کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
خدایا مفلسان را غم مده شکرانه اش با من
به آنان خوشه ای جانانه ده یارانه اش با من
تمام عاشقان را جای ده در خوشه‌ی اول
ز بعد خوشه بندی ثبت در رایانه اش با من
تو اول ناقه‌ی لیلای مخلص را سمندی کن
چو پشت رل نشیند عاشق دیوانه‌اش با من
اتوبوس آنچه باشد پر کن از عشق سمن بویان
روانه کن به سوی چاکرت پایانه اش با من
اگر خواهد که مستاجر شود در خانه ای دلباز
جنون را سوی من بفرست، بالاخانه اش با من!
همای بخت با ما سایه اش سنگین شده، او را-
سبک پر ده به سوی خانه‌ی ما لانه اش با من
نیابم ســــــود در بازار دنیا بی چک و چانه
چکی در وجه حامل لطف فرما چانه اش با من!

سعید سلیمان پور ارومی

#یک_حبه_طنز
سلام بر دوستان کانون شعر و ادب

طبق باز خورد هایی که در هفته ی گذشته از شما دریافت کردیم؛ برنامه ای مدون کردیم که بر اساس ان بتوانیم بهتر و بیشتر از ادبیات جرعه بنوشیم.
طبق این برنامه :
شنبه ها
#مهارت_نوشتن


یکشنبه ها
#انسوی_مرزها

دوشنبه ها
#داستان_کوتاه

سه شنبه ها
#یک_حبه_طنز

چهار شنبه ها
#نثر_کهن


پنجشنبه ها
#شعر_معاصر


جمعه ها
#شعر_کهن
#داستان_نیمه_بلند
فالی از #خواجه_شیراز

و هر روز با #تکبیت یا #رباعی و #پاراگراف یا #داستانک و #داستان_های_شبانه همراه شما هستیم! 
برخی از موضوعات گاهی سراغ از ما خواهند گرفت حد اقل ماهی یک بار
مثل
#سبک_بشناسیم  #یک_سبد_کتاب #یک_فنجان_نقد #چه_خبر_از_کانون #اعلان
#خودمانی

با تشکر از همراهی تان
ما را به دوستان خود معرفی کنید.

Telegram.me/adabi_aut
#یک_حبه_طنز

هر خیالی که صبح در سر ماست
عصر آن روز شعر دفتر ماست
عصر هر روز شعر می سازیم
با خیالی که صبح در سر ماست
صبح ها شغل دیگری داریم
گفتن شعر شغل دیگر ماست
گفتن شعر طنز و چاپیدن
بهترین شغل های کشور ماست
آن چه مفتی ست طنز پردازی ست
آن که می چاپد او برادر ماست
جان من! فکر بد مکن این جا
قصد ما چاپ شعر دفتر ماست
بگذر از شعر طنز و چاپیدن
اصل مطلب هنوز در سر ماست
هر چه دعواست بر سر آن است
آن زمانی که باز شد در ماست
ماست خورهای حرفه ای باهم
ناگهان ریختند بر سر ماست
این یکی گفت : ماست عشق من است
آن یکی گفت: ماست سرور ماست
دیگری گفت : لایۀ رویش
چرب و خوشمزه مثل دلبر ماست
عاشقی گفت: ماست های جهان
تحفۀ یار گاو پیکر ماست
همه با هم شعار می دادند
دلبر ماست این که در بر ماست
در میان شعار و شور و ستیز
خورده شد قطره های آخر ماست
ارتباط شعار و خوردن چیست؟
خوردنی نیست ماست، دلبر ماست
ارتباط شعار و خوردن؟ ... وای
این سخن گنده تر ز باور ماست
ماست خورهای حرفه ای رفتند
سوی انبارهای دیگر ماست
کاسه لیسان بی نوا دیدند
که چه ها رفته است بر سر ماست
ماست در کاسه نیست ، وای افسوس
سرد و خالی ست آه بستر ماست
دلبر آن جا به خاک افتاده
ماست بر خاک و خاک بر سر ماست


دکتر اسماعیل امینی
#یک_حبه_طنز

ماست مالی
عده ای بر تکه ای نان ماست مالی می کنند
عده ای بر کل کیهان ماست مالی میکنند
از زمان ریزش پی تا زمان گچ بری
با گچ و دوغاب و سیمان ماست مالی میکنند
قشر خودرو سازی و این قطعه سازان عزیز
وقت نصب قفل و فرمان ماست مالی میکنند
گاه سریالی قشنگ و عالی و پر محتواست
می رسد تا رو به پایان ماست مالی میکنند
در تمام قشرها این امر پیدا میشود
شاعران هم توی اوزان ماست مالی میکنند
چون مدیران ممالک اهل سیر و گردشند
لاجرم استان به استان ماست مالی میکنند
آب را گل میکنند و وال بیرون میکشند
چونکه باشد برف و بوران ماست مالی میکنند
مشکل آلودگی را در هوای شهر ما
فصل پاییز و زمستان ماست مالی میکنند
روی نام آن کسی که کرده کلی اختلاس
دائما پیدا و پنهان ماست مالی میکنند
گه گداری هم به جای ماست، با دوغ و پنیر
گاه با کشک فراوان ماست مالی میکنند
می برند از سهم ما و جای دیگر می زنند
بعد از آن هم بهر درمان ماست مالی میکنند
نیست از ما مشکلی ای دوستان نازنین
تا که باشد ماست ارزان، ماست مالی میکنند

نسیم نژادجعفری
مصیبت :
نصف شب بی کار با صاحب دلان اهل حال
جملگی سرگرم گشته توی حرف و قیل وقال
این یکی از مال خود می گفت با یک من غرور
آن یکی می گفت بیچاره نگو هی مال مال
بنده هم از آن جوانی مال خوبی داشتم
کارخانه ، چند هکتاری زمین بی مثال
پول و دارایی منقول و سفر های فرنگ
مستغلات و رفاه و چند ویلا در شمال
تا نهادم پا به سن سی و وقت ازدواج
می رسید و بنده هم در فکر تکمیل کمال
دختری دیدم که از زیبایی اش همتا نداشت
من شدم مجذوب و او حرفی نزد در آن خلال ...
گفتمش با با با بانوجان کنیزم می شوی؟
خب زبانم بند آمد اینچنینی شد سوال!!!
گفت با قدری طمأنینه چه می خواهی گدا؟
هرچه می خواهی بگو درد دلت را هم بنال
من برایت نوکری ها می کنم بانوی من
زیر پایت فرش ها می سازم از ارز و ریال
گفت آقایم بیا بنده کنیزت می شوم
همسرت هستم بدون هیچ سختی و ملال
همزمان آنجایمان غرق عروسی گشته بود
رهسپار محضری گشتیم تا گردد حلال
هفته ای نگذشت ایشان مهر را درخواست کرد
هرچه گفتم این چه کاری است ؟؟؟ بی خی خی عیال
گفت خب حالا که خوردی خربزه ها را بلرز
هجر بهتر بود بنده هم نمی خواهم وصال
مهریه ام را بده و راحتم کن زودتر
تا که آن سرمایه را بندم به قدری اشتغال
گفتمش مهریه ات بالاست ، تخفیفی بده
یا اگر تخفیف نه ، خانم بده قدری مجال
من شکر خوردم در آن روز عروسی ، کرده ام
مهریه را چند صد خروار تخم پرتقال
اشک ها می ریخت از چشمان جمع دوستان
با مصیبت خوانی پر درد حاج آقا جلال
گفتمش بس کن دگر این جمع را سوزانده ای
گفت آخر همسر بنده نگشته بیخیال
بنده هم اینجا به لطف مرخصی از حبس خویش
چند روزی آمدم بیرون از آن دارالزوال
توی زندان هر طرف را بنگری پیدا شود
شاد و سرسبز و خرامان از همان میوه ، نهال
از شما هم بنده خواهش میکنم ای دوستان
هر کجا خوردید از این میوه حتی خام و کال
جمع گردانید تخمش را برایم هر چه بود
لطفتان کم میکند از حبس ، شاید چند سال


مجید فرمان رضایی/مهندسی معدن/عضو کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#یک_حبه_طنز
#خودمانی
@adabi_aut
سلام بر دوستان کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر

علاقه ی مشترک ما و شما، شعر و ادبیات، ما را بر آن داشت تا فضای مجازی را وسیله ای برای به اشتراک گذاشتن آنچه دوست میداریم قرار دهیم...
در همین راستا برنامه ای جهت کسب رضایت شما در نظر گرفته شده است:

شنبه ها
#مهارت_نوشتن
یکشنبه ها
#آنسو_تر_از_مرزها
دوشنبه ها
#داستان_کوتاه
سه شنبه ها
#یک_حبه_طنز
چهار شنبه ها
#نثر_کهن
پنجشنبه ها
#شعر_معاصر
جمعه ها
#شعر_کهن
فالی از #خواجه_شیراز

و هر روز با #تک_بیت یا #رباعی و #پاراگراف و #داستانهای_شبانه همراه شما هستیم! 
برخی از موضوعات گاهی سراغ از ما خواهند گرفت حداقل ماهی یک بار مثل
#سبک_بشناسیم  #یک_سبد_کتاب #چه_خبر_از_کانون #اعلان
#خودمانی

با تشکر از همراهی تان
ما را به دوستان خود معرفی کنید.

@adabi_aut
هر چه باشد بعد عمری ما توافق کرده ایم
باز خون دشمنان را توی قاشق کرده ایم

از خاطرات تهران

در کوچه های تهران جنب سه راه شاپور
دیدم که یک پری روی دارد می آید از دور
مانند سرو قدش، چون آبشار مویش
مثل لبو لبانش، چشمش شبیه انگور
دقت نکردم اما یک خال بر لبش داشت
با چشم خواهری بود مانند باربی بور
خورشید پیش رویش مثل چراغ موشی
مثل وضوی دوم او نور بود علی نور
گفتم روم به سویش تا بنگرم به رویش
البته زیر چشمی بی حب و بغض و منظور
گفتم دم غروب است به به هوا چه خوب است
برگشت و گفت هستم درگیر درس و کنکور
تا اینکه نرم گردد با بنده گرم گردد
صد حرف عاشقانه کردم براش بلغور
گفتم هر آنچه خواهی من می خرم برایت
حالا نه ها! عزیزم! هر وقت گشت مقدور
خندید و در نگاهش یک مثنوی سخن بود
معلوم بود گشته ست از حرف بنده کیفور
گفتا که مادر من چشمش به راه مانده ست
باید شوم مرخص چون می زند دلش شور
گفتم که عاشقم من این خط و این نشانش
گفتا که در غذایت زین پس بریز کافور
از پشت سن به من چون هی می کنند اشاره
شش بیت را ازین جا باید کنیم سانسور
گفتا برادرم را حتما نمی شناسی
هم مثل خر نفهم است هم مثل گاو پرزور
هم فحش های نابش هم کله خرابش
هم قطر بازوانش در شهر هست مشهور
گفتم زمانه زور دیگر گذشته، ما نیز
اهل مذاکراتیم مثل رئیس جمهور
انگار دوستم داشت رویش ولی نمی شد
ما گر چه جور بودیم اوضاع بود ناجور
دیدم که دارد از دور یک نره خر می آید
در آستینش انگار پنهان نموده ساطور
گفتم عجب تریپی این آدم است یا غول؟
آهسته زیر لب گفت داداشم است...تیمور
ناگاه مثل میگ میگ از جای خود پریدم
تا پای جان دویدم از بلخ تا نشابور
آن خواهر و برادر بودند دیو و دلبر
لعنت به شانس ابتر نفرین به بخت منفور



سعید طلایی/عضو هیئت موسس کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#خودمانی
#یک_حبه_طنز
خوب است رعایت بکند حد وسط توپ
زشت است بخواهد بکند کار غلط توپ
در ورزش و میدان سیاست نگرانیم
یک روز مبادا آن ور خط توپ

***

ارشاد نمی شوید دیگر با ون
توقیف نمی شود کتاب الزاما
این بار به وعده ها عمل خواهد شد
خودکار بده تا بکنم امضا من

***

یکی در جشنواره گفت استاد!
چرا اینجا پر است از گشت ارشاد؟
به او گفتم یقینا از سر ذوق
برای قافیه با برج میلاد

***

بی رونقی و رکود برمیگردد
آن وضعیتی که بود برمیگردد
با رای ندادن من و تو بی شک
هرچیز که رفته،زود برمیگردد


چند رباعی از
مهدی استاد احمد

#یک_حبه_طنز
کودتا: واژه ای است عجیب که از دو بخش تشکیل شده است: کود و تا. بخش اول که تکلیفش مشخص است پس به بخش دوم می پردازیم که آن هم تکلیفش مشخص است. اخیرا شنیدیم کودتایی رخ داده است، آقا کودتا هم کودتا های قدیم. اینا آبروی هرچی کودتا چی بود رو با آفتابه شستن. یا بهتر بگیم دقیقا معنی تحت اللفظی این کلمه رو به منصه ی ظهور گذاشتن. اینا احتمالا تئوریشون این بوده که کود بده تا محصول بگیری. اصلا این واژه یک اصطلاح کشاورزیه و اشتباه این دوستان هم همین بوده که کودشون احتمالا کمی بد بو بوده و وقتی در حال توزیع بودن بوش همه جا رو برداشته و عمو رجبم فهمیده اومده تنبیهشون کرده . ای وای قرار بود اسم نیاریم. خب حالا که معلوم شد کی بوده بهتر هم میتونیم صحبت کنیم . یک نظریه ی دیگه هست که میگه این دوستان وسط کودتا کردن بودن که یهو یکیشون میگه بچه ها سریال سرخ ترین گل خیانت پنج دقیقه دیگه شروع میشه. بقیه هم که هرکی یه گوشه رو گرفته بوده زرتی ول میکنن و بدو بدو میرن خونه هاشون که قسمت سیصد و هفتاد یک هزارم سریال رو از دست ندن و کودتا هم لنگ در هوا میخوره زمین و عمو رجب میاد تنبیهشون میکنه . تحلیل دیگه ای که میشه کرد اینه که اینا یه چیزی زده زیر دلشون خوشی که نبوده مسلما چون به جز ما کسی در جهان خوش نیست ولی خب یه چیزی بوده که زده و نتونستن بشینن دیگه و تا پا شدن عمو رجب اومده تنبیهشون کرده . بالاخره این که اینا میخواستن یه کاری کنن فقط که یه کاری کرده باشن ولی عمو رجب یه کاری کرد که دیگه نتونن کاری کنن.

