کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
چگونه باغ تو باور کند بهاران‌ را؟
که سالها نچشیده‌ است طعم‌ باران را

گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار
شکوفه‌ها تن عریان شاخساران را

و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی‌ روز و روزگاران را

درخت‌های کهن ساقه ساقه‌دار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را

غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران‌ را

نگاه کن، گل من! باغبان ‌باغت را
و شانه‌هایش، آن رستگاه ماران را

گرفتم آنکه شکفتی و بارور گشتی
چگونه می‌بری از یاد، داغ یاران را؟

درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را

به خیره گوش مخوابان از اینسوی دیوار
صدای سم سهندان شهسواران‌ را

سوار سبز تو هرگز‌ نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران‌ را

حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان

بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند
سوگت به چشم پنجره‌ها خاک غم فشاند

بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره
شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند

بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند

بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند
شاخی که گل به گیسوی خورشید می‌نشاند

تاریک شد چه زود جهان بین روشنت
چشمی که از ستاره و مه باج می‌ستاند

در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ
آن حنجره که نعره به افلاک می‌رساند

حسین منزوی
@adabi_aut
Ghazaleh- Hasan AAlizadeh.pdf
244.2 KB
به بهانه‌ی سالروز درگذشت غزاله علیزاده، نویسنده‌ی معاصر

«سفر برگذشتنی»
یادداشتی از حسن عالیزاده به یاد غزاله علیزاده در شماره‌ی ۵۹ مجله‌ی سینما و ادبیات

#یادمان
@adabi_aut
Pajoheshi.pdf
1.4 MB
به بهانه‌ی سالروز مرگ عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس معاصر

نمایشنامه‌ی «پژوهشی ژرف و سترگ و
نو، در سنگواره‌های دوره‌ی
بیست‌و‌پنجم زمین‌شناسی»
#یادمان
@adabi_aut
ناگهان.pdf
2.8 MB
نمایشنامه‌ی «ناگهان»
نوشته‌ی عباس نعلبندیان

#یادمان
@adabi_aut
آشیانه

از غرب تا به شرق
پرواز کرد تیر و تا پر به خون نشست
در خون تپید صید و رها گشت
از آشیانه‌اش،
از اوج شاخسار!

در واپسین دم هستی
با جوجکان خویش چنین گفت:
- من درد بوده‌ام
عمری میان شعله امیدهای دل
می‌سوختم، شگفت که دل سرد بوده‌ام
تب کرده‌ام ز عشق
خون خورده‌ام ز رنج که از شعر گل کنم
در باغ عشق و شعر . گل زرد بوده‌ام
از من مپرس که پرسیده‌ام ز خویش
این بود زندگی؟
یا اینکه مهره‌های کشته این نرد بوده‌ام
آری هر آنچه به من گویند،
یا آنچه روزگار به من کرد بوده‌ام
امّا...
ای کودکان به یاد سپارید
من، مرد بوده‌ام.

دفتر بیوه‌ی سیاه | نصرت رحمانی
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان

‏من خسته نيستم
ديری‌ست خستگى‌ام
تعويض گشته است به درهم‌ شکستگی
من خسته نيستم
درهم ‌شکسته‌ام
اين خود اميد بزرگى نيست؟

نصرت رحمانی
@adabi_aut
حال من از نظر يار نهان می‌دارند
خبر مرگ ز بيمار نهان می‌دارند

دردمندان که ز درد دگران داغ شوند
درد خود را ز پرستار نهان می‌دارند

صبر بر زخم زبان کن اگر از اهل دلی
غنچه را در بغل خار نهان می‌دارند

دوربينان که ز غمّازی راز آگاهند
راز خود از در و ديوار نهان می‌دارند

چاک چون غنچه شود سينه‌ی جمعی آخر
که به دل خرده‌ی اسرار نهان می‌دارند

بی‌نيازست ز پوشش سر ارباب جنون
سر بی‌مغز به دستار نهان می‌دارند

قدردانان بلا از نظر بيدردان
خار را چون گل بی‌خار نهان می‌دارند

هيچ کس را خبری نيست ازان موی ميان
کافران رشته‌ی زنّار نهان می‌دارند

پرده از روی سخن پيش سيه دل مگشا
چهره از آينه‌ی تار نهان می‌دارند

سخت جانان صدف گوهر اسرار دلند
لعل در سينه‌ی کهسار نهان می‌دارند

عشق را ساده دلانی که بپوشند به صبر
شعله در زلف شب تار نهان می‌دارند

روی مقصود نبينند گروهی صائب
که گل از مرغ گرفتار نهان می‌دارند

صائب تبريزی
#یادمان
@adabi_aut
حوصله‌ام سرآمد از هی نگاه به صحنه.
چشمم افتاد، لُژِ بالا،
در یکی جایگاه تو را دیدم ـــــ
با زیبایی که شگرف، با جوانی که تباه.
یکدفعه رفت فکرم
طرفِ آنچه همان عصری از تو می‌گفتند؛
خاطرم افروخته بود و تنم.
و خیره خیره که می‌ماندم ــــ
اسیرِ زیباییِ خسته‌ی تو، جوانیِ خسته‌ی تو،
لباس مشخصِ تو ــــ
در خاطره‌ام عکسْ عکس می‌رفتی
با گفته‌های آن عصری.

«در تماشاخانه»
کنستانتین کاوافی
ترجمه‌ی بیژن الهی
.
۱۶ تیر، زادروز بیژن الهی
#یادمان
@adabi_aut
#یادداشت

...چند روز بعد به خانه دعوتم کرد تا با گربه‌هایش «سنبل‌الطیب» و «بلبل آقا» آشنا شوم همان گربه‌ای که پس از مردن برایش چنین سرود: «چه زود پیر شد این گربه».
آن گربه‌ها سال‌هاست که مُرده‌اند؛ اما آن عمارت کوچک نیمه‌ویرانِ ته باغ سال‌های سال شاهدِ خاموشِ خوردن بیش‌تر خرمالوهای پائیزیِ باغ و حرف زدن‌های بی‌پایان من و بیژن بوده است؛ عمارتی که حالا با خالی شدن از کتاب‌ها و رفتن بیژن گمان نمی‌کنم آینده‌ای داشته باشد؛ چرا که آینده تنها از آنِ بیژن است. آن عمارت از کتاب خالی شد، باغ و خانه‌ی شماره‌ی ۲۰ سابق، ۱۵ کنونی، از بیژن خالی شد، اما آینده تا زبان فارسی هست بیژن را مثل گنجینه‌ای در کنار نیما با خود خواهد داشت.

چل‌سال رفت و بیش... | محسن صبا
#یادمان
@adabi_aut
4_5814265226240985360.pdf
6.7 MB
فهرست کتاب‌های اهداکرده‌ی بیژن الهی به کتابخانه‌ی ملی ملک

[این سیاهه تنها ۳۴۰۱ عنوان از کتاب‌های فارسی و عربی بیژن الهی را دربرمی‌گیرد، و ـــ بنا بر گفته‌ی مدیر کتابخانه‌ی ملی ملک ـــ مجموع کتاب‌های اهداشده بیش از هفت هزار جلد است.]

#یادمان
@adabi_aut
این یادبود را
که هر دم در خون تو رشد می‌کند
چون کودکی سپید
خواهی زاد.

در گرد زنده‌ی پیوستگی
دور از این غروب‌ها
که تو را تا مرز زایش به فریاد وامی‌دارد
نهال شادی
آن‌چنان خواهد افراشت
که پوشیده از شاخه‌های جوان اشک باشد.

و تو خواهی توانست
دوستانه در برابر این کودک بنشینی
و سرگذشت خویش را
بر او بازگویی

بیژن الهی
از «جوانی‌ها»
#یادمان
@adabi_aut
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خون‌تشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمی‌کند

نه مفت‌خوارگی را
نه خودبارگی را.
 
تاریخ
ادیب نیست
لغت‌نامه‌ها را اما
اصلاح می‌کند.

از دفتر «مدایح بی‌صله»
دوم مرداد؛ سالمرگ احمد شاملو
#یادمان
@adabi_aut
«آخر بازی»

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانه‌های بی‌هنگامِ خویش.
 
و کوچه‌ها
بی‌زمزمه ماند و صدای پا.
 
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
       بر اسبانِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری
نگونسار
         بر نیزه‌هایشان.
 

 
تو را چه سود
               فخر به فلک بَر
                                فروختن
هنگامی که
             هر غبارِ راهِ لعنت‌شده نفرینَت می‌کند.
 
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس‌ها
              به داس سخن گفته‌ای.
 
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
    از رُستن تن می‌زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
                       هرگز
باور نداشتی.
 

 
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بی‌اعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعه‌ی روسبیان
                              بازمی‌آمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاه‌پوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها
                    سر برنگرفته‌اند!

احمد شاملو
از دفتر «ترانه‌های کوچک غربت»
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان

‏علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين

بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!

۱۹ امرداد؛
سالمرگ محمود درویش، شاعر و نویسنده‌ی فلسطینی.

