.
.
عشقت
اگر باران
اینک در زیر آن ایستادهام
اگر آتش
درون آن نشستهام
شعر من میگوید:
در تداوم آتش و باران
جاودانهام ...
#شیرکو_بیکس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
عشقت
اگر باران
اینک در زیر آن ایستادهام
اگر آتش
درون آن نشستهام
شعر من میگوید:
در تداوم آتش و باران
جاودانهام ...
#شیرکو_بیکس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
ای پری خوبم
بار دیگر تو را کجا بازیابم
تا مرا قطرە قطرە بر تن خود بپاشی
تا مرا چنان چون کرمکی شب تاب
بر سفیدای برف روشنای مهتابیِ
پستانهایت بیاویزی.
تو را کجا بازیابم
تا یک لحظه در صدایت بە خواب روم
تا یک لحظە در بوسەات
با بالهای آتش گرفتە ققنوس لبهایم
خاکستر استخوانهای این لحظەام را شعلەور کنم
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
ای پری خوبم
بار دیگر تو را کجا بازیابم
تا مرا قطرە قطرە بر تن خود بپاشی
تا مرا چنان چون کرمکی شب تاب
بر سفیدای برف روشنای مهتابیِ
پستانهایت بیاویزی.
تو را کجا بازیابم
تا یک لحظه در صدایت بە خواب روم
تا یک لحظە در بوسەات
با بالهای آتش گرفتە ققنوس لبهایم
خاکستر استخوانهای این لحظەام را شعلەور کنم
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
.
"عشقت"
اگر ﺑاࢪان
اﻳنڬ دࢪ زیࢪ آن اﻳﺳﺗاده ام
اگࢪ آﺗش
دࢪون آن نشـﺳتـہ ام
شعـࢪ من مےگوﻳد:
دࢪ ﺗداوم آﺗش و ﺑاࢪان
جاودانـہ ام
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
"عشقت"
اگر ﺑاࢪان
اﻳنڬ دࢪ زیࢪ آن اﻳﺳﺗاده ام
اگࢪ آﺗش
دࢪون آن نشـﺳتـہ ام
شعـࢪ من مےگوﻳد:
دࢪ ﺗداوم آﺗش و ﺑاࢪان
جاودانـہ ام
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر از شعرهایم
گل را جدا کنید،
از چهار فصل
یک فصلام میمیرد!
اگر یار را از آن جدا کنی
دو فصلام میمیرد!
اگر نان را از آن جدا کنی
سه فصلام میمیرد!
اگر آزادی را از آن جدا کنی
سالِ من میمیرد
و من نیز!
■شعری از #شیرکو_بیکس با صدای #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
گل را جدا کنید،
از چهار فصل
یک فصلام میمیرد!
اگر یار را از آن جدا کنی
دو فصلام میمیرد!
اگر نان را از آن جدا کنی
سه فصلام میمیرد!
اگر آزادی را از آن جدا کنی
سالِ من میمیرد
و من نیز!
■شعری از #شیرکو_بیکس با صدای #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
.
تمامِ این تابستان را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد
که وقتی پاییز رسید
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را برایت بنویسم...
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
تمامِ این تابستان را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد
که وقتی پاییز رسید
طولانیترین قصیدهی عاشقانه را برایت بنویسم...
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
Breath
nanebo
روشنایی را که فرا بخوانی
آفتاب نزد تو می آید
با کتابی خوانا به یادگار
موج را که فرا بخوانی
دریا نزد تو می آید
با رودخانه ای بی پایان برای تو
و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آینده نزدِ تو می آید
و خوشبختی بی خللِ خاک را
به تو خواهد بخشید.
#شیرکو_بیکس
Breath
Nanebo
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
آفتاب نزد تو می آید
با کتابی خوانا به یادگار
موج را که فرا بخوانی
دریا نزد تو می آید
با رودخانه ای بی پایان برای تو
و عشق به آدمی را که فرا بخوانی
آینده نزدِ تو می آید
و خوشبختی بی خللِ خاک را
به تو خواهد بخشید.
