عاشقانه های فاطیما
809 subscribers
21.2K photos
6.47K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



به نوبرانه ی لب در اوان فروردین
به چشم بی پدرت این ستمگر بی دین

به زنده رود سرازیر از شیار تنت
به اصفهان پر از نقش زیر پیرهنت

به دست های لطیفت که منبع رویاست
و مرتع و وطن و خاستگاه آهوهاست

به آن قبیله ی کولی که در تنت مخفی ست
به چتر صورتی ات که , نماد هم سقفی ست

به گازهای غلیظی که از لبت دادی
و ناگهان به دلم اتفاق افتادی

به انفجار بزرگی که در سرم بودی
و کشف تازه ای از بعد دیگرم بودی

به کشف کشور بکری میان بازوهات
و یک سپاه مسلح به تیغ ابروهات

به حمله های شبانه به سمت احساسم
و جنگ کردن و فتح نقاط حساسم

"هویج" وسوسه ات با "چماق"اخلاقت
هزار بار بریدن......و نقطه از سر خط

به رد قرمز ماتیک روی ته سیگار
به کافه ای که تو را زار می زند هر بار

به قبض و بسط مداوم میان خاطره ها
به پرسشی که ندادی جواب اینکه چرا....؟

به زور این همه اغواگری , به نامردی
خلاصه اینکه مرا خوب عاشقت کردی!!


#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima


#چارپاره

این یک بلیط یکطرفه سمت ناکجاست
این یک سفر به شهر تو از پشت پنجره ست
این قتل عام داشته هایم بدون توست
این گور دسته جمعی یک عمر خاطره ست

با او نشسته ای و سرت گرم بوسه است
با آدمی که مثل من از تو خدا نساخت
حالا تویی برابر یک اتفاق لُخت
با آدمی که جنس تو را خوب می شناخت

مثل کسی که بال در آورده و رهاست
می خواستم که پر بکشم در هوای تو
نگذاشتی و حسرت آن تا ابد به جاست
خالی ترین گزینه ی خالی ست جای تو

ایمان پرصلابت این بی خدا شدی
وقتی که هر چه جز تو و جز تو دروغ بود
من مانده ام تو چند نفر بوده ای عزیز
حتا پس از تو نیز اتاقم شلوغ بود

دستم نمی رسد به مسیحای پیکرت
"حی علی البغل!"و دو دستم نمی رسد
پایم نمی کشد که بخوانم نماز را
"قد قامت العسل!"و دو دستم نمی رسد

دیگر "دیازپام" به من کارساز نیست
اعصاب من مشوش و ناکوک و خط خطی ست
همواره یک دریغ بزرگی به شعر من
همواره درد قسمت این مرد پاپتی ست

با او که مست می کنی از دست می روم
خون من است ریخته توی شرابتان
آقای گرگ! خانم آهو ! یواش تر
لعنت به قژ قژ فنر تختخوابتان


#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima




سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!

 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima




تمامِ دار و ندارِ کسی که خواهد رفت
کسی که باورش این بود که , نباید رفت
کسی که د رهمه عمرش بد آمد و بد رفت
به غربتی که تهِ رفتن است بسپارید

سکون و رخوت رگ های بسته ی مغزم
گلادیاتورِ مغلوب و خسته ی مغزم
سپاه زخمی و از هم گسسته ی مغزم
به مرده ای که درونِ من است بسپارید

شمالِ خانه ی من را که سرد و بارانی ست
و سقف مشترکم با کسی که دیگر نیست
کلید جمجمه ام را که سفت و سیمانی ست
به مغز من که اسیر تن است بسپارید

صدای جیغِ من از بیت بیتِ هر غزلم
و هق هقِ زنِ شعرم که مُرد در بغلم
مکا شفات قریب الوقوع و محتملم
به هر زنی که عمیقا زن است بسپارید

عبور هر شبه ام از مسیرِ رفتن او
و بو کشیدنِ گل های سرخ دامن او
شبِ سیاه من و چشم های روشن او
به شهر من که پر از آهن است بسپارید

