عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
🔷شعر از #اکبر_شفیعی (یاشار)
(ترجمه‌ی فارسی شعر در پست بعدی)


سن‌سيزليک، ايچيمه تؤكولن زامان،
قاچيب قبريستانی سوراغ­لاييرام...
دئييرلر:«اركک‌لر آغلاماز»، آنجاق
هرگون قبرين اوسته قان آغلاييرام...
 
آديوی اوستونده گؤردويوم بو داش،
يارالی قلبيمين صبير داشی‌دی
بوتون آرزی‌لاريم بوردا گؤمولوب
بو داش، وارليغيمين قبير داشی‌دی
 
او باش­‌داشی دئييل، او بير قاپی‌دی
ابدی دونيايا آچيلان يولدو
سنی بهشتيوه يئتيرن اللر،
منی جهنّمه گؤتورن اولدو!
    ****
بعضا ً خياليمين قارانليغينا ،
اولدوزلار سپيلير پيلک‌لر كيمی
اليم چاتماديغی بير فاصیله‌ده،
نورلا قاريشيرسان ملک‌لر كيمی
 
گؤزومون اؤنونده، بعضاً خيالين،
آچيلير سينما پرده‌سی كيمی
اوندا سئير ائديرم کئچميشيميزی،
كابوس‌لار، ايچيمده بوغور سسيمی...
 
نه گؤز­ل خيال‌لار واريميزايدی؛
قانادلی آت اوسته اوچارديق گؤيه...
گئتديكجه ساچين­دان نور چيله‌نردی
يئنی اولدوزلاری ساچارديق گويه...
 
هانی قوردوغوموز چيچک  يوواسی؟
آچمادان سولدومو چيچک‌لريميز؟!
توتدوم اوره‌ييمده آرزی‌لار ياسی
هانی؟ هاردا قالدی ايستک‌لريميز؟!
  ****
بعضاً كئفلی‌كئفلی گلنده بورا
دئييرم؛ ياخشی كی ياتيبسان هله...
يوخسا بيله‌جكدين اعتياديمی
ياخشی كی دونيانی آتيبسان هله...
 
بيليرم، قارانليق قورخودور سنی
اويسا بورويوبدو دونياوی يقين
قورخما! یوخلوغوندا، يانان قلبيمدن،
بيرآزدان نور ياغار قبريوه سنين...
 
قيشقيرسام تانري­نين كار قولاغينا
يئنه حاياتيما قاتارمی سنی؟!
آنان حوّا كيمی بير آلما يئسن،
بهشتدن دونيايا آتارمی سنی؟!
 
چيينيمده سئوگينين آغير يوكو وار
اويان، ستون كيمی داياق اول منه
اويان سئوديجه‌ييم! اويان به! اويان!
بوقده‌ر اويوماق ياراشمير سنه!
 
بيليرم، سن آرتیق اولماياجاقسان
بيليرم، گئديبسن گئدرـ گلمزه
حايات شرابينين آجيليغينا،
بيليرم، اؤلومو ائديبسن مزه

بيليرم ـ آدينا ياشاماق دئسم ـ
يالنيز اوره‌ييمده ياشيياجاقسان
اؤزونله بيرليكده هرآن فيكريمي،
مجهول بير دونيايا داشيياجاقسان
 
ـ بير مجهول دونيا كی، يولچولارينين،
بيری‌ده گئرييه دؤنه‌بيلمه‌يير!
تانينماز بير يئر كی، عاليم‌لر بيله،
هاردادير؟ هارادير؟ يا نه؟ بيلمه‌يير!
 
سن‌سيزليک، ايچيمه تؤكولن زامان
قاچيب قبريستانی سوراغ­لاييرام...
دئييرلر: «اركک‌لر آغلاماز» آنجاق
هرگون قبرین اوسته قان آغلاييرام...
 
هر زامان يوخلاماق ايسته‌سم سنی،
سانكی قبريستانا جسديم گلير!
هرلحظه سنينله برابر ياتان،
بو قبير داشينا حسديم گلير...
 
سانما كی ديري­يم، سانما كی وارام
اوره‌ييم چئوريليب غم مئيدانينا
سن‌سيز آرزی‌لاريم ايچيمده اؤلوب،
دؤنموشم آرزی‌لار قبريستانينا...
 