#شیرکو_بیکس
Breath
Nanebo
...🚶♂...
@asheghanehaye_fatima
به باد میمانی
شعله نکشیده
خاموشم میکنی
به باد میمانی
زبانه کشیده
گر میگیرم از وزیدنت.
#شیرکو_بیکس
برگردان: #آرش_سنجابی
@asheghanehaye_fatima
شعله نکشیده
خاموشم میکنی
به باد میمانی
زبانه کشیده
گر میگیرم از وزیدنت.
#شیرکو_بیکس
برگردان: #آرش_سنجابی
@asheghanehaye_fatima
تمامِ این پاییز را
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد،
که وقتی زمستان رسید،
طولانیترین قصیدهٔ عاشـقانه را
برایت بنویسم!
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
صرف گردآوری کلمه خواهم کرد،
که وقتی زمستان رسید،
طولانیترین قصیدهٔ عاشـقانه را
برایت بنویسم!
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
خوب می دانم که ما
ما، من و تو
هرگز سهم هم نخواهیم شد
گرچه دوشادوش هم رهسپار می شویم
چونان ریل هایی
که هرگز به یکدیگر نمی رسند.
دریغا که اگر بخواهیم
اندکی سوی هم آییم
واگن دل هایمان واژگونه خواهد شد
و آنگاه خواهی دید
چه نامه های عاشقانه ای
چه شیشه های عطر و
چه میعادگاه هایی که ویران می شود.
خواهی دید چه بوسه های خیس از بارانی جان خواهد داد.
خواهی دید
که در واژگونی این واگن های سرکش
چه بر سر هر دوی مان می آید.
خواهی دید.
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
ما، من و تو
هرگز سهم هم نخواهیم شد
گرچه دوشادوش هم رهسپار می شویم
چونان ریل هایی
که هرگز به یکدیگر نمی رسند.
دریغا که اگر بخواهیم
اندکی سوی هم آییم
واگن دل هایمان واژگونه خواهد شد
و آنگاه خواهی دید
چه نامه های عاشقانه ای
چه شیشه های عطر و
چه میعادگاه هایی که ویران می شود.
خواهی دید چه بوسه های خیس از بارانی جان خواهد داد.
خواهی دید
که در واژگونی این واگن های سرکش
چه بر سر هر دوی مان می آید.
خواهی دید.
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
عشقت اگر باران
اینک در زیر آن ایستادهام
اگر آتش
درون آن نشستهام
شعر من میگوید
در تداوم آتش و باران جاودانهام...
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
اینک در زیر آن ایستادهام
اگر آتش
درون آن نشستهام
شعر من میگوید
در تداوم آتش و باران جاودانهام...
#شیرکو_بیکس
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یەکترمان بینیەوە
بەڵام کەی؟!
ئەو وەختەی بەفرانبار لە قژتا و
زەردەپەڕ لە ڕووما و
پاییزێ لە لەشتا و
ئەنگۆرە لە چاوما
هاتبوون
یەکترمان بینیەوە
بەڵام ئاخ
هەر گوێمان بمایە و
یەکترمان نەدیبا!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکدیگر را دوباره دیدیم
اما کی؟!
وقتی که زمستانی در گیسوانت و
غروبی در چهرەام و
خزانی در جسمت و
غروبی در چشمانم
آشیان کـرده بودند!!
یکدیگر را دوباره دیدیم
ولی ای کاش
تنها صدای هم را میشنیدیم و
سیمای هم را نمیدیدیم...!
#شیرکو_بیکس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بەڵام کەی؟!
ئەو وەختەی بەفرانبار لە قژتا و
زەردەپەڕ لە ڕووما و
پاییزێ لە لەشتا و
ئەنگۆرە لە چاوما
هاتبوون
یەکترمان بینیەوە
بەڵام ئاخ
هەر گوێمان بمایە و
یەکترمان نەدیبا!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکدیگر را دوباره دیدیم
اما کی؟!