خراشِ زنجره ها روی خط اعصاب و
و بوی گند "جوانمردهای قصاب" و
بزاق سمیّ خفاش های خوش خواب و
به کشورم که پر از "بتمن" است بسپارید

تنِ کبود شده , از عبورِ آدم ها
و دربدر شدن از خود به زورِ آدم ها
شباهتم به لجن در حضور آدم ها
به دوستی , که خودِ دشمن است بسپارید

صدای سوت قطاری که خواب جنگل را
یکایک کلمات رکیک جدول را
هراسناکیِ بودن, شبیهِ انگل را
هزار زخمِ عفونی , هزار تاول را
شقیقه ای که نمی ترسد از مسلسل را
حواس پرتیِ این مردِ ول معطل را
به کودکی که شبیهِ من است بسپارید
وبی تاسف از این (شمع مرده یاد آر)ید


#بنیامین_پور_حسن
@asheghanehaye_fatima


گیلاس اول

در سالگرد آخرین دیدارمان هستیم
ساعت به وقتِ این خیابان, ساعت عشق است
آیا تو هم اندازه ی من معتقد هستی؟
من معتقد هستم که دیگر نوبتِ عشق است


گیلاس های پیاپی بعدی

بیرونِ خانه باد می آمد , تو سردت بود
جز من , جهانی توی ذهنِ دوره گردت بود
بیرونِ خانه پارس می کردند آدم ها
من داشتم می ساختم بسیار , با کم ها
شب توی کوچه جان گرفت و من نترسیدم
از شش جهت باران گرفت و من نترسیدم
من در تو پنهان کرده بودم ترس هایم را
پس داده بودم پیش چشمت درس هایم را
حیف از تو که با من صبور و سخت , سر کردی
ممنونم از اینکه مرا آوارتر کردی
سنگینی آوارِ خود بر روی دوشم بود
سرمایه ام شش دانگ ذهنِ ژنده پوشم بود
من یاس تو بودم , و تو یک آرزو در من
بعد از تو من بودم , و شوق خودکشی کردن
ژیلت به ژیلت تا رگِ گردن جلو رفتم
آن قدر پنهان کردمت تا اینکه لو رفتم
آن قدر پنهان کردمت تا خسته ات کردم
در هر دو مشتم پوچ بود و پوچ آوردم
یک خاطره بودم که تا حالا نفهمیدی
یک "ماضی مطلق" که "حال"ش را نفهمیدی
هر "آمدن" آغازِ صرفِ فعل "رفتن" بود
تکلیفِ من از اولین سیگار روشن بود
تو , رفته ای...اما من اینجا...پشت این میزم
پشتِ سرت با چشم هایم آب می ریزم


گیلاس آخر

اینجا کماکان باد می آید...هوا ابری ست
اینجا بدون تو , اتاق اندازه ی قبری ست
ساعت به وقتِ ناشکیبایی و بی صبری ست
در سالگردِ آخرین دیدارمان هستیم
این اتفاقی نیست...نه!... این اتفاقی نیست

#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima



شبی هم نوبت من می‌رسد،اینسان نمی‌ماند
که دیگر ماه من در ابرها پنهان نمی‌ماند

مرا باخود به شهر آورده‌ای اما نمی‌دانی
درخت سرو کوهی، زنده در گلدان نمی‌ماند

تو با زیبایی‌ات خوش بودی و من باغزلهایم
که این می‌ماند اما شک ندارم آن نمی ماند

که هر پاییز غیر از برگ‌ها در زیر پای من
صدایی در حیاط کوچکِ زندان نمی‌ماند

بسا تا از شکوه ناصرالدین‌شاه و دربارش
به جز عکسی به روی شیشه‌ی قلیان #نمی‌ماند


#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanegaye_fatima



سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که، تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم!!

