روبروی دریا
بر روی نیمکتی چوبی،
سرم را بر شانهات نهادن
با صدای تو گوش دادن به شعر،
خواستههای کودکانهای داشتم
مرا ببخش...
#ناظم_حکمت
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
بر روی نیمکتی چوبی،
سرم را بر شانهات نهادن
با صدای تو گوش دادن به شعر،
خواستههای کودکانهای داشتم
مرا ببخش...
#ناظم_حکمت
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
Yurdum gibi yaralıyım
Ne eksik, ne fazla
Derin bir uçurumum
Bütün haritalarda
Geceleri çığlıklar
Giriyor düşlerime
Dirlik nedir bilmedim
Yalan yanlış tarihimde
Yurdum gibi yaralıyım
Dünyaya karşı ben
Yıllar değil yıllar, umudumdur
Sessizce küllenen..
#Ahmet_Erhan
همچون وطنم زخمی هستم...
نه بیش و نه کم
چون پرتگاهی عمیقم
در تمامی نقشهها.
شبانه
فریادها
وارد کابوسهایم میشوند.
آسایش چیست؟
ندانستم
در این تاریخ اشتباه و دروغینم.
همچون سرزمینم زخمیام...
تنها
در مقابل دنیا ایستادهام.
سالها و عمر نیستند که بر من میگذرند
اینها
امید منند
که بیصدا خاکستر میشوند...
#آحمت_ارهان
برگردان #فرید_فرخ_زاد
Yurdum gibi yaralıyım
Ne eksik, ne fazla
Derin bir uçurumum
Bütün haritalarda
Geceleri çığlıklar
Giriyor düşlerime
Dirlik nedir bilmedim
Yalan yanlış tarihimde
Yurdum gibi yaralıyım
Dünyaya karşı ben
Yıllar değil yıllar, umudumdur
Sessizce küllenen..
#Ahmet_Erhan
همچون وطنم زخمی هستم...
نه بیش و نه کم
چون پرتگاهی عمیقم
در تمامی نقشهها.
شبانه
فریادها
وارد کابوسهایم میشوند.
آسایش چیست؟
ندانستم
در این تاریخ اشتباه و دروغینم.
همچون سرزمینم زخمیام...
تنها
در مقابل دنیا ایستادهام.
سالها و عمر نیستند که بر من میگذرند
اینها
امید منند
که بیصدا خاکستر میشوند...
#آحمت_ارهان
برگردان #فرید_فرخ_زاد
Forwarded from پیوند نگار
شعر و صدا : #جمال_ثریا/ترکیه
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
uzaktan seviyorum seni
kokunu alamadan
boynuna sarılamadan
yüzüne dokunamadan
sadece seviyorum
öyle uzaktan seviyorum seni
eini tutmadan
yüreğine dokunmadan
gözlerinde dalıp dalıp gitmeden
şu üç günlük sevdalara inat
serserice değil adam gibi seviyorum
öyle uzaktan seviyorum seni
yanaklarına sızan iki damla yaşını silmeden
en çılgın kahkahalarına ortak olmadan
en sevdiğin şarkıyı birlikte mırıldanmadan
öyle öyle uzaktan seviyorum seni
kırmadan dökmeden parçalamadan
üzmeden ağlatmadan uzaktan seviyorum seni
öyle uzaktan seviyorum seni
sana söyleyeceğim her kelimeyi dilimde parçalayarak seviyorum
damla damla dökülürken kelimelerim
masum beyaz bir kağıtta seviyorum
#Cemal_süreyya
تو را از دوردست دوست میدارم
بیآنکه بوی تو را حس کنم،
بیآنکه دستانم را به گردنت آویخته و در آغوش بگیرمت،
بیآنکه صورتت را لمس کنم،
فقط دوستت دارم
همانگونه از دور دوستت دارم
بیآنکه دستت را بگیرم
بیآنکه قلبت را لمس کنم
بیآنکه غرقِ در چشمانت شوم.
لجباز به این عشقهای گذرا،
تو را نه مانند یک دربهدر
بلکه مانند یک مرد دوستت میدارم
همانگونه از دور دوستت میدارم،
بیآنکه پاک کنم
اشکهایی را که بر گونههای نحیفت میافتند
بی آنکه در قهقههای دیوانهوارت شریک شوم،
بیآنکه باهم زمزمه کنیم
ترانهای را که دوستش میداری
همانطور از دور دوستت میدارم
بی آنکه بشکنم، بریزم، خرد کنم
بیآنکه برنجانم
بگریانم
از دوردست دوستت میدارم...