وقتی که زمستانی در گیسوانت و
غروبی در چهرەام و
خزانی در جسمت و
غروبی در چشمانم
آشیان کـرده بودند!!
یکدیگر را دوباره دیدیم
ولی ای کاش
تنها صدای هم را میشنیدیم و
سیمای هم را نمیدیدیم...!
#شیرکو_بیکس
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
بچه که بودم
دست چپم آرزو می کرد
که همچون پسرکِ شیک پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
.
بچه که بودم
معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
.
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم.
.
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی منیژه خانوم
تا کمی ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم.
.
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از عید.
تا خود صبح
تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم.
.
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم
با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود.
هیچ یک قد آن دلم را خوش نکرد.
.
بزرگ که شدم
هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
لبخند بر لبانم نیاورد.
.
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم.
.
بزرگ که شدم
هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
.
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
هیچ شلوار و کراواتی را با خودم
به رختخواب نیاوردم.
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند.
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را
.
.
#شیرکو_بیکس
ترجمه : #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
بچه که بودم
دست چپم آرزو می کرد
که همچون پسرکِ شیک پوش همسایه
ساعتی بر مُچ داشته باشد.
چه گریه ها که نمی کردم و
مادرم فقط جز اینکه مچ دستم را گاز بگیرد
تا شکل ساعت بر آن بیفتد
کار دیگری از دستش بر نمی آمد.
وای که چه ساعت زیبایی بود!
.
بچه که بودم
معنای شادمانی، برایم وقتِ حمام بود
چه حباب ها و فانوسکان سبز و سرخی
که با کف صابون نمی ساختم
.
بچه که بودم
زمستان ها کنار گرمای اجاق می نشستم و
به اخگرهای روشن و آتشین خیره می شدم
دلم می خواست بتوانم
بروم میان زغال های گُر گرفته و
خانه ای میانشان برای خود بسازم.
.
بچه که بودم
عصرها می فرستادنم خانه ی منیژه خانوم
تا کمی ترشی بخرم،
وای که چقدر خوشمزه بود.
بعد هم که سوی خانه باز میگشتم
در پیچ و خم کوچه ها
دزدکی، طوری که کسی نبیند
کمی از آب ترشی درون بطری شیشه ای را سر می کشیدم.
.
بچه که بودم
عشق برایم یعنی شب پیش از عید.
تا خود صبح
تا وقتی که چشم هایم به زور باز بود
کفش های نوأم را تنگ در آغوش می گرفتم.
.
بزرگ که شدم
دست چپم، چه ساعت های واقعی و زیبایی
بر خود دید،
اما هیچ کدام مثل آن ساعتی که مادرم
با دندان هایش بر مچم می ساخت نبود.
هیچ یک قد آن دلم را خوش نکرد.
.
بزرگ که شدم
هیچ یک از چلچراغ اتاق های خانه ام
مثل آنهایی که با حباب و کف صابون می ساختم
لبخند بر لبانم نیاورد.
.
بزرگ که شدم
با هیچ اخگر و شعله ای
خانه ای نساختم.
.
بزرگ که شدم
هیچ غذایی، مزه ی آن ترشی هایی که دزدکی از بطری ها سرکشیدم نداد
.
بزرگ که شدم
هیچ کفش و پیراهنی
هیچ شلوار و کراواتی را با خودم
به رختخواب نیاوردم.
هیچ کدام شان را
مثل آن کفش های عیدی کودکی ام
مثل همان ها که چشم هایم را تا صبح باز می گذاشتند
مثل همان ها که تنگ در آغوشم می خوابیدند.
نه
هیچکدامشان را
هیچکدامشان را
.
.
#شیرکو_بیکس
ترجمه : #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima