.
.
در آغاز سفر ما #معصوم هستیم، نه به معنایِ بیگناه، بلکه به معنای خام و نیازموده. اگر شئی را که کودک با آن بازی میکند پشت خود بگیرید و به او بگویید که نیست، باور میکند که نیست شده است. او هرچه را پیش چشمهایش میبیند و به گوشاش میرسد باور میکند. او هنوز این تصور را ندارد که آنچه میبیند ممکن است چیزهایی را که نمیبیند پنهان کرده باشد و آنچه که میشنود ممکن است همانی نباشد که واقعا منظور دارد.
.
وقتی که میفهمیم چیزها همانطور که به نظر میرسند نیستند، #یتیم میشویم. اعتمادِ سادهدلانهی ما به قصههایی که برایمان تعریف کردهاند فرومیریزد. میفهمیم که نمیفهمیم، حال هر قدر هم اولیاء و مربیانِ ما ژستی حاکی از همهچیزدانی و همهکار توانی به خود گرفته باشند. ما ضعیفتر و ناتوانتر از آنی هستیم که تصور میکنیم و جهانی که با آن مواجه هستیم ناشناختهتر از آنی است که سر و تهش را به یک قصهی آفرینشِ شش روزه سرهم بیاوریم و روز هفتم استراحت کنیم!
.
در این موقعیت بسیاری تصمیم میگیرند که دردِ رهاشدگی به حالِ خود را انکار کنند و همچنان به قصههایی که آنها را به دیگری ضمیمه میکند باور داشته باشند. میکوشند شکهایی را که تاریخِ دروغ و جهالتِ قوم و قبیله را میلرزاند فرونشانند و ژستی از غیرتِ متعصبانه میگیریند تا کسانی که این پرسشها را مطرح میکنند دور نگهدارند. بسیاری از انسانها امنیتِ روانیِ خود را به حقیقت ترجیح میدهند. و من-خوب-هستم آنها خودشیفتگیایست که من-خوب-نیستم را پنهان میکند.
.
گروه دیگری به حال و روز یک #قربانی دچار میشوند. در خودفرو میروند و اعتمادِ بنیادینشان را به هستی و همچنین به نفسِ خویشتن از دست میدهند. وضعیتِ روانی ایشان من-خوب-نیستم و تو-خوب-نیستی است. راهی برای برون رفت از این موقعیتِ تراژیک نمیبینند و تسلیمِ ترسها و یاسهایشان میشوند. یا خود را یکباره میکُشند و یا تدریجا -با نازیستنِ کامل خویش، با دستِ کم گرفتنِ فرصتهای خویش.
.
اما گروه سومی هم هستند که به منزلِ بعدی پامیگذارند و #جنگجو میشوند. آنها (مثل قهرمانی که در فیلم میبینید) میگویند:
.
«گور پدر دیگری، خودم انجامش میدهم.»
.
منتظر منجی نمیمانند. تمام تلاششان را میکنند تا رویاهای خویش را محقق سازند. البته با پذیرشِ واقعیتهایی که در منزل یتیمی آموختهاند، نه با خوشباوریهای معصومانهیشان. این مرحلهی پذیرشِ فروتنانهی آزادیِ نسبی خود برای تدبیر کردن زندگیایست که تقدیراتش به مراتب فراتر از آن است. مرحلهای که میپذیریم انتخابهای کوچکِ ما تاثیری انکارناپذیر بر ما و دیگران دارند و حاضر میشویم این مسئولیت را تقبل کنیم. مسئولیتِ گونهای از ارتباط که با همهی چالشهایش وضعیتِ من-خوب-هستم و تو-خوب-هستی را ممکن سازد. در این حال #قهرمان به عاملیت خود پی برده است و واقعا در مسیر است. و البته این #سفر_قهرمانی او را به شگفتیهای بسیاری رهنمون خواهد شد...
.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
.