همانگونه از دور دوستت دارم،
هر کلمهای را که به تو خواهم گفت
در زبانم تکهتکه کردنشان را دوست دارم،
من تو را
هنگامیکه کلماتم
چکهچکه
بر سپیدی معصوم کاغذی میریزند
دوست میدارم...
#جمال_ثوریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
uzaktan seviyorum seni
kokunu alamadan
boynuna sarılamadan
yüzüne dokunamadan
sadece seviyorum
öyle uzaktan seviyorum seni
eini tutmadan
yüreğine dokunmadan
gözlerinde dalıp dalıp gitmeden
şu üç günlük sevdalara inat
serserice değil adam gibi seviyorum
öyle uzaktan seviyorum seni
yanaklarına sızan iki damla yaşını silmeden
en çılgın kahkahalarına ortak olmadan
en sevdiğin şarkıyı birlikte mırıldanmadan
öyle öyle uzaktan seviyorum seni
kırmadan dökmeden parçalamadan
üzmeden ağlatmadan uzaktan seviyorum seni
öyle uzaktan seviyorum seni
sana söyleyeceğim her kelimeyi dilimde parçalayarak seviyorum
damla damla dökülürken kelimelerim
masum beyaz bir kağıtta seviyorum
#Cemal_süreyya
تو را از دوردست دوست میدارم
بیآنکه بوی تو را حس کنم،
بیآنکه دستانم را به گردنت آویخته و در آغوش بگیرمت،
بیآنکه صورتت را لمس کنم،
فقط دوستت دارم
همانگونه از دور دوستت دارم
بیآنکه دستت را بگیرم
بیآنکه قلبت را لمس کنم
بیآنکه غرقِ در چشمانت شوم.
لجباز به این عشقهای گذرا،
تو را نه مانند یک دربهدر
بلکه مانند یک مرد دوستت میدارم
همانگونه از دور دوستت میدارم،
بیآنکه پاک کنم
اشکهایی را که بر گونههای نحیفت میافتند
بی آنکه در قهقههای دیوانهوارت شریک شوم،
بیآنکه باهم زمزمه کنیم
ترانهای را که دوستش میداری
همانطور از دور دوستت میدارم
بی آنکه بشکنم، بریزم، خرد کنم
بیآنکه برنجانم
بگریانم
از دوردست دوستت میدارم...
همانگونه از دور دوستت دارم،
هر کلمهای را که به تو خواهم گفت
در زبانم تکهتکه کردنشان را دوست دارم،
من تو را
هنگامیکه کلماتم
چکهچکه
بر سپیدی معصوم کاغذی میریزند
دوست میدارم...
#جمال_ثوریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
روزهای درازی
حرفی نمیزند
نه مینویسد
نه سراغی میگیرد
نه چیزی میپرسد،
سپس میآید
یک "سلام" میگوید
و باز
اوست که برنده میشود...
#جمال_ثوریا
#جمال_ثریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
روزهای درازی
حرفی نمیزند
نه مینویسد
نه سراغی میگیرد
نه چیزی میپرسد،
سپس میآید
یک "سلام" میگوید
و باز
اوست که برنده میشود...
#جمال_ثوریا
#جمال_ثریا
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Paltomun bir cebine ölümü
Bir cebine hayatı koydum
Bir cebine Sevinci
Bir cebine acıyı .
Bana gelişini senin
Sonra benden kaçışını
Paltomun bir cebine
Kahramanlığı
Bir cebine korkaklığı koydum.
Bir yanına dostlarımı
Bir yanına düşmanlarımı…
Ne kadar çok şey var bu dünyada
Nefret edilecek ve sevilecek olan.
Paltomun bir cebine aklımı
Bir cebine yüreğimi koydum
Ancak böyle yürüyebildim...
#Ahmet_Erhan
@asheghanehaye_fatima
در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.
در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.
چقدر چیزهای دوستداشتنی و نفرتانگیز در این دنیاست
در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
اینگونه بود که توانستم راه بروم...
#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
Bir cebine hayatı koydum
Bir cebine Sevinci
Bir cebine acıyı .
Bana gelişini senin
Sonra benden kaçışını
Paltomun bir cebine
Kahramanlığı
Bir cebine korkaklığı koydum.
