عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این‌ها لب‌های تو هستند
به گردنت
برمی‌گردانم

این مهتابِ من است
که از شانه‌هایت
پایین می‌آورم

یکدیگر را
گم کرده‌ایم
در جنگل تنگاتنگ ملاقات‌های‌مان

در دست‌های من
سیبِ آدمِ تو
طلوع و غروب می‌کند

در گلوی تو
آتش می‌گیرند و خاکستر می‌شوند
ستاره‌های بی پروای من

یکدیگر را یافته‌ایم
روی فلاتی طلایی
در اعماق وجودمان.

#واسکو_پوپا
■برگردان: #سینا_کمال‌آبادی | #فرامرز_الهی

@asheghanehaye_fatima
گاهی که همه چیز
به هم ریخته است
وقتی همه‌ی نقشه‌ها
و عذاب‌ها
ساعت‌ها
روزها
هفته‌ها
سال‌ها
هدر رفته‌اند
در تاریکی روی تخت‌خواب‌ام
دراز می‌کشم
زل می‌زنم به سقف
و فکری به سرم می‌زند
که برای همه چندش‌آور است:
هنوز هم
بوکوفسکی بودن
خوب است.
«خوب همیشه همین‌طور بوده»



#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



تنها آرزو دارم تو را دوست داشته باشم
یک توفان، دره‌ای را پر می‌کند
یک ماهی، رودخانه‌ای را

تو را به اندازه‌ی تنهایی‌ام درآورده‌ام
تا همه‌ی دنیا در تو پنهان شود
و روزها و شب‌ها بدانند

که نباید به چشمان تو نگاه کنند
بیشتر از آن‌که
من به تو و جهانی که در تصویر توست
فکر می‌کنم

تا روزها و شب‌ها به فرمان پلک‌های تو در بیایند.



#پل_الوار
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
@asheghanehaye_fatima





■ناکلمات

برگی شبیه یک دست به من تعارف کرد.
دستی شبیه یک برگ دندانه‌دار به او تعارف کردم.
شاخه‌ای شبیه یک بازو به من تعارف کرد.
بازویم را شبیه شاخه‌ای به او تعارف کردم.
تنه‌اش را شبیه شانه‌ای
به سمت من کج کرد.
شانه‌ام را به سمت او کج کردم
شبیه تنه‌ی گره‌خورده‌ای.
صدای شیره‌اش را می‌شنیدم، شتاب می‌گرفت، ضربان داشت
مثل خون.
صدای خون مرا می‌شنید، از شتاب می‌افتاد،
مثل شیره‌ای که بالا می‌رود.
از او عبور کردم.
از من عبور کرد.
او درختی تنها ماند.
من مردی ماندم تنها.




#نیکیتا_استانسکو
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
از دستی
به دست دیگر می‌روم
کجایی تو؟

می‌خواهم در آغوش بگیرمت،
غیاب‌ات را به آغوش می‌کشم.
می‌خواهم صدایت را ببوسم
صدای خنده‌ی فاصله‌ها را می‌شنوم
لب‌هایم صورت‌ام را پاره‌پاره کرده‌اند

از دست‌های سوخته‌ام
درخششی ظاهر می‌شود
می‌خواهم ببینمت
و چشم‌هایم را می‌بندم

از یک سمتِ سَرَم
به سمتِ دیگر می‌روم
کجایی تو؟


#واسکو_پوپا
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
.

روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش،  دو خون آشامِ کوچک اند.

چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.


آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.

روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندان‌بان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.


#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش،  دو خون آشامِ کوچک اند.

چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.


آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.

روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندان‌بان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.


#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
.

روی نقش زیبای چهره اش
چشم هاش دو روزنه اند.
نه، بگذارید دوباره شروع کنم.
چشم هايش، دو مگس افتاده در شیر
چشم هايش،  دو خون آشامِ کوچک اند.

چشم هايش به جهنم.
بگذارید از دهانش برایتان بگویم.
دهانش کلبه ی سرخی است
همانجا بود که گرگ مادر بزرگ را خورد.


آه، دهانش را فراموش کنید
بگذارید از پستان هايش بگویم.
آن ها را گاهی زیر چشمی دیده ام
و حتی همین هم کافی است
که سرم را به باد بدهم
پس بهتر است از پاهایش بگویم.

روی کاناپه که پاهایش را روی هم می اندازد
گویی زندان‌بان، بسته ای را باز می کند
و در آن بسته، کیک کریسمسی است.
و میان کیک، سوهان کوچک مرغوبی است
که زنجیرم را می ساید و نام او را بریده بریده می کند.


#چارلز_سیمیک
برگردان: #سینا_کمال‌آبادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را به آغوش می‌کشم
تا که به نیستی‌ام برگردم
چون زائری ازلی...
نه مرگ است و نه حیات در آن‌چه حس می‌کنم
شبیه پرنده‌یی که می‌گذرد آن‌سوی طبیعت
تو را که به آغوش می‌کشم...

■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]

■برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
هر چیزی که در قلب است را نمی‌شود گفت
پس خدا آه را آفرید
اشک را آفرید
خوابِ طولانی، لب‌خندِ سرد
و لرزشِ دست‌ها را آفرید

شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی  

@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و‌ مرد به او کفش‌های سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگه‌دار
و او با کفش‌های سبک آمد
برای خداحافظی.

شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین‌ [ سوریه، ۱۹۸۲‌-۱۹۵۴ ]

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی 

@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیش‌تر
در قلبِ او روییده است.

شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

#Izumi_Shikibu

@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیش‌تر
در قلبِ او روییده است.

شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]

برگردان: #سینا_کمال‌آبادی

@asheghanehaye_fatima
.

دو‌ نفر بودند
در خیابان‌های متروک می‌رفتند
مرد بوی توتون می‌داد
و از زن برگ‌های لیمو می‌افتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند

دو ‌نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفته‌ی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نی‌لبک شکست

دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و‌ مرد به او کفش‌های سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفش‌های سبک آمد
برای خداحافظی.


#ریاض_الصالح_الحسین‌
مترجم: #سینا_کمال‌آبادی 

@asheghanehaye_fatima