 #بنیامین_پورحسن  
@asheghanehaye_fatima




اتفاق بزرگ زندگی ام ! کی می افتی میان آغوشم؟

من که عمری نخورده مست توام ،کی تو را جرعه جرعه می نوشم؟


کی قرار است آنکه می خواهم ، ته فنجان فال من باشی؟

یا که اصلا بگو چگونه؟ کجا؟ کی قرار است مال من باشی؟




#بنیامین_حسن_پور
#عزیز_روزهام🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من مانده ام و خاطــره ی مبهم تـو
جز رنــج، نصیبم نشد از عــالم تــو

سخت است که زندگی کنم وقتی که
تــو با دگـران باشی و مـن با غــم تو


#بنیامین

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




گرفتم عمر را در شیشه ی ساعت نگه دارم!
تو را در عکس می شد کاش از حرکت نگه دارم!

زلیخا را بگو فهمیده ام دیگر نمی ارزد
که من این عشق را یک عمر با تهمت نگه دارم

تو نیشابور نه، شیراز نه، آن کشوری هستی
که می کوشم تنش را دور از غارت نگه دارم

که می کوشم پس از هر بوسه ای، عطر دهانش را
شبیه نامه ای سربسته در پاکت نگه دارم

شراب خانگی! این روزها باید که نامت را
به مستی در دهان خویش با وحشت نگه دارم ...


#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanehaye_fatima



نه قراری برای ملاقات
نه حرفی برای گفتن
نه ذوقی برای خواندنِ کتابی،
من را چه شده بود؟
گوشه ی سرد اتاق زل زده بودم به این احوال سوت وکور
آهنگی که مدام تکرار میشد
صدای عقربه های ساعتی که گذر بی شوق زندگی را نشانم میداد
بشقاب غذایی که دست نخورده باقی مانده بود تا دانه های برنج را با سلیقه در بالکن بچینم
تا شاید پرندگان رهگذر را دعوت کنم به صرف تنهایی ام!
از سر بی حوصلگی سراغ کمد وسیله های قدیمی رفتم
نمی دانم،شاید لا به لای این اجناسِ خاک خورده به دنبال حوصله ی گم شده ام می گشتم
به دنبال روز هایی که به هر بهانه ای لب هایم کِش می آمد و لبخندی شورانگیز نظم پوست صورتم را بر هم میریخت.
هر کدام از این اجناس خاک خورده حامل تکه ای از من بود
حامل خاطره ای که در روزهای بی بازگشت جا مانده بود
چشمم خورد به یک گوشیِ تلفن همراه قدیمی که نمی دانم چه وقت اینجا رهایش کرده بودم.
گوشی را دستم گرفتم و نشستم کف زمین و روشن اش کردم
به رسم عادت همان روزها با تپش قلب و دست هایی عرق کرده یکراست رفتم سراغ پوشه ی پیام ها تا شاید حرفی یا جمله ی دلم را به لرزه بیاندازد
چشمانم را بستم و یکی از پیام ها را بازکردم
بعد از صدا زدن اسمم و چند کلمه قربان صدقه
نوشته بودی
"سرکلاس بند نمیشوم
مدام از پنجره بیرون را نگاه میکنم
آسمان ابری ست و باد میوزد، بوی باران دارد این هوا،
نشسته ایم به نوشتن و استاد مدام تکرار میکند با دلتان بنویسید
من اما دلم پیشِ تو مانده،
چتر نیاری با خودت،بارانی بپوش،عطر همیشگی ات را بزن و کفشی مناسب که پاهایت خسته نشود،میخواهم بی توجه به زمان قدم بزنیم،راستی شاخه گلِ آبی رنگ من فراموش نشود،اواسط خیابان ولیعصر، سر کوچه ی دلبر منتظرت هستم دلبر"
نمیدانم چه شد
بعد از خواندن پیامی که از تاریخ ارسالش سه سال و چند ماه میگذشت
وسط تابستانی گرم، بارانی پوشیدم و با همان سرو وضعی که خواسته بودی زدم به خیابان.
مردم طوری نگاهم میکردند که انگار دوکوچه بالاتر هوا ابری و طوفانی و سرد است امامن فقط بوی پاییز را شنیده بودم.
رسیدم سرِ همان کوچه ی همیشگی
ساعت ها نشستم به انتظارآمدن ات،
راستش با آن قول و قرارهایی که داشتیم اصلن هیچ وقت باور نمیکردم اینگونه فراموش شوی
اما فراموش شده بودیم
چشمانم را بستم تا خنده ات رایادم بیاید
چشمانم را بستم
چشمانت یادم آمد
شاخه گل از دستم افتاد
نمیتوانستم بروم
گفته بودی که منتظرم هستی
در یکی از پیام های آن گوشی لعنتی گفته بودی که منتظرت هستم
اما نیامدی
مانده بودم زیرِ بارانی که نمی بارید
بادی که نمیوزید