Bir yanına dostlarımı
Bir yanına düşmanlarımı…
Ne kadar çok şey var bu dünyada
Nefret edilecek ve sevilecek olan.
Paltomun bir cebine aklımı
Bir cebine yüreğimi koydum
Ancak böyle yürüyebildim...
#Ahmet_Erhan
@asheghanehaye_fatima
در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.
در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.
چقدر چیزهای دوستداشتنی و نفرتانگیز در این دنیاست
در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
اینگونه بود که توانستم راه بروم...
#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
.
در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.
در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.
چقدر چیزهای دوستداشتنی و نفرتانگیز در این دنیاست
در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
اینگونه بود که توانستم راه بروم...
#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
.
در یک جیب پالتوام مرگ را
و در دیگری زندگانی را گذاشتم،
در یک جیبش شادی گذاشتم
و در جیب دیگرش تلخی را،
در یکی به سراغ من آمدنت
و در دیگری از من گریختنت را.
در یک جیب پالتوام شجاعت
و در دیگری ترسیدن را،
در جیبی دوستانم را
و در دیگری دشمنانم را.
چقدر چیزهای دوستداشتنی و نفرتانگیز در این دنیاست
در یک جیب پالتوام عقلم را
و در دیگری قلبم را گذاشتم،
اینگونه بود که توانستم راه بروم...
#آحمت_ارهان
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima👆
آنهنگام که نبودن تو
در درونم آوار میشود
به گورستان رفته و آنجا سراغ تو را میگیرم
میگویند: «مردها هرگز نمیگریند»
اما هر روز
من در مزار تو خون گریه میکنم...
این سنگی که نام تو را بر آن میبینم،
سنگ صبورِ این قلب زخمیام است
تمامی آرزوهایم
در اینجا خاک شدهاند
این سنگ، سنگِ قبرِ همهی هستونیست من است
این قطعهسنگی که بالای مزار توست
یک سنگ نیست،
بلکه دریست واشده بر دنیای ابدی،
آن دستانی که تو را به بهشت رساند،
همانیست که مرا به جهنم برداشت!
گاهی ستارهها
مانند پولکهایی به تاریکیِ خیالم میریزند
و در دوردستها میبینم که
همچون فرشتهها با نور میآمیزی
گاهی خیال تو
در برابر چشمانم،
چون پردهی سینما پدیدار میشود
در آن
به گذشتههامان مینگرم
کابوسها صدایم را در درونم خفه میکنند...
چه خیالهای زیبایی داشتیم
بر دوش اسبی بالدار به آسمان پرواز میکردیم
تا که میراندیم
از گیسوانت نور میپاشید
و ستارههای تازهای به آسمان میپراکندیم...
کو آن لانهای که برای گلها ساخته بودیم؟
غنچههامان گل نداده پژمردند؟
در دلم آرزوها به سوگ نشستند
کو؟
کجا ماندند آن آرزوهامان؟
گاهی که مست و لایعقل
به اینجا میآیم،
میگویم
چه خوب که اینجا خوابیدهای
وگرنه میفهمیدی اعتیادم را
چه خوب که تو از این دنیا گذشتهای...
میدانم
تاریکی تو را هراسان کرده
و دنیای تو را دربرگرفته،
اما نترس
در نبود تو
از این قلبِ سوختهام
بر مزار تو نور میبارد...
اگر بر گوش ِ کرِ خداوند فریاد بزنم
آیا دوباره تو را به زندگانی من میآورد؟
اگر مانند مادرت حوا
سیبی بخوری
تو را از بهشت بر این دنیا میاندازد؟!
بار سنگین عشق بر دوشم است
بیدار شو
و مانند ستونی تکیهگاهم باش
بیدار شو محبوب من
بیدار شو!
اینقدر خوابیدن برازندهی تو نیست!
میدانم
تو دیگر نخواهی بود
میدانم به جایی رفتهای که بازگشتی در آن نیست،
میدانم
تو مرگ را
برای تلخیِ شراب این زندگی مزه کردهای.
میدانم
اگر چیزی به اسمِ زندگیکردن باشد،
تنها در قلب من زندگی خواهد کرد
هر آن فکر مرا با خود
به یک دنیای مجهولی خواهی برد_
دنیای نامعلومی که مسافرانش
هیچیک را توانِ بازگشت به عقب نیست
دنیای ناشناختهای که حتی عالمان نیز نمیدانند،
آنجا کجاست؟ و یا آن چیست؟
هر زمان که نبودنت در درونم میریزد
از گورستان سراغت را میگیرم
میگویند«مرد گریه نمیکند»اما
هر روز بر مزار تو خون میگریم...
