سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان 🇬🇷
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان 🇬🇷
@asheghanehaye_fatima
هنوز بوی گرم تنت
برآستین پالتویش به جا مانده است
پالتویی که چون پرده ای کهنه
درراهروی خانه به میخی آویخته است
اکنون چه شده است؟چه خواهدشد؟
این نور
چهره ها را عوض می کند
هیچ یک را نمی شناسم همه غریبه اند
اگر کسی به خانه داخل شود
پالتوی خالی
دست خود را بلند می کند
تلخ
آرام
بی حرف،
دوباره در را می بندد.
#یانیس_ریتسوس
#تجدید_خاطره
#شاعر_یونان
ترجمه:
#بابک_زمانی 🌱
هنوز بوی گرم تنت
برآستین پالتویش به جا مانده است
پالتویی که چون پرده ای کهنه
درراهروی خانه به میخی آویخته است
اکنون چه شده است؟چه خواهدشد؟
این نور
چهره ها را عوض می کند
هیچ یک را نمی شناسم همه غریبه اند
اگر کسی به خانه داخل شود
پالتوی خالی
دست خود را بلند می کند
تلخ
آرام
بی حرف،
دوباره در را می بندد.
#یانیس_ریتسوس
#تجدید_خاطره
#شاعر_یونان
ترجمه:
#بابک_زمانی 🌱
...ما را
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان.
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
هرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان.
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
ما راهرگز خوابی نیست
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
بیدار می مانیم تا سپیده دمان
منتظر می مانیم
تا خورشید چکش اش را
بر تارک خانه ها بکوبد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
میخواهم از عشق بگویم
امّا کسی به عشق اعتقاد ندارد.
در حیاطِ شب ایستادهام
روبهروی در
و در چشمهایتان خیره ماندهام
با اینهمه چراغ که روشن ماندهاند
با اینهمه پرچم که افراشته ماندهاند.
امّا مرا نمیبینید
انگار کشتیای در بندری از بندرهای شورویام.
باید همهی این چراغها را خاموش کنم
باید همهی این پرچمها را تا کنم
بعد با هم چراغها را روشن میکنیم
با هم پرچمها را برافراشته میکنیم.
این دشمنی نباید ادامه پیدا کند
دستم را بگیر.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه:
#محسن_آزرم
میخواهم از عشق بگویم
امّا کسی به عشق اعتقاد ندارد.
در حیاطِ شب ایستادهام
روبهروی در
و در چشمهایتان خیره ماندهام
با اینهمه چراغ که روشن ماندهاند
با اینهمه پرچم که افراشته ماندهاند.
امّا مرا نمیبینید
انگار کشتیای در بندری از بندرهای شورویام.
باید همهی این چراغها را خاموش کنم
باید همهی این پرچمها را تا کنم
بعد با هم چراغها را روشن میکنیم
با هم پرچمها را برافراشته میکنیم.
این دشمنی نباید ادامه پیدا کند
دستم را بگیر.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه:
#محسن_آزرم
@asheghanehaye_fatima
پنجره را باز کرد.
ملافه را روی هره پنجره انداخت، روز را دید.
پرنده ای در چشمانش خیره شد.
گفت: "تنهایم"
زیر لب گفت: "زنده ام"
وارد اتاق شد.
آیینه هم پنجره ای ست
اگر از آن پایین بپرم، در بازوان خود جای می گیرم.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه:
#احمد_پوری🌱
پنجره را باز کرد.
ملافه را روی هره پنجره انداخت، روز را دید.
پرنده ای در چشمانش خیره شد.
گفت: "تنهایم"
زیر لب گفت: "زنده ام"
وارد اتاق شد.
آیینه هم پنجره ای ست
اگر از آن پایین بپرم، در بازوان خود جای می گیرم.
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه:
#احمد_پوری🌱
@asheghanehaye_fatima
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی
سنگی را بر سنگی دگر نهاد
نه اینکه بخواهد خانه ای بسازد
نه اینکه بخواهد شعری بسُراید
نه!
داشت تنهایی اش را اندازه می گرفت...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه : #بابک_زمانی
زنان بسیار دورند
ملافه هایشان بوی "شب به خیر" می دهد
آنان نان را به روی میز می گذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در مییابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی برمیخیزیم و می گوییم:
"تو امروز سخت کار کردی" یا
"فراموشش کن ، من فانوس را روشن می کنم."
وقتی که کبریت می زنیم. پشتش
تپه ای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل می کند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تخته های کهنه ی کف اتاق می شنوی
تو ناله ی ظرف ها را بر رف می شنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه می برد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه: #فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
ملافه هایشان بوی "شب به خیر" می دهد
آنان نان را به روی میز می گذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در مییابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی برمیخیزیم و می گوییم:
"تو امروز سخت کار کردی" یا
"فراموشش کن ، من فانوس را روشن می کنم."
وقتی که کبریت می زنیم. پشتش
تپه ای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل می کند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تخته های کهنه ی کف اتاق می شنوی
تو ناله ی ظرف ها را بر رف می شنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه می برد...
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه: #فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
"غزل غزل ها"
ــ چه زیباست محبوب من
در جامهی همهروزی خویش
با شانهی کوچکی در موهایش!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.
ای دخترانِ آوشویتس
ای دخترانِ داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ــ در سفری بس دراز بدو بر خوردیم،
نه جامهئی بر تن داشت
نه شانهئی در موی
❑
ــ چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسهاش میکرد!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.
ای دخترانِ ماوت هاوزن
ای دخترانِ بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ــ در میدانگاهی یخزده بدو برخوردیم،
شمارهیی بر بازوی سپیدش بود
و ستارهی زردی در قلباش.
#یاکووس_کامپانلیس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
ــ چه زیباست محبوب من
در جامهی همهروزی خویش
با شانهی کوچکی در موهایش!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.
ای دخترانِ آوشویتس
ای دخترانِ داخاو
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ــ در سفری بس دراز بدو بر خوردیم،
نه جامهئی بر تن داشت
نه شانهئی در موی
❑
ــ چه زیباست محبوب من
که چشم و چراغ مادرش بود
و برادر سراپا غرق بوسهاش میکرد!
هیچ کس آگاه نبود که او این چنین زیباست.
ای دخترانِ ماوت هاوزن
ای دخترانِ بلزن
شما محبوب زیبای مرا ندیدهاید؟
ــ در میدانگاهی یخزده بدو برخوردیم،
شمارهیی بر بازوی سپیدش بود
و ستارهی زردی در قلباش.
#یاکووس_کامپانلیس
#شاعر_یونان🇬🇷
ترجمه: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
و من به جای همهی کسانی امضاء میکنم
که میدانند تمامی قلبشان را بگذارند
برای آزادی
و
صلح.
ژولیو به برادران دیگرمان نیز بگو
به ارنبورگ
به آراگون
و به نرودا
به الوار و به حکمت
به پیکاسو و به همهی برادرانمان
بگو که ما اینجا سه هزار تبعیدی هستیم
تبعیدی نه به هیچخاطری برادران من
بلکه فقط راست و پاکش
به اینخاطر که ما همچون شما
بر پشتمان خرسنگ زاویهای از خانهی سوختهامان را حمل میکنیم
تا برای آنان که خواهند آمد
خانهی جدیدی با پنجرههای بسیار بنا کنیم
پنجرههای وسیع بسیار، روبه سمت مشرق
که قلب مادرمان زود شب نشود
که کودکان هر شب کنار مرگ نخسبند
و هرچه میخواهد بشود، بشود ژولیو
روزی خمپارهها را ذوب خواهیم کرد
تا چکش و خیش و بالکن و بال بسازیم
و یک مجسمهی شادیِ بیبال.
آنجا در ایستگاه اتوبوسها
در محلهی فقیرنشینمان
در محلهامان که از عماراتِ در دستساختِ ما
غلغله خواهد زد
زیر بوق خاموشیناپذیر بلندگوی قویپنجهی سندیکاها
که هی یک نفس خواهد گفت و خواهد گفت
رک و راست و به شماره خواهد گفت
از پیروزیهای عظیم خلقها در طرح نوسازی
و شعرهای شاعران جوان پرولتر را خواهد خواند
شعرهایی در بارهی عشق نشاطآور
سدهای آبی مولد برق
و تمامبرقیکردن دنیا.
آه اینطور برادران من
طوریکه دیگر خانههای سوخته وجود نداشته باشند
بلکه همهی دنیا خانهای باشد سفیدکاریشده
با برش خورشید.
آه همینطور برادران من
و این خانه را هم تنها مادرمان «آزادی» بیاراید
و دختر اولش: «صلح».
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima
که میدانند تمامی قلبشان را بگذارند
برای آزادی
و
صلح.
ژولیو به برادران دیگرمان نیز بگو
به ارنبورگ
به آراگون
و به نرودا
به الوار و به حکمت
به پیکاسو و به همهی برادرانمان
بگو که ما اینجا سه هزار تبعیدی هستیم
تبعیدی نه به هیچخاطری برادران من
بلکه فقط راست و پاکش
به اینخاطر که ما همچون شما
بر پشتمان خرسنگ زاویهای از خانهی سوختهامان را حمل میکنیم
تا برای آنان که خواهند آمد
خانهی جدیدی با پنجرههای بسیار بنا کنیم
پنجرههای وسیع بسیار، روبه سمت مشرق
که قلب مادرمان زود شب نشود
که کودکان هر شب کنار مرگ نخسبند
و هرچه میخواهد بشود، بشود ژولیو
روزی خمپارهها را ذوب خواهیم کرد
تا چکش و خیش و بالکن و بال بسازیم
و یک مجسمهی شادیِ بیبال.
آنجا در ایستگاه اتوبوسها
در محلهی فقیرنشینمان
در محلهامان که از عماراتِ در دستساختِ ما
غلغله خواهد زد
زیر بوق خاموشیناپذیر بلندگوی قویپنجهی سندیکاها
که هی یک نفس خواهد گفت و خواهد گفت
رک و راست و به شماره خواهد گفت
از پیروزیهای عظیم خلقها در طرح نوسازی
و شعرهای شاعران جوان پرولتر را خواهد خواند
شعرهایی در بارهی عشق نشاطآور
سدهای آبی مولد برق
و تمامبرقیکردن دنیا.
آه اینطور برادران من
طوریکه دیگر خانههای سوخته وجود نداشته باشند
بلکه همهی دنیا خانهای باشد سفیدکاریشده
با برش خورشید.
آه همینطور برادران من
و این خانه را هم تنها مادرمان «آزادی» بیاراید
و دختر اولش: «صلح».
#یانیس_ریتسوس
#شاعر_یونان
ترجمه :
#فریدون_فریاد
@asheghanehaye_fatima