@asheghanehaye_fatima
قلب!
ما او را فراموش میکنیم
تو و من، امشب!
تو باید حرارتش را فراموش کنی
و من روشناییاش را
وقتی فراموشش کردی
لطفاً به من بگو
عجله کن
اگر تأخیر کنی
ممکن است باز هم به یادش بیاورم!
#امیلی_دیکنسون
#شاعر_امریکا
ترجمه: #بهنود_فرازمند
قلب!
ما او را فراموش میکنیم
تو و من، امشب!
تو باید حرارتش را فراموش کنی
و من روشناییاش را
وقتی فراموشش کردی
لطفاً به من بگو
عجله کن
اگر تأخیر کنی
ممکن است باز هم به یادش بیاورم!
#امیلی_دیکنسون
#شاعر_امریکا
ترجمه: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
شبها که دریا گهوارهام میشود
و سوسوی ستارههای رنگ پریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را از همه کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
دریایی تکانام میدهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده
به دوستانام فکر میکنم
نگاهام را به نگاهشان میدوزم
بیصدا و تنها از تکتکشان میپرسم:
آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟ و مرگام، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غمام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس میکنید؟
دریا آرام نگاهام میکند
بیصدا لبخند میزند: نه
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی برنمیآید...
○●شاعر: #هرمان_هسه ●Hermann Hesse●آلمانی-سوییسی، ۱۹۶۲-۱۸۷۷● برندهی جایزهی نوبلِ ادبیات در سال۱۹۴۶●
○●برگردان: #بهنود_فرازمند
شبها که دریا گهوارهام میشود
و سوسوی ستارههای رنگ پریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را از همه کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
دریایی تکانام میدهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده
به دوستانام فکر میکنم
نگاهام را به نگاهشان میدوزم
بیصدا و تنها از تکتکشان میپرسم:
آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟ و مرگام، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غمام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس میکنید؟
دریا آرام نگاهام میکند
بیصدا لبخند میزند: نه
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی برنمیآید...
○●شاعر: #هرمان_هسه ●Hermann Hesse●آلمانی-سوییسی، ۱۹۶۲-۱۸۷۷● برندهی جایزهی نوبلِ ادبیات در سال۱۹۴۶●
○●برگردان: #بهنود_فرازمند
میخواهم با کسی بروم که «من دوستاش میدارم»
نمیخواهم هزینهی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدیاش فکر کنم
حتا نمیخواهم بدانم دوستام دارد یا نه
فقط میخواهم با آن کسی بروم که دوستاش دارم...
■●شاعر: #برتولت_برشت | آلمان، ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■●برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
نمیخواهم هزینهی این همراه شدن را حساب و کتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدیاش فکر کنم
حتا نمیخواهم بدانم دوستام دارد یا نه
فقط میخواهم با آن کسی بروم که دوستاش دارم...
■●شاعر: #برتولت_برشت | آلمان، ۱۹۵۶-۱۸۹۸ | Berthold Brecht |
■●برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!
#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه :
#بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!
#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه :
#بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
من این قلعه ای را که تو بودی، بیابان خواهم نامید
این صدا را شب و چهره ی تو را «نبودن» مینامام
و هنگامی که بر زمین سترون شده سقوط میکنی
صاعقهای که تو را میبرد، نیستی مینامام
مردن، جایی بود که تو دوست میداشتی، من میآیم
اما همیشه از راههای تاریک تو
من خواستههای تو، پیکرِ تو و حافظهی تو را نابود میکنم
من آن دشمن توام که رحم ندارد
من تو را جنگ مینامام
و جنگ را بر تو روامیدارم
من در دستهایم
چهرهی تاریک و دگرگون تو را خواهم داشت
و در قلبام
سرزمینی را که با طوفان روشن میشود
■●شاعر: #ایو_بونفوا | Yves Bonnefoy |
فرانسه، ۲۰۱۶ - ۱۹۲۳ |
■●برگردان: #بهنود_فرازمند
من این قلعه ای را که تو بودی، بیابان خواهم نامید
این صدا را شب و چهره ی تو را «نبودن» مینامام
و هنگامی که بر زمین سترون شده سقوط میکنی
صاعقهای که تو را میبرد، نیستی مینامام
مردن، جایی بود که تو دوست میداشتی، من میآیم
اما همیشه از راههای تاریک تو
من خواستههای تو، پیکرِ تو و حافظهی تو را نابود میکنم
من آن دشمن توام که رحم ندارد
من تو را جنگ مینامام
و جنگ را بر تو روامیدارم
من در دستهایم
چهرهی تاریک و دگرگون تو را خواهم داشت
و در قلبام
سرزمینی را که با طوفان روشن میشود
■●شاعر: #ایو_بونفوا | Yves Bonnefoy |
فرانسه، ۲۰۱۶ - ۱۹۲۳ |
■●برگردان: #بهنود_فرازمند
با انسانها
از صلح حرف زدن
و همان زمان به تو فکر کردن.