هرگاه که میخواهم از تو سراغی بگیرم،
گویی که بر گورستان جسدم میآید!
هر لحظه
بر این سنگ قبری که با تو خوابیده
حسادت میکنم...!
گمان مکن که زندهام
گمان مکن که هستم من،
دلم بدل شده به میدانی پر از اندوه،
بی تو
آرزوهایم در درونم مردهاند
بیتو
بدل به گورستان آرزوها شدهام...
#اکبر_شفیعی (یاشار)
برگردان به فارسی: #فرید_فرخ_زاد
آنهنگام که نبودن تو
در درونم آوار میشود
به گورستان رفته و آنجا سراغ تو را میگیرم
میگویند: «مردها هرگز نمیگریند»
اما هر روز
من در مزار تو خون گریه میکنم...
این سنگی که نام تو را بر آن میبینم،
سنگ صبورِ این قلب زخمیام است
تمامی آرزوهایم
در اینجا خاک شدهاند
این سنگ، سنگِ قبرِ همهی هستونیست من است
این قطعهسنگی که بالای مزار توست
یک سنگ نیست،
بلکه دریست واشده بر دنیای ابدی،
آن دستانی که تو را به بهشت رساند،
همانیست که مرا به جهنم برداشت!
گاهی ستارهها
مانند پولکهایی به تاریکیِ خیالم میریزند
و در دوردستها میبینم که
همچون فرشتهها با نور میآمیزی
گاهی خیال تو
در برابر چشمانم،
چون پردهی سینما پدیدار میشود
در آن
به گذشتههامان مینگرم
کابوسها صدایم را در درونم خفه میکنند...
چه خیالهای زیبایی داشتیم
بر دوش اسبی بالدار به آسمان پرواز میکردیم
تا که میراندیم
از گیسوانت نور میپاشید
و ستارههای تازهای به آسمان میپراکندیم...
کو آن لانهای که برای گلها ساخته بودیم؟
غنچههامان گل نداده پژمردند؟
در دلم آرزوها به سوگ نشستند
کو؟
کجا ماندند آن آرزوهامان؟
گاهی که مست و لایعقل
به اینجا میآیم،
میگویم
چه خوب که اینجا خوابیدهای
وگرنه میفهمیدی اعتیادم را
چه خوب که تو از این دنیا گذشتهای...
میدانم
تاریکی تو را هراسان کرده
و دنیای تو را دربرگرفته،
اما نترس
در نبود تو
از این قلبِ سوختهام
بر مزار تو نور میبارد...
اگر بر گوش ِ کرِ خداوند فریاد بزنم
آیا دوباره تو را به زندگانی من میآورد؟
اگر مانند مادرت حوا
سیبی بخوری
تو را از بهشت بر این دنیا میاندازد؟!
بار سنگین عشق بر دوشم است
بیدار شو
و مانند ستونی تکیهگاهم باش
بیدار شو محبوب من
بیدار شو!
اینقدر خوابیدن برازندهی تو نیست!
میدانم
تو دیگر نخواهی بود
میدانم به جایی رفتهای که بازگشتی در آن نیست،
میدانم
تو مرگ را
برای تلخیِ شراب این زندگی مزه کردهای.
میدانم
اگر چیزی به اسمِ زندگیکردن باشد،
تنها در قلب من زندگی خواهد کرد
هر آن فکر مرا با خود
به یک دنیای مجهولی خواهی برد_
دنیای نامعلومی که مسافرانش
هیچیک را توانِ بازگشت به عقب نیست
دنیای ناشناختهای که حتی عالمان نیز نمیدانند،
آنجا کجاست؟ و یا آن چیست؟
هر زمان که نبودنت در درونم میریزد
از گورستان سراغت را میگیرم
میگویند«مرد گریه نمیکند»اما
هر روز بر مزار تو خون میگریم...
هرگاه که میخواهم از تو سراغی بگیرم،
گویی که بر گورستان جسدم میآید!
هر لحظه
بر این سنگ قبری که با تو خوابیده
حسادت میکنم...!
گمان مکن که زندهام
گمان مکن که هستم من،
دلم بدل شده به میدانی پر از اندوه،
بی تو
آرزوهایم در درونم مردهاند
بیتو
بدل به گورستان آرزوها شدهام...