مجید فرمان رضایی
سه شنبه های #یک_حبه_طنز 🍇
در صفحه ی چت داخل یک غار مجازی
با عشق مجازی بکنم کار مجازی
فکرت نرود جای بدی، فاصله ای هست
ما بین من و گوشی و آن یار مجازی
شد رد و بدل قلب و گل و شکلک لبخند
افتاد همین کار به تکرار مجازی
در عرض همین فرصت و این چند دقیقه
در اوج صمیمیت افکار مجازی
او خواست برایش بخرم گوشی خوفی
اینترنتی، از مارکت و بازار مجازی
گفتم که گران است کمی مورد منظور
بگذر تو از این خواسته دلدار مجازی
آنگاه به من گفت برایش بخرم شارژ
هرچند که بی قافیه شد من نخریدم
یک عالمه گل دادمش از باغ تلگرام
او در عوضش داد به من خار مجازی
آنقدر که او داد به من فحش و فضیحت
پیوست به هم مادر و هم خوار مجازی
هم فحش به من داده و هم کرده بلاکم
این بود همان یاور و غمخوار مجازی؟
بیهوده تلف می شود این عمر گرانی
در حسرت بی حاصل افکار مجازی
بی خود نرو هی شارژ بخر بهر کسی که
خر کرده تو را باز به رفتار مجازی
او عرضه چنین کرده خودش را که بیابد
خر های فراوان و خریدار مجازی
در یافتن دایره ی قسمت و تقدیر
امید نبندید به پرگار مجازی

مهدی فرج اللهی

#یک_حبه_طنز
#هفت_شین
۱
به دلم آمد می‎آيی
آمدی
دلم رفت

۲
راننده عجول را دست مي‎اندازد
جاده ناهموار


۳
دست و پای عزراييل را مي‎بندد
كمربند ايمنی


۴
عرض خيابان را به طول عمرم اضافه می‎كنم
از روی پل عابر پياده


۵
راننده با زبان بوق تكلم مي‎كند


۶
از تلفن عمومی
برای گفتن حرفهای خصوصی استفاده می‎كنم


۷
شاید
عاشق ثريا شده باشد
خشت اول را کج نهاده است


۸
تمامی خداحافظی‎ها را
به سلام ختم می‎كند
گردی زمين


۹
دست دست كنی
دست به دست می‎شوم


۱۰
نمی‎دانم چرا
هرچقدر به قربانت مي‎روم
نمی‌رسم


۱۱
دختر با نمک
شيرين است


۱۲
نانوا هم جوش شيرين مي‎زند
بيچاره فرهاد


۱۳
چشمانت را
به مناظره دعوت می‎كنم



۱۴
كاش گره سبزه عيد
گره از ابروانت باز كند

مهدی فرج‌اللهی

#کاریکلماتور
#یک_حبه_طنز
#بازنشر
به قول حضرت حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را

***

و صائب در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را

***

و شهریار در جواب می گوید:

هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می‌بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند 
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندو اش بخشم تمام روح و اجزا را


#یک_حبه_طنز
یکی در مسجد سنجار، به تطوّع بانگ گفتی. به ادایی که مستمعان را ازو نفرت بودی و صاحب مسجد امیری بود عادل، نیک سیرت، نمی‌خواستش که دل آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکی را پنج دینار مرتب داشته‌ام. ترا ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی.

برین قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه بدر کردی که اینجا که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌دهند، تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم. امیر از خنده بیخود گشت، و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند.

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل

چنانکه بانگ درشت تو می خراشد دل

 #یک_حبه_طنز