از آینده گفتن
و به تو فکر کردن.
از حقِ حیات گفتن
و به تو فکر کردن.
نگرانِ همنوعان بودن
و به تو فکر کردن.
همهی اینها آیا ریاکاریست؟
یا حقیقتیست که آخر بر زبان میآورم؟
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
از صلح حرف زدن
و همان زمان به تو فکر کردن.
از آینده گفتن
و به تو فکر کردن.
از حقِ حیات گفتن
و به تو فکر کردن.
نگرانِ همنوعان بودن
و به تو فکر کردن.
همهی اینها آیا ریاکاریست؟
یا حقیقتیست که آخر بر زبان میآورم؟
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
پس از وصال و رسیدن به معشوق
چه بسا دیگر کسی شعری نسراید
دستات را دراز میکنی
جستوجو میکنی
لمس میکنی
گوش میسپاری
نزدیک میشوی
اما آن بلوغِ همیشه وصفناپذیرِ عشق را
که من می نویسماش
هر کسی به تجربه درمییابد
روز و شب
حتا پس از وصالِ معشوق.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
چه بسا دیگر کسی شعری نسراید
دستات را دراز میکنی
جستوجو میکنی
لمس میکنی
گوش میسپاری
نزدیک میشوی
اما آن بلوغِ همیشه وصفناپذیرِ عشق را
که من می نویسماش
هر کسی به تجربه درمییابد
روز و شب
حتا پس از وصالِ معشوق.
#اریش_فرید | Erich Fried | اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شبها که دریا گهوارهام میشود
و سوسوی ستارههای رنگپریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را از همهی کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
دریایی تکانام میدهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده
به دوستانام فکر میکنم
نگاهام را به نگاهشان میدوزم
بیصدا و تنها از تکتکشان میپرسم:
آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟
و مرگام، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غمام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس میکنید؟
دریا آرام نگاهام میکند
بیصدا لبخند میزند: نه
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی برنمیآید...
#هرمان_هسه | Hermann Hesse | آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
شبها که دریا گهوارهام میشود
و سوسوی ستارههای رنگپریده
رویِ موجهای عریضاش استراحت میکند
آن زمان خودم را از همهی کارها و عشقها رها میکنم
آرام میشوم و تنها نفس میکشم
دریایی تکانام میدهد
که سرد و ساکت در دل هزاران چراغ آسمان دراز کشیده
به دوستانام فکر میکنم
نگاهام را به نگاهشان میدوزم
بیصدا و تنها از تکتکشان میپرسم:
آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من، همچنان درد شماست؟
و مرگام، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غمام، لااقل یک پژواک کوتاه احساس میکنید؟
دریا آرام نگاهام میکند
بیصدا لبخند میزند: نه
و هیچ سلام و هیچ پاسخی از جایی برنمیآید...
#هرمان_هسه | Hermann Hesse | آلمان-سوییس، ۱۹۶۲-۱۸۷۷ |
برگردان: #بهنود_فرازمند
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_شاعر
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
#امیلی_دیکنسون
امیلی الیزابت دیکنسون شاعر آمریکایی در ۱۰ دسامبر ۱۸۳۰ در ایالت ماساچوست آمریکا و در یک خانوادهی متشخص به دنیا آمد، در دوران جوانی به مدت ۷ سال در آکادمی امهرست درس خواند و قبل از بازگشت به شهر خود، مدت کوتاهی را نیز در یک مدرسه مذهبی گذراند. او بهخاطر پوشیدن لباس سفید و عدم استقبال از مهمان در بین ساکنین شهر معروف گشت. بیشتر دوستیهایش از طریق نامه و مکاتبه بود چرا که خلوتگزیده بود و زندگی در انزوا را ترجیح میداد. او را شاعر معتکف نیز خواندهاند، یا به قول الهی قمشهای "دختر مولانا"؛ چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید.
امیلی علاقهی بسیار به موسیقی و استعدادی خاص در نواختن پیانو داشت.