#اکبر_شفیعی (یاشار)
برگردان به فارسی: #فرید_فرخ_زاد
کسی چه میداند
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یکدیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفتهاند...
#ازدمیر_آصف
ترجمهی #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
◼️
چند نفر در بسترهایی جدا از هم
یکدیگر را در آغوش گرفته
و به خواب رفتهاند...
#ازدمیر_آصف
ترجمهی #فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
◼️
İnsan olan vatanını satar mı?
Suyun içip ekmeğini yediniz.
Dünyada vatandan aziz şey var mı?
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Onu didik didik didiklediler,
saçlarından tutup sürüklediler.
götürüp kâfire : «Buyur...» dediler.
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Eli kolu zincirlere vurulmuş,
vatan çırılçıplak yere serilmiş.
Oturmuş göğsüne Teksaslı çavuş.
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Günü gelir çarh düzüne çevrilir,
günü gelir hesabınız görülür.
Günü gelir sualiniz sorulur :
Beyler! bu vatana nasıl kıydınız?
#Nazim_Hikmet_Ran
@asheghanehaye_fatima
آیا کسی که انسان است
وطنش را میفروشد؟
آبش را نوشیده و نانش را خوردید.
در دنیا چیزی عزیزتر از وطن آیا هست؟
آقایان!چگونه این وطن را تکهتکه کردید؟
آن را ذره ذره از هم دریدند
از زلفانش گرفته و بر زمین کشیدند
آن را برداشتند
و به کافر گفتند: "بفرمایید..."
آقایان! این وطن را چگونه تکهپاره کردید؟
دستانش به زنجیر کشیده شده،
وطن عریان و برهنه بر زمین پهن شده،
بر سینهاش دژخیمی نشسته،
آقایان! چگونه این وطن را از هم دریدید؟
روزی میآید که دوران به دورِ راستی میچرخد
روزی میآید که حسابتان آشکار میگردد
روزی میآید که از شما پرسیده میشود:
آقایان!
چگونه این وطن را تکهپاره کردید؟
#ناظیم_حیکمت_ران
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
#ناظم_حکمت
Suyun içip ekmeğini yediniz.
Dünyada vatandan aziz şey var mı?
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Onu didik didik didiklediler,
saçlarından tutup sürüklediler.
götürüp kâfire : «Buyur...» dediler.
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Eli kolu zincirlere vurulmuş,
vatan çırılçıplak yere serilmiş.
Oturmuş göğsüne Teksaslı çavuş.
Beyler bu vatana nasıl kıydınız?
Günü gelir çarh düzüne çevrilir,
günü gelir hesabınız görülür.
Günü gelir sualiniz sorulur :
Beyler! bu vatana nasıl kıydınız?
#Nazim_Hikmet_Ran
@asheghanehaye_fatima
آیا کسی که انسان است
وطنش را میفروشد؟
آبش را نوشیده و نانش را خوردید.
در دنیا چیزی عزیزتر از وطن آیا هست؟
آقایان!چگونه این وطن را تکهتکه کردید؟
آن را ذره ذره از هم دریدند
از زلفانش گرفته و بر زمین کشیدند
آن را برداشتند
و به کافر گفتند: "بفرمایید..."
آقایان! این وطن را چگونه تکهپاره کردید؟
دستانش به زنجیر کشیده شده،
وطن عریان و برهنه بر زمین پهن شده،
بر سینهاش دژخیمی نشسته،
آقایان! چگونه این وطن را از هم دریدید؟
روزی میآید که دوران به دورِ راستی میچرخد
روزی میآید که حسابتان آشکار میگردد
روزی میآید که از شما پرسیده میشود:
آقایان!
چگونه این وطن را تکهپاره کردید؟
#ناظیم_حیکمت_ران
برگردان: #فرید_فرخ_زاد
#ناظم_حکمت
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#ایلهان_برک
ایلهان برک، شاعر و مترجم ترکیهای، در سال ۱۹۱۸ میلادی در مانیسا به دنیا آمد و پس از كسب مدرک در رشتهی زبان فرانسه از دانشگاه آنکارا در ۱۹۴۵ شغل معلمی را برگزید و مدتی نیز به عنوان مترجم در موسسه چاپ و نشر "زیرات بانک" مشغول شد. او به طور تخصصی اشعار شاعران برجستهای مانند "آرتور رمبو" و "ازرا پوند" را به زبان ترکی ترجمه کرد. ایلهان برک از شاعران نسل دوم شعر نوین و از شاعران پستمدرن ترکیه بود. اشعار او شامل مضامين حماسی و عاشقانه است و ریشه در اسطورهشناسی دارد. او با الهام و تلفيق شعرهای سنتی غربی و شرقی موفق شد شیوهای منحصر بهفرد با نگاهی پستمدرن در اشعارش بیافریند.