#ناشناس
#شما_فرستادید
#بنیامین
@asheghanehaye_fatima




با همین شعر می‌توان گم کرد
پا به پایت هراس فردا را
پرت کرد از فراز ابروهات
"شیش دانگ" حواس فردا را

در همین شعر می‌توان طی کرد
کل این راه را، و باز دوید
در کنارم بخواب دختر جان!
در همین شعر می‌شود خوابید!

گونه هایت، لبت، و دستانت
-دست و دلباز‌های اندامت-
حسرت دست‌های این مرد است
مردِ محلول در تهِ جامت

توی چشمت عصاره‌ی ماه است
-عسل کوه‌های "کردستان"-
روی خوابم بپاش چشمت را
و مرا سمت ماه برگردان!

و مرا سمت ماه برگردان
تا پلنگانه‌های شب تا صبح
تا تهِ سوختن در آغوشت
از حریق تنِ تو تب تا صبح

از حریق تنِ تو تب تا صبح
تا طلوع نجیب چشمانت
دست آخر مرا ببر با خود
تا غروب غریب "تهران"ات

تو به کابوس من نمی‌آیی
عطر افسونگری که قبل از خواب
ریشه‌هایت به آب وابسته‌ست
گل نیلوفری که در مرداب

بانی این بنای ویرانی!
روح مستور در تجسدّ جان
اولین "عشق سالهای وبا" *
آخرین بازمانده‌ی انسان!

خواب دیدم که می‌دوی با من
آهوانه میان "آهو دشت"
باز هم تیتر می زند "کیهان" :
ایها الناس! فتنه‌گر برگشت!

ایها الناس! می روم با او
سمت آغوشِ آبی دریا
"به تماشای آب های سپید" **
به تماشای کوچ دُرناها!




#بنیامین_پورحسن
@asheghanehaye_fatima




کمی باسرمه زیباکن دوچشمِ نکته بینت را
مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را

صدای نبض دستان تو دراین شهر می پیچد
اگر لختی نبندی دکمه های آستینت را

مرا هربار می سوزانی و هربار می خواهی
که بگذاری به روی آتشِ من ذره بینت را

تو آن تردیدِ باقی مانده در شاهان قاجاری
که با خونِ امیران رنگ کردی باغ فینت را

بگو ای مرگ، ای ترسای پیرِ پیرهن چرکین
بیاویزم کجای این شب٬آخر پوستینت را ؟!




#بنیامین_دیلم_کتولی
@asheghanehaye_fatima



سر روی بالش می گذارم [جای تو خالی ست]
عطرت تمام خاطراتم را قرق کرده
دستم به دور گردنت در عکس خشکیده
بد جور مرد قصه ات امشب کم آورده

“بدجور” یعنی اینکه دیگر دست ها بالا
“بدجور” یعنی اینکه دیگر آخر بازی ست
“بدجور” بخش عمده ای از ذهن من هستی
این با تمام آنچه کردی در تناقض نیست

از آنچه که هستم همیشه بیشتر بودم
سنگینی کم بودنت بر شانه هایم بود
نصف دلت با من نبود و نیم دیگر نیز
نصف النهار مبدا ویرانه هایم بود

از هفته هایی که , تو را تقویم کم دارد
داغ عمیق عصرهای جمعه را دارم
تا من بجنبم صف کشیدند و تو را بردند
نگذاشتی پشت درت زنبیل بگذارم

حالا که ماندم خوب می فهمم چرا رفتی
رفتن اگر خوب است پس من بی جهت بودم
من اتفاقی اشتباهی توی تقدیرت….
باشد!! تو همواره درست و من غلط بودم!!

