیشب من و تو بستهی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا ، هرچه صدا ، هرچه صدا تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شدهای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ وَ یا شعبدهبازان سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو
وقتی همهجا از غزل من سخنی هست
یعنی همهجا تو ، همهجا تو ، همهجا تو
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟
تا شرح دهم از همهی خلق چرا تو ؟
#محمدعلی_بهمنی
پر میکشم از پنجرهی خواب تو تا تو
هر شب من و دیدار در این پنجره با تو
از خستگی روز ، همین خواب پر از راز
کافیست مرا ، ای همه خواستهها تو
دیشب من و تو بستهی این خاک نبودیم
من یکسره آتش ، همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا ، هرچه صدا ، هرچه صدا تو
آزادگی و شیفتگی مرز ندارد
حتی شدهای از خودت آزاد و رها تو
یا مرگ وَ یا شعبدهبازان سیاست ؟
دیگر نه و هرگز نه ، که یا مرگ که یا تو
وقتی همهجا از غزل من سخنی هست
یعنی همهجا تو ، همهجا تو ، همهجا تو
پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من ؟
تا شرح دهم از همهی خلق چرا تو ؟
#محمدعلی_بهمنی
@asheghanehaye_fatima
.
.
Yarın Gece
Yarın gece gideceğim bu kentten
Bir ırmağa yolcuyum sular çekiyor beni
Yüreğimden başka taşıyacak yüküm yok
Sayılmazsa göğsümden düşen kuş ölüleri
Sözüm yok işte yüzüm işte akşam
Sesimde anıların sessizliği
İçimde acıyla yürüyorum yolları
Çoktandır yolumu ayırdığım bu kentten
Yorulsam da bir daha binmem o trenlere
Kimse karşılamasın istasyonlarda beni
Kuşsuz bir kent gizli uzayan saçlarımda
Aşktan ve anılardan bir avuç külüm şimdi
Ardımda usulca akan küçücük sular
Bir onlar uğurluyor varacağım ırmağa
Sözüm yok işte yüzüm işte akşam
Sesimde anıların sessizliği
Sonunda bir soru gibi kaldım yine kendimle
Kentin kırık aynasında eksildikçe düşlerim
Söyle benim ömrüm bu kente uğradı mı
Sahi ben hiç ömrümü kendime yaşadım mı
فردا شب
فرداشب از این شهر خواهم رفت
من راهیِ رودخانهیی هستم
و آبها مرا به جانبِ خود جذب میکنند
اگر پرندههای مُردهیی که از سینهام فرومیافتند
به شمار نیایند
در این سفر به جز قلبام
رهتوشهی دیگری به همراه ندارم
حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطرهها
در وجودم راهها را با درد پیش میروم
خیلی وقت است که راهام را از این شهر جدا کردهام
حتا اگر خسته شوم
بارِ دیگر در آن قطارها نخواهم نشست
کسی در ایستگاه به پیشوازِ من نیاید
در موهای سرم که به طورِ پنهانی رشد میکنند
شهری بیپرنده وجود دارد
و اکنون من از عشق و از خاطرهها
به سانِ یک مشت خاکسترم
در رودخانهیی که در آن زندگی میکنم
فقط جویهایی بس باریک
- که آرام در پشتِ سرم جاریاند -
مرا بدرقه میکنند
حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطرهها
در انتها مثل یک سؤال
باز با خودم تنها ماندهام:
همچنان که رؤیاهای من
در آیینهی شکستهی شهر نقصان مییابد
بگو که زندگیام آیا به این شهر نزدیک شده است؟
و به راستی آیا من اصلن با خودم زندگی کردهام؟
#هایدار_اِرگولن - تورکیه
ترجمه : ابوالفضل پاشا
.
.
Yarın Gece
Yarın gece gideceğim bu kentten
Bir ırmağa yolcuyum sular çekiyor beni
Yüreğimden başka taşıyacak yüküm yok
Sayılmazsa göğsümden düşen kuş ölüleri
Sözüm yok işte yüzüm işte akşam
Sesimde anıların sessizliği
İçimde acıyla yürüyorum yolları
Çoktandır yolumu ayırdığım bu kentten
Yorulsam da bir daha binmem o trenlere
Kimse karşılamasın istasyonlarda beni
Kuşsuz bir kent gizli uzayan saçlarımda
Aşktan ve anılardan bir avuç külüm şimdi
Ardımda usulca akan küçücük sular
Bir onlar uğurluyor varacağım ırmağa
Sözüm yok işte yüzüm işte akşam
Sesimde anıların sessizliği
Sonunda bir soru gibi kaldım yine kendimle
Kentin kırık aynasında eksildikçe düşlerim
Söyle benim ömrüm bu kente uğradı mı
Sahi ben hiç ömrümü kendime yaşadım mı
فردا شب
فرداشب از این شهر خواهم رفت
من راهیِ رودخانهیی هستم
و آبها مرا به جانبِ خود جذب میکنند
اگر پرندههای مُردهیی که از سینهام فرومیافتند
به شمار نیایند
در این سفر به جز قلبام
رهتوشهی دیگری به همراه ندارم
حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطرهها
در وجودم راهها را با درد پیش میروم
خیلی وقت است که راهام را از این شهر جدا کردهام
حتا اگر خسته شوم
بارِ دیگر در آن قطارها نخواهم نشست
کسی در ایستگاه به پیشوازِ من نیاید
در موهای سرم که به طورِ پنهانی رشد میکنند
شهری بیپرنده وجود دارد
و اکنون من از عشق و از خاطرهها
به سانِ یک مشت خاکسترم
در رودخانهیی که در آن زندگی میکنم
فقط جویهایی بس باریک
- که آرام در پشتِ سرم جاریاند -
مرا بدرقه میکنند
حرفی نمانده است
اینک من و
اینک غروب!
و در صدای من سکوتِ خاطرهها
در انتها مثل یک سؤال
باز با خودم تنها ماندهام:
همچنان که رؤیاهای من
در آیینهی شکستهی شهر نقصان مییابد
بگو که زندگیام آیا به این شهر نزدیک شده است؟
و به راستی آیا من اصلن با خودم زندگی کردهام؟
#هایدار_اِرگولن - تورکیه
ترجمه : ابوالفضل پاشا