@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#یادمان ‏علَى هَذِهِ الأَرْض مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ عَلَى هَذِهِ الأرضِ سَيَّدَةُ الأُرْضِ أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ! كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين بر این زمین چیزیست که شایسته ی زیستن است! بر این زمین که بانوی زمین…
إن ثلاثة أشياء لا تنتهي:
أنت، والحبّ، والموت
قبّلت خنجرك الحلو
ثم احتميت بكفّيك
أن تقتليني
وأن توقفيني عن الموت
هذا هو الحب.
إنّي أحبك حين أموت
وحين أحبّك
أشعر أني أموت
------------------------
سه چیز پایان ناپذیرند:
تو، عشق و مرگ
خنجر شیرینت را بوسیدم
پس به دستانت پناه جُستم
این که مرا بکُشی
یا که از مرگ باز داری،
خودِ عشق است.
دوستت دارم آنگاه که می‌میرم
و آن‌گاه که دوستت دارم
گویی که می‌میرم

محمود درويش
برگردانِ فاطمه نعامی

#یادمان
@adabi_aut
محمود درویش و نزار قبانی رو در روی هم در بغداد. عکاس هم گویا شربل داغر، شاعر و منتقد ادبی لبنانی است.

#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
#یادداشت

محمود درویش: شبح پیامبر-روشنفکر عرب 🔻

🔸عرِیب توکان، نقاش و هنرمند فلسطینی، در مقاله‌ای با عنوان «ما روشنفکران»، تأملی دارد بر رابطه‌ی پیچیده‌ی میان روشنفکران و سیاست نهادهای فرهنگی در جهانِ پس از بهارِعربی. او در این مقاله از واقعه‌ای یاد می‌کند که در سال ۱۹۹۷ در جلسه‌ی شعرخوانی محمود درویش در مرکز فرهنگی سلطنتی امان روی داد. درویش که برای جمعیت درهم‌فشرده در سالن شعر «در خانه‌ی ریتسوس» را می‌خواند وقتی به این‌جا رسید که: «آه فلسطین، ای نام زمین، و ای نام آسمان، تو پیروز خواهی شد...»، معدودی از شنوندگان، با شعارهایی که شاید چندان خودجوش نیز نبود، در سخنانش اخلال کردند. اخلال‌کنندگان شعار می‌دادند: زنده باد اعلی‌حضرت ملک حسین.

🔸این نمایش ناسیونالیسم اقتدارگرای اردنی را، که قدرت شاه را در مقابل بشارت پیامبرانه‌ی شاعر از آزادی فلسطین قرار می‌داد، نمی‌توان صرفاً نوعی خراب‌کاری‌ عمدی در شعرخوانی محمود درویش تعبیر کرد. توکان می‌نویسد:
درویش تنها با «اِهِنّ» محکمی گلویش را صاف کرد و به بقیه شعر پرداخت: «بر ساحل اقیانوس آرام، در خانه‌ی پابلو نرودا، یانیس ریتسوس را به یاد می‌آورم.... به او گفتم: شعر چیست؟ گفت: اتفاقی است پیچیده. اشتیاقی است ناگفتنی که اشیاء را به اشباح و اشباح را به اشیاء تبدیل می‌کند.»

🔸غایت اصلی محمود درویش در آثارش رهایش‌ ملی بود. اما در عین حال به غربت، خانه به دوشی، و تبعید، نظرگاهی انسان‌گرایانه و جهان‌شمول داشت. سخنش رو به اعتلای مسائل صرفاً محلی و خاص داشت اما در عوض در کار شاعری به آزادی مطلق متعهد بود. می‌گفت می‌خواهد امر ملی را بر امر جهانی حک کند تا فلسطین خود را به فلسطین محدود نکند، بلکه مشروعیت جمال‌شناختی خود را بر فضای انسانی گسترده‌تری بنیاد گذارد. درویش با خوانا کردن مسئله‌ی فلسطین به صورت روایتی انسانی از آوارگی، به امر خصوصی عمومیت می‌بخشد و در عین حال با نشان دادن این که چگونه می‌توانیم داستانی جهانی درباره‌ی رهایی انسان را در تراژدی فلسطین بخوانیم، مسئله‌ای کلی و عام را خاص و جزئی می‌کند. بدین سان، درویش مانند بسیاری از هم‌نسلانش، به میراث روشنگری عربی قرن نوزدهم، یا نهضت، سرسپرده بود.

ادامه در:
https://telegra.ph/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%B4%D8%A8%D8%AD-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-03-10

برگرفته از نشریه‌ی آسو
@adabi_aut
Vedae Yaran(Khosousi.Com)
Mohammadreza Shajarian
#یادمان

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

_سعدی
@adabi_aut