سر روی بالش می گذارم -عطر تو دارد-
می گریم و از فرط استیصال می خندم
از بین مردانی که عمری عاشقت هستند
ویران ترینش را برایت آرزومندم !!


 #بنیامین_پورحسن  
Ghahveh
Benyamin Bahadori
‏اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
کافه‌ها به چه کار می‌آیند؟

#نزار_قبانی

قهوه
#بنیامین_بهادری

@asheghanehaye_fatima
مهری که زدند بر لبانم سرخ است

دست و قلم و روح و روانم سرخ است


رازی به بزرگای تو در دل دارم

رازی که از آن لحن بیانم سرخ است


خون غزلی که می جهی بر کاغذ

از خواندن تو ذهن و زبانم سرخ است


بی تو همه ی فاصله ها زنجیرند

سلول به سلول جهانم سرخ است


تو زاده شدی تا که بهارم باشی

تو زاده شدی تا...که خزانم سرخ است...


با آمدن تو مثنوی رنگ گرفت

ارکان جهان مینوی رنگ گرفت


با آمدن تو مثنوی عاشق شد

مشهورترین وزن غزل , "هق هق " شد


ای بره ترین آدمِ یک عالم گرگ!

ممنون توام که بی دریغی و بزرگ


ای نشئه ی بالفطره و مادرزادی

ممنون توام که اتفاق افتادی


دنبال خودم در پی تو می گردم

باید به جهانی که تویی برگردم !


باید به غم انگیزترین رویایت

باید به لبِ مرز ترین دنیایت...


همزخمی و همزبانی ات را عشق است

ته لهجه ی آن جهانی ات را عشق است


من بغض شدم  ,گریه شدم , زار شدم

تا بیت به بیت در تو تکرار شدم


"من" را به طریقی به "تو" مربوط بکن

من شمع تولدم مرا فوت بکن


پشت سرِ ما پنجره ها حرف زدند

اینجا همه ی پنجره ها نامردند


اکنون که به اندازه ی هم تنهاییم

محکوم به اتراق در این دنیاییم


بگذار که عشق تو به دادم برسد

بگذار "فرشته" هم به "آدم" برسد


بگذار شهید اولت من باشم

بگذار به اندازه ی تو زن باشم


بگذار که در مدار تو رقص کنم

بگذار که دور تو بگردم که تو را...


از سنگ ترین فاصله ها می گذرم

من راهی آخرین نبردم که تو را....


با اینکه بهارت به خزانم نرسید

بیچاره ترین حالت زردم که تو را...


شرمنده از اینکه خیسِ این ابیاتی

من بیست و دو بیت گریه کردم که تو را....



#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
تو از کجای جهانم مرا صدا کردی؟
که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای!
چه کار خوب , برای که , در کجا کردم ؟
که بین این همه بدبخت مال من شده ای !

○○○○○○

[که بین این همه بدبخت مال من شده ای ...?!!!]
اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست
ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم
خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست !

○○○○○

شمال خاطره هایم , و شرق امیدم
جنوب خواهش من , مغرب بهار آور
جهات اربعه ام باش , ای عسل بانو !
جهات اربعه ام باش , ای غزل دختر !
○○○○○

بگیر دست خودت سرنوشت نحسم را
مرا از این منِ بدبخت , خوب خالی کن
مرا بگیر و ببند و مرا بریز و بپاش
مرا به آنچه که هستم دوباره حالی کن!

○○○○○

نبودنت به گواه هواشناسی شهر
شروع بارش بی وقفه ی مسلسل هاست
و حکم تیر , برای کسی که نذرت شد
ولی به طرز عجیبی هنوز هم تنهاست !


#بنیامین_پورحسن
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
چنان دل‌بسته‌ام کردی
که با چشم خودم دیدم
خودم می‌رفتم اما
سایه‌ام با من نمی‌آمد

#بنیامین_دیلم

@asheghanehaye_fatima