وقتی عشق به پایان میرسد
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد.
#محمود_درویش
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
بدان که عشق نبوده است
عشق را باید زندگی کرد
نه آنکه به یاد آورد.
#محمود_درویش
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
از کلاهت برای ما سرزمینی بیرون بیاور
برای ما مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور
و دوستانی که مهاجرت نکنند.
خانههایی را بیرون بیاور
که جنگ نشانیشان را نمیداند
ای جادوگر به ستوه آمدهایم از خرگوشها!
■شاعر: #کاتیا_راسم [ عراق ]
■برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
برای ما مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور
و دوستانی که مهاجرت نکنند.
خانههایی را بیرون بیاور
که جنگ نشانیشان را نمیداند
ای جادوگر به ستوه آمدهایم از خرگوشها!
■شاعر: #کاتیا_راسم [ عراق ]
■برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
تو آن زنی نیستی که با گذر ساعتها و روزها بسنجمَش
تو بانویِ ساخته شده از میوهیِ شعری...
دلبرم
ای زنِ شعرهایِ نخستینم
دست راستت را بده که در آن پنهان شوم
دست چپت را بده که چونان وطن
در آن سکنی گزینم...
برشی از شعر #نزار_قبانی
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
تو بانویِ ساخته شده از میوهیِ شعری...
دلبرم
ای زنِ شعرهایِ نخستینم
دست راستت را بده که در آن پنهان شوم
دست چپت را بده که چونان وطن
در آن سکنی گزینم...
برشی از شعر #نزار_قبانی
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
مینویسم...
تا منفجر کنم اشیاء را،
چرا که نوشتن انفجار است
مینویسم...
تا پیروز شود نور بر تاریکیِ شب
چرا که شعر رستگاریست
مینویسم...
تا مرا بخوانند خوشههای گندم و درختان
تا مرا بفهمند گل و ستاره، گنجشک و
گربه، گوش ماهیها و صدفها و ماهیان...
مینویسم...
تا جهان را نجات دهم از دندانهای هولاکو،
از فرمان چریکیها
و از دیوانگیِ فرماندهی شبه نطامیان
مینویسم...
تا زنان را نجات دهم از تن پوشِ دیکتاتوران،
از شهرهای مردگان،
از چند همسری،
از روزمرگی،
از سرما و کولاک و روزهای بی زیر و بم
مینویسم...
تا واژه را نجات دهم از بازجویی دادگاه
از بوکشیِ سگان
از تیغِ سانسور
مینویسم...
تا دلبرم را نجات دهم
از شهرهای بی شعر، بی عشق
از ناکامی و افسردگی
مینویسم...
تا او را به پیامآور
به تندیس
به ابر بدل کنم
هیج چیز ما را از مرگ در امان نخواهد گذاشت
جز زن، و نوشتن...
#نزار_قباني
ترجمه: #سعید_هلیچی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تا منفجر کنم اشیاء را،
چرا که نوشتن انفجار است
مینویسم...
تا پیروز شود نور بر تاریکیِ شب
چرا که شعر رستگاریست
مینویسم...
تا مرا بخوانند خوشههای گندم و درختان
تا مرا بفهمند گل و ستاره، گنجشک و
گربه، گوش ماهیها و صدفها و ماهیان...
مینویسم...
تا جهان را نجات دهم از دندانهای هولاکو،
از فرمان چریکیها
و از دیوانگیِ فرماندهی شبه نطامیان
مینویسم...
تا زنان را نجات دهم از تن پوشِ دیکتاتوران،
از شهرهای مردگان،
از چند همسری،
از روزمرگی،
از سرما و کولاک و روزهای بی زیر و بم
مینویسم...
تا واژه را نجات دهم از بازجویی دادگاه
از بوکشیِ سگان
از تیغِ سانسور
مینویسم...
تا دلبرم را نجات دهم
از شهرهای بی شعر، بی عشق
از ناکامی و افسردگی
مینویسم...
تا او را به پیامآور
به تندیس
به ابر بدل کنم
هیج چیز ما را از مرگ در امان نخواهد گذاشت
جز زن، و نوشتن...
#نزار_قباني
ترجمه: #سعید_هلیچی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هادئٌ مثل جرحٍ قديم...
همچون زخمی کهنه
آرامِ آرامم ....!
#احمد_صباح
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
همچون زخمی کهنه
آرامِ آرامم ....!
#احمد_صباح
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
وتبقينَ سرًا وعُشّا صغيرًا
إذا ما تعبت أعود إليه
و خواهی ماند
بهسان راز
و بهسان آشیانهای کوچک
که در رنجوری و درماندگی
به سوی او باز میگردم....!
#فاروق_جويدة
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
إذا ما تعبت أعود إليه
و خواهی ماند
بهسان راز
و بهسان آشیانهای کوچک
که در رنجوری و درماندگی
به سوی او باز میگردم....!
#فاروق_جويدة
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
آه
من يوقف في رأسي الطواحين
ومن ينزع من قلبي السكاكين
ومن يقتل أطفالي المساكين
لئلا يكبروا في الشقق المفروشة الحمراء خدّامين
من يقتل أطفالي المساكين
لكيلا يصبحوا في الغد شحاذين
يستجدون أصحاب الدكاكين وأبواب المرابين
يبيعون لسيارات أصحاب الملايين الرياحين
وفي المترو يبيعون الدبابيس وياسين
وينسلون في الليل
يبيعون الجعارين لأفواج الغزاة السائحين...
آه...
چه کسی آسیابها را در سرم متوقف خواهد کرد؟
و چه کسی دشنهها را از قلبم بیرون خواهد کشید؟
و چه کسی کودکان بینوایِ مرا به قتل میرساند؟
که مبادا فردا روزی در آپارتمانهای مبلهی سرخرنگ خدمتکار شوند
چه کسی کودکان بینوایِ مرا به قتل میرساند
که مبادا فردا روزی، متکدیانه
به سوی دکانداران و رباخواران دست دراز کنند،
که مبادا به خودروسوارهایِ میلیونر عطر،
در مترو گل و گیره
و شب هنگام
مخفیانه میراثِ وطن را به
غارتگرانِ گردشگر بفروشند...
#أمل_دنقل
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
من يوقف في رأسي الطواحين
ومن ينزع من قلبي السكاكين
ومن يقتل أطفالي المساكين
لئلا يكبروا في الشقق المفروشة الحمراء خدّامين
من يقتل أطفالي المساكين
لكيلا يصبحوا في الغد شحاذين
يستجدون أصحاب الدكاكين وأبواب المرابين
يبيعون لسيارات أصحاب الملايين الرياحين
وفي المترو يبيعون الدبابيس وياسين
وينسلون في الليل
يبيعون الجعارين لأفواج الغزاة السائحين...
آه...
چه کسی آسیابها را در سرم متوقف خواهد کرد؟
و چه کسی دشنهها را از قلبم بیرون خواهد کشید؟
و چه کسی کودکان بینوایِ مرا به قتل میرساند؟
که مبادا فردا روزی در آپارتمانهای مبلهی سرخرنگ خدمتکار شوند
چه کسی کودکان بینوایِ مرا به قتل میرساند
که مبادا فردا روزی، متکدیانه
به سوی دکانداران و رباخواران دست دراز کنند،
که مبادا به خودروسوارهایِ میلیونر عطر،
در مترو گل و گیره
و شب هنگام
مخفیانه میراثِ وطن را به
غارتگرانِ گردشگر بفروشند...
#أمل_دنقل
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima