کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
سلام بر دوستان کانون شعر و ادب

طبق باز خورد هایی که در هفته ی گذشته از شما دریافت کردیم؛ برنامه ای مدون کردیم که بر اساس ان بتوانیم بهتر و بیشتر از ادبیات جرعه بنوشیم.
طبق این برنامه :
شنبه ها
#مهارت_نوشتن


یکشنبه ها
#انسوی_مرزها

دوشنبه ها
#داستان_کوتاه

سه شنبه ها
#یک_حبه_طنز

چهار شنبه ها
#نثر_کهن


پنجشنبه ها
#شعر_معاصر


جمعه ها
#شعر_کهن
#داستان_نیمه_بلند
فالی از #خواجه_شیراز

و هر روز با #تکبیت یا #رباعی و #پاراگراف یا #داستانک و #داستان_های_شبانه همراه شما هستیم! 
برخی از موضوعات گاهی سراغ از ما خواهند گرفت حد اقل ماهی یک بار
مثل
#سبک_بشناسیم  #یک_سبد_کتاب #یک_فنجان_نقد #چه_خبر_از_کانون #اعلان
#خودمانی

با تشکر از همراهی تان
ما را به دوستان خود معرفی کنید.

Telegram.me/adabi_aut
@adabi_aut
سلام بر دوستان کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر

علاقه ی مشترک ما و شما، شعر و ادبیات، ما را بر آن داشت تا فضای مجازی را وسیله ای برای به اشتراک گذاشتن آنچه دوست میداریم قرار دهیم...
در همین راستا برنامه ای جهت کسب رضایت شما در نظر گرفته شده است:

شنبه ها
#مهارت_نوشتن
یکشنبه ها
#آنسو_تر_از_مرزها
دوشنبه ها
#داستان_کوتاه
سه شنبه ها
#یک_حبه_طنز
چهار شنبه ها
#نثر_کهن
پنجشنبه ها
#شعر_معاصر
جمعه ها
#شعر_کهن
فالی از #خواجه_شیراز

و هر روز با #تک_بیت یا #رباعی و #پاراگراف و #داستانهای_شبانه همراه شما هستیم! 
برخی از موضوعات گاهی سراغ از ما خواهند گرفت حداقل ماهی یک بار مثل
#سبک_بشناسیم  #یک_سبد_کتاب #چه_خبر_از_کانون #اعلان
#خودمانی

با تشکر از همراهی تان
ما را به دوستان خود معرفی کنید.

@adabi_aut
يكي از بزرگان ايمّه پسري وفات يافت.پرسيدند كه بر صندوق گورش چه نويسيم؟
گفت: آيات كتاب مجيد را عزت و شرف بيش از آن است كه روا باشد بر چنين جايها نبشتن كه به روزگار سوده گردد و خلايق بر او گذرند، اگر به ضرورت چيزي همي نويسند اين قدر بيت كفايت است:
وه كه هرگه كه سبزه در بستان
بدميدي،چه خوش شدي دل من

بگذر اي دوست تا به وقت بهتر
سبزه بيني دميده بر گِل من
گلستان سعدي
باب هفتم
#نثر_کهن
نقل است که گفت: « یک روز دلم گم شده بود؛ گفتم الهی! دلِ من باز ده. ندایی شنیدم که: یا جنید! ما دل بدان ربوده‌ایم که با ما بمانی. تو باز می‌خواهی تا با غیرِ ما بمانی؟»


عطار
تذکره الاولیا -ذکر جنید بغدادی
#نثر_کهن
فاروق گفت: مرا وصیتی کن. گفت: یا عمر! خدای را شناسی؟ گفت: شناسم. گفت: اگر به جز از خدای هیچ کس دیگر نشناسی تو را به.

گفت: زیادت کن. گفت: یا عمر! خدای تو را می‌داند. گفت: داند. گفت: اگر به جز خدای کس دیگر تو را نداند تو را به.



عطار
تذکرة الاولیاء(ذکر اویس القرنی)

#نثر_کهن
#یادمان
به بهانه بزرگداشت عطار نیشابوری


نقل است که یکی پیش صادق آمد و گفت: خدای را به من بنمای.

گفت: آخر نشنیده ای که موسی را گفتند لن ترانی. گفت: آری! اما این ملت محمّد است که یکی فریاد می‌کند رای قلبی ربی، دیگری نعره می‌زند که لم اعبد رباً لم ارة.

صادق گفت: او را ببندید و در دجله اندازید. او را ببستند و در دجله انداختند. آب او را فروبرد. باز برانداخت. گفت: یا ابن رسول الله!الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: ای آب! فرو برش.

فرو برد، باز آورد. گفت! یابن رسول الله! الغیاث، الغیاث.

گفت: فرو بر.

همچنین چند کرت آب را می‌گفت که فرو بر، فرو می‌برد. چون برمی آورد می‌گفت: یاابن رسول الله! الغیاث، الغیاث. چون از همه نومید شد و وجودش همه غرق شد و امید از خلایق منقطع کرد این نوبت که آب او را برآورد گفت: الهی الغیاث، الغیاث.

صادق گفت: او را برآرید.

برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد. پس گفت: حق را بدیدی.

گفت: تا دست در غیری می‌زدم در حجاب می‌بودم. چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشاده شد؛ آنجا فرونگریستم. آنچه می‌جستم بدیدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن یجیب المضطر اذا دعاه.

صادق گفت: تا صادق می‌گفتی کاذب بودی. اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست.



تذکرة الاولیاء
#نثر_کهن
تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در. مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. عامی متعبد پیاده رفته است و عالم متهاون سوار خفته. عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد. یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت به زنبور بی عسل.

زنبور درشت بی مروت راگوی
باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن

گلستان سعدی
باب هشتم در آداب صحبت
#نثر_کهن
و گفت الهی اگر اندامم درد کند شفا تو دهی ،چون تواَم درد کنی شفا که دهد؟




عطار
تذکرة الاولیاء (ذکر ابوالحسن خرقانی)
#نثر_کهن
جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال، در شهوتی حرام افتاده است.

سعدی
گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
#نثر_کهن
زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او ، تا ظن صلاحیت در حق او زیادت کنند. 

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است

چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکار آید . 
گفت : نماز را هم قضا کن که چیزی
نکردی که بکار آید.

سعدی
گلستان،باب دوم در اخلاق درویشان

#نثر_کهن
برای انسان دانا و عاقل سزاوار نیست که حرف اشتباه و نادرستی را که از روی عقل و منطق نباشد، بی پاسخ بگذارد و نسبت به آن بی تفاوت باشد. چون این صبوری موجب زیان برای هر دو طرف است. این کار باعث می شود از شکوه و عظمت دانا و دانستن کم شود و جهل و نادانی همچنان بیشتر.

چو با سِفله گویی به لطف و خَوشی
فزون گرددش کبر و گردنکَشی

گلستان سعدی باب هشتم
#نثر_کهن
فقیری وارسته و آزاده، در گوشه ای نشسته بود. پادشاهی از کنار او گذشت.
آن فقیر بر اساس اینکه آسایش زندگی را در قناعت دیده بود، در برابر پادشاه
برنخاست و به او اعتنا نکرد.

پادشاه به خاطر غرور و شوکت سلطنت، از آن فقیر وارسته رنجیده شد و گفت :
این گروه خرقه پوشان لباس پر وصله پوش، همچون جانوران بی معرفتند که از
آدمیت بی بهره باشند.

وزیر نزدیک فقیر آمد و گفت :
ای جوانمرد! سلطان روی زمین از کنار تو گذر کرد، چرا به او احترام نکردی و
شرط ادب را در برابرش بجا نیاوردی؟

فقیر وارسته گفت :
به شاه بگو از کسی توقع خدمت و احترام داشته باش، که از تو توقع نعمت دارد.
وانگهی، شاهان برای نگهبانی ملت هستند، ولی ملت برای اطاعت از شاهان نیستند.

پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت او است

گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت او است

یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش

روزکی چند باش تا بخورد
خاک مغز سر خیال اندیش

فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نوشته آمد پیش

گر کسی خاک مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش

سخن آن فقیر وارسته مورد پسند شاه قرار گرفت، به او گفت:
حاجتی از من بخواه تا برآورده کنم.
فقیر وارسته پاسخ داد :
حاجتم این است که بار دیگر مرا زحمت ندهی.
شاه گفت :
مرا نصحيت کن.
فقیر وارسته گفت :
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کین دولت و ملک می رود دست به دست

گلستان سعدی
#نثر_کهن
حکیمی پسران را پند همی‌داد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یک بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.

سخت از پس از جاه تحکم بردن
خو کرده به ناز جور مردم بردن

گلستان سعدی
#نثر_کهن
پس از آن روز پس از نماز آدینه بازگشت، به مردی کهنسال درگذشت که در نزد او کتاب بسیار بود. در حال از اسب فرود آمده در نزد آن مرد بنشست و کتابها را ملاحظه همی کرد تا اینکه در یکی از کتابها صورتی یافت که نزدیک بود آن صورت در سخن آید و از خوب‌تر متصور نمی‌شد.

شب نهصد و پنجاه و دو
هزار و یک شب
#نثر_کهن