                             
#اکبر_شفیعی(یاشار)

@asheghanehaye_fatima👇
@asheghanehaye_fatima👆

آن‌هنگام که نبودن تو
در درونم آوار می‌شود
به گورستان رفته و آنجا سراغ تو را می‌گیرم
می‌گویند: «مردها هرگز نمی‌گریند»
اما هر روز
من در مزار تو خون گریه می‌کنم...

این سنگی که نام تو را بر آن می‌بینم،
سنگ صبورِ این قلب زخمی‌ام است
تمامی آرزوهایم
در اینجا خاک شده‌اند
این سنگ، سنگِ قبرِ همه‌ی هست‌ونیست من است

این قطعه‌سنگی که بالای مزار توست
یک سنگ نیست،
بلکه دری‌ست واشده بر دنیای ابدی،
آن دستانی که تو را به بهشت رساند،
همانی‌ست که مرا به جهنم برداشت!

گاهی ستاره‌ها
مانند پولک‌هایی به تاریکیِ خیالم می‌ریزند
و در دوردست‌ها می‌بینم که
هم‌چون فرشته‌ها با نور می‌آمیزی

گاهی خیال تو
در برابر چشمانم،
چون پرده‌ی سینما پدیدار می‌شود
در آن
به گذشته‌هامان می‌نگرم
کابوس‌ها صدایم را در درونم خفه می‌کنند...

چه خیال‌های زیبایی داشتیم
بر دوش اسبی بال‌دار به آسمان‌ پرواز می‌کردیم
تا که می‌راندیم
از گیسوانت نور می‌پاشید
و ستاره‌های تازه‌ای به آسمان می‌پراکندیم...

کو آن لانه‌ای که برای گل‌ها ساخته بودیم؟
غنچه‌هامان گل نداده پژمردند؟
در دلم آرزوها به سوگ نشستند
کو؟
کجا ماندند آن آرزوهامان؟

گاهی که مست و لایعقل
به اینجا می‌آیم،
می‌گویم
چه خوب که اینجا خوابیده‌ای
وگرنه می‌فهمیدی اعتیادم را
چه خوب که تو از این دنیا گذشته‌ای...

می‌دانم
تاریکی تو را هراسان کرده
و دنیای تو را دربرگرفته،
اما نترس
در نبود تو
از این قلبِ سوخته‌ام
بر مزار تو نور می‌بارد...

اگر بر گوش ِ کرِ خداوند فریاد بزنم
آیا دوباره تو را به زندگانی من می‌‌آورد؟
اگر مانند مادرت حوا
سیبی بخوری
تو را از بهشت بر این دنیا می‌اندازد؟!

بار سنگین عشق بر دوشم است
بیدار شو
و مانند ستونی تکیه‌گاهم باش
بیدار شو محبوب من
بیدار شو!
این‌قدر خوابیدن برازنده‌ی تو نیست!

می‌دانم
تو دیگر نخواهی بود
می‌دانم به جایی رفته‌ای که بازگشتی در آن نیست،
می‌دانم
تو مرگ را
برای تلخیِ شراب این زندگی مزه کرده‌ای.

می‌دانم
اگر چیزی به اسمِ زندگی‌کردن باشد،
تنها در قلب من زندگی خواهد کرد
هر آن فکر مرا با خود
به یک دنیای مجهولی خواهی برد_

دنیای نامعلومی که مسافرانش
هیچ‌یک را توانِ بازگشت به عقب نیست
دنیای ناشناخته‌ای که حتی عالمان نیز نمی‌دانند،
آنجا کجاست؟ و یا آن چیست؟

هر زمان که نبودنت در درونم می‌ریزد
از گورستان سراغت را می‌گیرم
می‌گویند«مرد گریه نمی‌کند»اما
هر روز بر مزار تو خون می‌گریم...

هرگاه که می‌خواهم از تو سراغی بگیرم،
گویی که بر گورستان جسدم می‌آید!
هر لحظه‌
بر این سنگ قبری که با تو خوابیده
حسادت می‌کنم...!

گمان مکن که زنده‌ام
گمان مکن که هستم من،
دلم بدل شده به میدانی پر از اندوه،
بی تو
آرزوهایم در درونم مرده‌اند
بی‌تو
بدل به گورستان آرزوها شده‌ام...


#اکبر_شفیعی (یاشار)
برگردان به فارسی: #فرید_فرخ_زاد