اگرچه او شاعر پرکاری بود ولی تعداد کمی از شعرهایش به چاپ رسید. آثاری که در زمان حیاتش به چاپ رسید، دچار تغییراتی میگشتند تا با معیارهای متعارف شعری وقت مطابق شوند. شعرهای دیکنسون در زمان خود منحصربهفرد بودند، زیرا دارای خطوط کوتاه، عدم وجود عنوان در شعر و از قافیهی کج یا نیمقافیه برخوردار بودند که چیزی غیرمتعارف بود. بسیاری از شعرهای او درونمایهی مرگ و جاودانگی داشت. کاملترین مجموعهشعر او در سال ۱۹۵۵ توسط پروفسور توماس جانسون با نام "شعرهای امیلی دیکنسون" چاپ شد. امروزه دیکینسون به عنوان یکی از مهمترین شاعران آمریکایی شناخته میشود.
دیکینسون در سالهای جوانی با «تهدید عمیق» مرگ روبرو گشت، علیالخصوص پس از مرگ نزدیکانش این وضع بدتر شد. هنگامی که دوست نزدیکش، به دلیل بیماری تیفوس جان باخت، امیلی دچار آسیبهای روانی شدید شد.
امروزه برخی معتقدند که او از بیماری ترس از مکانهای شلوغ و صرع نیز رنج میبرده است. جودیت فار محقق، بیان میکند که دیکنسون در طول زندگی خود بیشتر بهعنوان باغبان شناخته میشد و نه به عنوان شاعر. دیکنسون از سن ۹ سالگی گیاهشناسی میخواند و از باغشان در حیاطِ خانه مراقبت میکرد.
اگرچه دیکنسون در سالهای پایانی عمرش نیز به نوشتن ادامه میداد، ولی از ویرایش و ترتیببندی شعرهایش دست کشید.
در سال ۱۸۸۵ ضعف و بیماری در او شدت گرفت و سرانجام در ۱۵ می ۱۸۸۶، پس از وخیمترشدن علائم بیماری، در سن ۵۵سالگی درگذشت. پزشک دیکنسون علت مرگ او را نوعی بیماری کلیوی اعلام کردند.
برای مطالعهی ویژگیهای شعر و نمونههایی از اشعار امیلی دیکنسون، پست را ورق بزنید.
#امیلی_دیکنسون
#بهنود_فرازمند
#آنا_کیان
#فرزاد_فتوحی
#سادات_آهوان
#آتوسا_حصارکی
#سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
میخواهم با کسی بروم
که دوستش میدارم
نمیخواهم هزینهی این همراه شدن را
حسابوکتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدیاش فکر کنم
حتا نمیخواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط میخواهم با آن کسی بروم
که دوستش دارم...
#برتولت_برشت
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
که دوستش میدارم
نمیخواهم هزینهی این همراه شدن را
حسابوکتاب کنم
یا اینکه به خوبی و بدیاش فکر کنم
حتا نمیخواهم بدانم دوستم دارد یا نه
فقط میخواهم با آن کسی بروم
که دوستش دارم...
#برتولت_برشت
برگردان: #بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
.
زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!
#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه :
#بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima
زنان زیبا در شگفت اند راز من کجا پنهان شده
من جذاب یا مانند مانکن نیستم
اما هنگامی که به آن ها می گویم
فکر می کنند دروغ است
می گویم : رازم در امتداد بازوانم،در پهنای باسنم
و در گام های بلندم است و در شکل لبانم
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم !
به داخل اتاق می روم
به همان سردی که شما مردها می پسندید
در برابر مردی که ایستاده یا زانو زده
مردها در اطرافم جمع می شوند
مانند دسته ی زنبورهای عسل
می گویم : رازم آتش چشمانم است
و در درخشش دندان هایم و رقص کمرم،سرمستی پاهایم
من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
مردها هم در حیرتند که چه چیزی در من می بینند
آن ها تلاش بسیار می کنند
ولی نمی توانند به راز درونم پی ببرند
آن گاه تلاش می کنم نشانشان دهم
باز هم می گویند که نمی بینند
می گویم : رازم در قوس کمرم،آفتاب لبخندم
شکاف سینه ام و ظرافت اندامم است
من یک زنم ! فوق العاده
زنی فوق العاده !
من اینم
حالا می فهمی چرا هیچ وقت سر خم نمی کنم ؟
داد نمی زنم؟قیل و قال نمی کنم یا حتی بلند صحبت نمی کنم ؟
وقتی مرا در حال عبور می بینید باید احساس غرور کنید
می گویم :رازم در تلق تلق پاشنه ام است و در پیچش موهایم
و در کف دستم و در نیازتان به توجهِ من
چون من یک زنم !فوق العاده
زنی فوق العاده !
این منم !!!
#مایا_آنجلو
#شاعر_آمریکا🇺🇸
ترجمه :
#بهنود_فرازمند
@asheghanehaye_fatima