تاریخ، جغرافی، هنرهای تجسمی و شهرهايی مانند استانبول، پاریس و آنکارا مضامین بيشتر اشعار او بودند. اين شاعر خلاق برای پرورش درونمایههایی از اين دست از کلمات محاورهای و عامیانه چون نام محلی گلها، آلات موسیقی و... بهره میجست كه همين مسئله او را از دیگران متمایز میکرد. تنها یک مجموعه منتخب کوچک شعر او به نام "برگی در آستانهی افتادن" به انگلیسی ترجمه شده و همين یک اثر برای شناخته شدنش در كشورهای ديگر كافی بود. بيشتر تلاشهای برک صرف نوشتن شعر و مقالات مربوط به نقد شعر بود و تنها یک داستان کوتاه از او به جای مانده است.
او در دوران حياتش به خاطر شعر "کتاب استانبول" در سال ۱۹۸۰، مجموعه شعر "خاکسترها" در ۱۹۷۹ و "رودخانهی زیبا" در ۱۹۸۸ موفق به كسب جايزه شد.
در جریان شعر نوی ترکیه ایلهان برک جایگاه ویژهای دارد. چنانچه در جمع ادبی ترکیه از او با عنوان "رنگین کمان عصر طلایی شعر ترک" نام میبرند.
ایلهان برک در سالهای پایانی عمرش به "بودروم" رفت و در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
#ایلهان_برک
#سیامک_تقیزاده
#فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
#ایلهان_برک
ایلهان برک، شاعر و مترجم ترکیهای، در سال ۱۹۱۸ میلادی در مانیسا به دنیا آمد و پس از كسب مدرک در رشتهی زبان فرانسه از دانشگاه آنکارا در ۱۹۴۵ شغل معلمی را برگزید و مدتی نیز به عنوان مترجم در موسسه چاپ و نشر "زیرات بانک" مشغول شد. او به طور تخصصی اشعار شاعران برجستهای مانند "آرتور رمبو" و "ازرا پوند" را به زبان ترکی ترجمه کرد. ایلهان برک از شاعران نسل دوم شعر نوین و از شاعران پستمدرن ترکیه بود. اشعار او شامل مضامين حماسی و عاشقانه است و ریشه در اسطورهشناسی دارد. او با الهام و تلفيق شعرهای سنتی غربی و شرقی موفق شد شیوهای منحصر بهفرد با نگاهی پستمدرن در اشعارش بیافریند.
تاریخ، جغرافی، هنرهای تجسمی و شهرهايی مانند استانبول، پاریس و آنکارا مضامین بيشتر اشعار او بودند. اين شاعر خلاق برای پرورش درونمایههایی از اين دست از کلمات محاورهای و عامیانه چون نام محلی گلها، آلات موسیقی و... بهره میجست كه همين مسئله او را از دیگران متمایز میکرد. تنها یک مجموعه منتخب کوچک شعر او به نام "برگی در آستانهی افتادن" به انگلیسی ترجمه شده و همين یک اثر برای شناخته شدنش در كشورهای ديگر كافی بود. بيشتر تلاشهای برک صرف نوشتن شعر و مقالات مربوط به نقد شعر بود و تنها یک داستان کوتاه از او به جای مانده است.
او در دوران حياتش به خاطر شعر "کتاب استانبول" در سال ۱۹۸۰، مجموعه شعر "خاکسترها" در ۱۹۷۹ و "رودخانهی زیبا" در ۱۹۸۸ موفق به كسب جايزه شد.
در جریان شعر نوی ترکیه ایلهان برک جایگاه ویژهای دارد. چنانچه در جمع ادبی ترکیه از او با عنوان "رنگین کمان عصر طلایی شعر ترک" نام میبرند.
ایلهان برک در سالهای پایانی عمرش به "بودروم" رفت و در سال ۲۰۰۵ در سن ۹۰ سالگی درگذشت.
#ایلهان_برک
#سیامک_تقیزاده
#فرید_فرخ_زاد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