در آغاز سفر ما #معصوم هستیم، نه به معنایِ بیگناه، بلکه به معنای خام و نیازموده. اگر شئی را که کودک با آن بازی میکند پشت خود بگیرید و به او بگویید که نیست، باور میکند که نیست شده است. او هرچه را پیش چشمهایش میبیند و به گوشاش میرسد باور میکند. او هنوز این تصور را ندارد که آنچه میبیند ممکن است چیزهایی را که نمیبیند پنهان کرده باشد و آنچه که میشنود ممکن است همانی نباشد که واقعا منظور دارد.
.
وقتی که میفهمیم چیزها همانطور که به نظر میرسند نیستند، #یتیم میشویم. اعتمادِ سادهدلانهی ما به قصههایی که برایمان تعریف کردهاند فرومیریزد. میفهمیم که نمیفهمیم، حال هر قدر هم اولیاء و مربیانِ ما ژستی حاکی از همهچیزدانی و همهکار توانی به خود گرفته باشند. ما ضعیفتر و ناتوانتر از آنی هستیم که تصور میکنیم و جهانی که با آن مواجه هستیم ناشناختهتر از آنی است که سر و تهش را به یک قصهی آفرینشِ شش روزه سرهم بیاوریم و روز هفتم استراحت کنیم!
.
در این موقعیت بسیاری تصمیم میگیرند که دردِ رهاشدگی به حالِ خود را انکار کنند و همچنان به قصههایی که آنها را به دیگری ضمیمه میکند باور داشته باشند. میکوشند شکهایی را که تاریخِ دروغ و جهالتِ قوم و قبیله را میلرزاند فرونشانند و ژستی از غیرتِ متعصبانه میگیریند تا کسانی که این پرسشها را مطرح میکنند دور نگهدارند. بسیاری از انسانها امنیتِ روانیِ خود را به حقیقت ترجیح میدهند. و من-خوب-هستم آنها خودشیفتگیایست که من-خوب-نیستم را پنهان میکند.
.
گروه دیگری به حال و روز یک #قربانی دچار میشوند. در خودفرو میروند و اعتمادِ بنیادینشان را به هستی و همچنین به نفسِ خویشتن از دست میدهند. وضعیتِ روانی ایشان من-خوب-نیستم و تو-خوب-نیستی است. راهی برای برون رفت از این موقعیتِ تراژیک نمیبینند و تسلیمِ ترسها و یاسهایشان میشوند. یا خود را یکباره میکُشند و یا تدریجا -با نازیستنِ کامل خویش، با دستِ کم گرفتنِ فرصتهای خویش.
.
اما گروه سومی هم هستند که به منزلِ بعدی پامیگذارند و #جنگجو میشوند. آنها (مثل قهرمانی که در فیلم میبینید) میگویند:
.
«گور پدر دیگری، خودم انجامش میدهم.»
.
منتظر منجی نمیمانند. تمام تلاششان را میکنند تا رویاهای خویش را محقق سازند. البته با پذیرشِ واقعیتهایی که در منزل یتیمی آموختهاند، نه با خوشباوریهای معصومانهیشان. این مرحلهی پذیرشِ فروتنانهی آزادیِ نسبی خود برای تدبیر کردن زندگیایست که تقدیراتش به مراتب فراتر از آن است. مرحلهای که میپذیریم انتخابهای کوچکِ ما تاثیری انکارناپذیر بر ما و دیگران دارند و حاضر میشویم این مسئولیت را تقبل کنیم. مسئولیتِ گونهای از ارتباط که با همهی چالشهایش وضعیتِ من-خوب-هستم و تو-خوب-هستی را ممکن سازد. در این حال #قهرمان به عاملیت خود پی برده است و واقعا در مسیر است. و البته این #سفر_قهرمانی او را به شگفتیهای بسیاری رهنمون خواهد شد...
.
#وحیدشاهرضا
#گروه_روانشناسی_ژرف
هیچنیستیوهیچنیستکهنباشی
👍3